سه‌شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۱:۴۷
هدف اصلی من در داستان گفتن، نگفتن است

لیلا صادقی درباره رمان جدید خود می‌گوید: هدف اصلی من در داستان گفتن، نگفتن است؛ همیشه خواسته‌ام سکوت‌های کلامی را در روایت بسط دهم و بدین طریق به مخاطب برای دریافت معانی سکوت برجستگی ببخشم.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)-مائده مرتضوی: بیشتر نویسندگانی که به شیوه پست‌مدرن رمان می‌نویسند، بر این باورند که این سبک به رغم مخاطبان خاص، خوانندگان و طرفداران خود را دارد. بیشترین حجم کتاب منتشرشده در زمینه ادبیات داستانی به داستان‌های عامه‌پسند اختصاص دارد و پس از آن کتاب‌های مربوط به ادبیات بدنه قرار می‌گیرد و ادبیات نخبه‌گرا در مقام بعدی است. رمان‌های پست‌مدرن نیز در همین دسته جای می‌گیرند. این آثار بیشتر در میان اهالی ادبیات،‌ منتقدان و جوایز ادبی مطرح می‌شوند تا کتابخوانان و مخاطبان. اما بسیاری از نویسندگان این سبک دغدغه‌ اصلی‌شان جذب مخاطب و ارتباط با مخاطب است. لیلا صادقی یکی از همین نویسندگان است. رمان کوتاه «آ» مدتی است که به قلم وی به بازار کتاب آمده و در دسته رمان‌های پست‌مدرن قرار می‌گیرد. البته صادقی خود را نویسنده‌ای تجربه‌گرا می‌داند تا پست‌مدرن و در آثارش به دنبال این مساله است که با مخاطب ارتباط موثری برقرار کند تا مخاطب آسان‌تر به لایه‌های زیرین داستان وی پی برد. یکی از راهکارها استفاده از تصاویری است که صادقی از قدیم در بهکارگیری آن‌ها دست داشته است. با لیلا صادقی درباره ویژگی‌های اثر تازه‌اش و تکنیک‌هایی که برای نوشتن آن به کاربرده و  همچنین دغدغه‌های اصلی او از نوشتن گفت‌وگویی انجام داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

ایده اولیه رمان «آ» چگونه در ذهن شما شکل گرفت و چه الگوی ایرانی یا خارجی مشوق شما برای نوشتن د رچنین سبک و سیاقی بوده است؟
وقتی نویسنده‌ای شروع به نوشتن می‌کند، نگاه و حرکت او به مرور در طی سالیانی که می‌نویسد شکل می‌گیرد و سبک او نیز به تدریج شکل نهایی خود را پیدا می‌کند، مانند وقتی که مجسمه‌سازی تصمیم به ساخت پیکره‌ای می‌گیرد. در این صورت، روح و جسم پیکره همزمان و به تدریج و در خلال کار شکل خود را پیدا می‌کند. نوشتن نیز برای من همانند ساختن پیکره است. وقتی قلم را روی کاغذ می‌گذارم، نمی‌دانم چه چیز قرار است از آب دربیاید. شروع «آ» با پایانش متفاوت بود و بارها و بارها ویرایش شد تا به شکل مطلوب لایه‌لایه‌ کنونی‌اش رسید. جالب است بدانید که معمولا شخصیت‌های داستان‌هایم اسم ندارند و «آ» تنها کاری بود که در آن شخصیت‌های فرعی همه دارای اسم هستند. در کارهای قبلی‌ام، نام شخصیت‌ها چیزهایی شبیه آن مرد، این، او، تو و غیره بودند ولی در این اثر، شخصیت‌ها نام دارند، اما نام‌هایی که چرایی انتخاب آن‌ها خود بخشی از داستان است. ایده‌ی این کار برایم از میدان آزادی شکل گرفت و آدم‌هایی که دور و ور آن هر روز پرسه می‌زنند. اما در این اثر، یک حرکت معکوس نسبت به آثار خودم اتخاذ کرده‌ام و آن حرکت از رمان به مجموعه داستان است. سال‌هاست که در پی تبدیل مجموعه داستان به رمان بوده‌ام، به این معنی که مجموعه‌داستان‌هایی نوشته‌ام که به دلیل پیوندهای پیرامتنی داستان‌ها به رمان تبدیل می‌شوند. در «آ» به صورت معکوس، در پی تقطیع رمان به مجموعه داستان بوده‌ام، یعنی یک رمان درباره‌ شخصیتی به نام آ به چند تکه تقسیم شده و شخصیت‌هایی فرعی در اثر ایجاد شده‌اندکه در اسمشان آ دارند، اما آ نیستند مانند پروانه، بهزاد، فرناز، فرهاد، لیلا، آزاده و غیره که هر یک داستان‌های مجزا و مستقلی را روایت می‌کنند. درواقع تکه‌های این رمان ارتباطی با هم ندارند و تنها ارتباط آن‌ها محل وقوع حادثه است. تکرار حرف «آ» در نام شخصیت‌ها که هم می‌تواند نمادین باشد و دلالت بر هر چیزی داشته باشد که آ آن را تداعی می‌کند و هم می‌تواند مجاز جزء به کل یا استعاره باشد از آزادی، آری یا هر واژه‌ای که با آ شروع می‌شود و مفهومش در این رمان ساخته می‌شود. به عنوان مثال کلمه آزادی یا آری که کلمات کلیدی این رمان هستند، با «آ» شروع می‌شوند و انتخاب آ می‌تواند دلالت بر سانسور یا حذف ماهیت این دال‌هایی باشد که در رمان نقش کلیدی دارند. درواقع «آ» حرف مشترک همه آدم‌هاست در این رمان و به همین دلیل در تمامی اسامی تکرار می‌شود و هیچ عنصر زائد یا حشوی دیده نمی‌شود که حضورش لایه‌ای به روایت داستانی نیفزاید.

ارتباطی که مخاطب با داستان‌های شما برقرار می‌کند برایتان چقدر مهم است و کلا به نظر مخاطب  اهمیت می‌دهید؟
نقش مخاطب برای من اهمیت ویژه‌ای دارد و از تمام امکاناتی که به نقش فعال مخاطب برای شرکت در تکمیل متن کمک می‌کنند، استفاده می‌کنم. به عبارتی، پرگویی‌های گزارش‌گونه از ماجرای داستانی در آثار من به چشم نمی‌خورد و تمام جملات به صورت قطره‌چکانی کنار هم چیده می‌شوند، به‌طوری که فضای میان جملات مملو از جاهایی است که مخاطب می‌تواند پر کند. همچنین از تمام امکانات پیرامتنی مانند پاورقی یا زیرنویس‌ها، سرفصل‌ها، سربرگ و غیره و همچنین از زبان‌های ارتباطی غیرکلامی مانند تصویر به شکل‌های مختلف استفاده می‌کنم تا مخاطب بتواند با یافتن ارتباط هر یک از عوامل پیرامتنی با متن اصلی، بخشی ناگفته از روایت را در ذهن بسازد و به شکل‌گیری یک روایت لایه‌لایه کمک کند. هدف اصلی من در داستان گفتن، نگفتن است. همیشه خواسته‌ام سکوت‌های کلامی را در روایت بسط دهم و بدین طریق به مخاطب برای دریافت معانی سکوت برجستگی ببخشم. مثلا در تصاویری که در سرفصل‌ها می‌بینم، مراحل مختلف تبدیل آ به مثابه‌ی کرم به پروانه را نشان می‌دهم و این مخاطب است که باید ارتباط این تصویر را به قصه‌ی آن فصل بیابد و علت این ارتباط، همان بخش مفقود روایت است. درواقع با لایه‌لایه کردن و گستردن سکوت‌های معنادار تلاش کرده‌ام که جهانی بسازم پر رمز و راز که مخاطب از کشف کردن و یافتن چیزهای جدید در آن لذت ببرد. قاعدتا چنین مخاطبی در اتوبوس نباید کتاب را ورق بزند یا در دقایق قبل از خواب برای سنگین کردن پلک‌ها، چنین مخاطبی باید لباس و تجهیزات ورود به یک معدن را استفاده کند تا از این تجربه بتواند لذت ببرد

رمان‌های پست مدرن معمولا مخاطب خاص و قلیلی دارند ولی اینکه می‌گویید مخاطب برایتان مهم است خیلی برایم جالب است. میزان پذیرش مخاطب برای شما به عنوان نویسنده تا چه حد اهمیت دارد و تا چه اندازه حاضرید سبک و قلم خود را با خواسته خوانندگان تطبیق دهید؟.
بستگی دارد شما چگونه به مخاطب نگاه کنید. اگر به صورت کمی به مخاطب نگاه کنید، قاعدتا به نوشتن رمان‌هایی کشیده می‌شوید که بیشتر با سطح واقع‌گرایانه و گزارش‌گونه‌ زندگی در ارتباطند و درنتیجه پرمخاطب، سهل‌الوصول، محبوب القلوب و دارای تاریخ انقضا هستند. اما اگر با درون و نقش مخاطب کار داشته باشید، از آن جهت که هر مخاطبی تمایل و وقت هم‌صحبتی طولانی با یک اثر را ندارد، پس دایره‌ مخاطبان در زمان  حال محدود می‌شود اما این به این معنا نیست که در آینده نیز چنین باشد. ماندگاری یک اثر از این نوع بستگی به عوامل متفاوتی دارد که از آن جمله بستر و شرایط مناسب برای غرق کردن مخاطب است. درباره‌ اشاره‌ شما به پست‌مدرن باید بگویم که علی‌رغم اینکه از ابتدا همه منتقدان آثارم را پست مدرن نامیده‌اند، من این عنوان را نمی‌پذیرم، چراکه در هنگام نوشتن خودم را به هیچ قاعده و قانونی محدود نمی‌کنم و به هر آنچه که تجربه و ذهنم پیشنهاد می‌دهد، در وقت نوشتن توجه می‌کنم و پالایش اثر هم قاعدتا بنا به تجربه و ذایقه‌ای که در خلال سال‌ها شکل گرفته، صورت می‌گیرد. به عبارت دقیق‌تر خودم را تجربه‌گرا می‌دانم و نه پست مدرن و فکر می‌کنم تمام نویسندگان تجربه‌گرا مخاطب برایشان محوریت دارد چون می‌خواهند تجربه چطور نگاه کردنشان به دنیا را با مخاطب به اشتراک بگذارند و این دلیل نوشتن‌شان است. خب زاویه دید من این است که با چگونه نوشتنم و با اهمیت دادن به نقش مخاطب در برداشت و تکمیل کار به ماهیت و چیستی مخاطب بیشتر برجستگی ببخشم، درواقع بسیاری از مواقع در خلال نوشتن به این فکر می‌کنم که مخاطب تا کجا می‌تواند برای زندگی کردن در تجربه‌های من همراهی‌ام کند و تشخیص این حد بسیار مهم است که فقط و فقط با مجرب شدن در کار رخ می‌دهد.



در پرداخت کاراکترها و به تصویرکشیدن سرگشتگی‌های آنان معیارتان بیشتر ذهن خودتان بود یا چیزی که در جامعه جریان دارد؟
این نیست که نویسنده تمامی اثرش را در خلوت خود و در فضایی ایزوله بنویسد. نباید این حرف را باور کرد چون انسان موجودی اجتماعی است و تمام ایده‌های خودش را از جامعه می‌گیرد. من اگر این رمان را در امریکا می‌نوشتم قطعا به این صورت نمی‌شد چون با مردم و فرهنگ دیگری زندگی می‌کردم. اگر آدم‌های من این شکلی‌اند، اگر دوراهی‌شان زیاد است، اگر سکوتشان طولانی‌تر است و اگر ناگفته‌هایشان بیشتر است، به خاطر تاثیر فرهنگ و اجتماعی است که در آن زندگی می‌کنند و منی که در این اجتماع قلم می‌زنم، باید این‌ها را نشان بدهم اما نه با بازنمایی و توصیف. بلکه با انعکاس متناظر ساختار و مفهوم جامعه بر ساختار و مفهوم اثر. از آنجایی که فکر می‌کنم در تمام آثار ساختار و مفهوم باید باید باید باهم انطباق داشته باشد، در کارهای خودم به صورت آگاهانه این قضیه را دنبال می‌کنم تا بتوانم مفهوم مورد پردازشم را در ساختار اثر پیاده کنم. شخصیت‌های من اگر همگی بر سر دو راهی هستند از دل جامعه من برخاسته‌‌اند و در ساختار کار هم این دو راهی‌ها باید دیده ‌شوند. مگر می‌شود کسی ناراحتی روحی داشته باشد اما جسمش تماما سالم باشد؟ روح و جسم قطعا با یکدیگر در انطباق هستند.

اینکه برای رمان «آ» ساختار فرهنگ‌لغت انتخاب می‌شود و شخصیت‌های داستان همگی در ذیل مدخل آ تعریف می‌شوند، به گونه‌ای انعکاس شرایط جامعه‌ من است که در آن همه مردم به مدخل یک حرف تبدیل شده‌اند، تفاوت‌هایشان نادیده انگاشته می‌شود و برای نوع زندگی همه یک یونیفورم دوخته می‌شود، همه مجبور به تبعیت از یک روش برای زندگی می‌شوند و نظم دیکتاتورگونه‌ این فرهنگ‌لغت، دموکراسی حرف زدن حروف را باطل می‌کند، به‌گونه‌ای که من نویسنده تنها با انتخاب همین ساختار محدودکننده، تمامیت‌خواه و انحصارطلب می‌توانم زندگی‌شدن واژه‌ها در یک مدخل را نشان بدهم. به عنوان مثال، اینکه در آخر رمان سئوالات تستی درباره‌ شخصیت‌های مختلف با گزینه‌های تکرارشونده و ثابت پرسیده می‌شود، خود دلالت بر همین موضوع دارد که تفاوت فرناز، لیلا، پروانه و دیگران نادیده انگاشته می‌شود و از همه یک سوال ثابت با جواب‌های یکسان و خشک پرسیده می‌شود و درنتیجه پاسخ‌هایی که به این سوال‌ها داده می‌شود، مشکلی بر مشکل این شخصیت‌ها خواهد افزود، چرا که پاسخ مورد نظر آن‌ها در گزینه‌های تستی گنجانده نشده است. همه این‌ها قاعدتا از جامعه یک فرد بیرون می‌آید و در جهان ادبی به شکلی استعاری بیان می‌شود. من رئال‌نویس نیستم در نتیجه وقتی یک ایده اجتماعی را در اثرم پیاده می‌کنم با بازی‌های فرمی (به تعبیر خیلی‌ها) این کار را انجام می‌دهم و از نظر خودم مفهوم و فرم از هم جدا نیستند. هرکجا بازی فرمی دیده می‌شود باید دلالت‌مند باشد و دیگر اینکه وقتی با ساختار اثر با مخاطب حرف می‌زنیم، سکوت در کار زیاد می‌شود. سکوت یعنی ناگفته‌هایی که در متن رد پایش هست و مخاطب باید آن را بفهمد. و ساختن داستان از طریق ساختارها و فرمهایی که دیده می‌شود باعث فراهم کردن بستری برای بازسازی مفاهیم ناگفته در ذهن مخاطب و درنتیجه داشتن یک مخاطب کنشگر می‌شود.

به‌عنوان یک نویسنده زن اولویت موضوعی‌تان نوشتن از چه چیزهایی است و تا چه حد نیازهای جامعه را در اولویت‌های خودتان وارد می‌کنید؟
خودم را در جامعه به‌عنوان یک انسان و بعد یک زن تعریف می‌کنم، خودم را انسانی می‌بینم با انبوهی از مشکلات اجتماعی که زن بودن را یکی از آن مشکلات می‌دانم. زن بودن در یک جای دیگر دنیا شاید یک ویژگی باشد، اما در جامعه‌ ایران یک مشکل است و البته این بدان معنی نیست که مردها در جامعه‌ ما مشکل ندارند. به عبارتی اولین چیزی که در آثارم به آن اهمیت می‌دهم این است که چگونه درباره‌ انسان در اجتماع به‌واسطه‌ ساختار اثرم حرف بزنم. ساختار از نظر من یعنی جسم و اینکه برخی موضوع را اولویت می‌دهند، یک غلط فاحش است. اولین برخورد انسان با جهان از طریق تن و جسم رخ می‌دهد و موضوع یا ذهن انسان به مرور از طریق تماس تن با جهان ساخته می‌شد. پس ادبیات هم باید همین‌گونه ساخته شود، شکل‌گیری مضمون از طریق ساختار.

نظرتان درباره اصطلاح ادبیات زنانه که این روزها خیلی باب شده است چیست؟
آن را یک زیرژانر جداگانه می‌دانم که مانند بسیاری از زیرژانرهای دیگر، وقتی رخ می‌دهد که چیزی موضوع اصلی متن نباشد، بلکه یکی از جنبه‌ها، انواع یا گرایش‌های موجود و یا در اقلیت باشد. وقتی قرار باشد که زنان صدای اصلی جامعه نباشند یک زیرژانر برای آن‌ها در نظر گرفته می‌شود مانند ادبیات سیاه‌پوستان، ادبیات انقلاب، ادبیات صلح و غیره. به این دلیل که سیاه‌پوستان متن اصلی جامعه نیستند و سفیدپوستان متن اصلی‌اند. در نتیجه یک زیرژانری برای آن‌ها درست می‌شود تا درباره خودشان و جهان‌شان حرف بزند. ادبیات زنانه هم چنین چیزی است در تمام دنیا هم همین است و مختص به ایران نیست. در زیرژانر ادبیات زنانه، معمولا کاراکترها زن هستند و مخاطب با مسائل و نگاه آن‌ها به جهان روبه‌رو می‌شود و خب، اگر جسم و روح یک اثر بخواهد باهم انطباق داشته باشد، موضوع اصلی روایت که زن است، لحن و زبان خاص خود را در اثر ادبی باید ایجاد کند. من چنین ادبیاتی را ادبیات زنانه می‌دانم اما خودم به شخصه در داستان‌هایم به صورت جنسیتی به مسائل نپرداخته‌ام.

در برخی از صفحات کتاب تصاویر گرافیکی خاصی وجود دارد. چه قصدی از طراحی این تصاویر و جاگذاری آن‌ها کنار متن داشته‌اید؟
یکی از اهداف این کار این است که مخاطب را به کنشگر تبدیل کنم، چراکه دریافت رابطه‌ تصویر و کلام به ذهن مخاطب وابسته است. از سال 79 در اولین کارم از تصاویر در کنار داستان بهره برده‌ام که در آن زمان کار جدیدی بود ولی امروزه نیست و آنچه اهمیت ویژه دارد، چگونگی تلفیق تصور و کلام است نه صرف به‌کارگیری آن. به تازگی نویسندگان بسیاری گرایش به استفاده از این تکنیک در آثارشان دارند و به شخصه افسوس می‌خورم که نویسندگان ما تجربه‌ دیگر نویسندگان را هضم نمی‌کنند تا بتوانند اثری ماناتر به‌جای بگذارند. آن سال‌ها که از درج تصاویر در میان جملات برای روایت داستانی استفاده کردم، با انتقادهای بسیاری روبه‌رو شدم و همین باعث شد که مدام جای پای خودم را ویرایش کنم تا بتوانم جای پای محکم‌تری داشته باشم. برای این دغدغه حتی تا جایی پیش رفتم که در رمان داستان‌هایی برعکس به نوشتن داستان‌های چندرسانه‌ای رسیدم و تلفیق صدا، تصویر، رنگ، حرکت با کلمه را تجربه کردم، تجربه‌ای که هشت سال تولیدش تولید کشید اما به‌ خاطر انتشارش در زمانه‌ای نامناسب و در شلوغی‌های سال 88، به چاپ دوم نرسید. این یعنی ماندن خستگی هشت ساله بر تن! تلفیق زبان نوشتاری و تصویری همیشه یکی از دغدغه‌هایم بوده است و متاسفانه در ایران روی این مبحث بد کار شده است، چه به لحاظ نظری و چه عملی.

قبول دارم که در آن سال‌ها بسیاری از تصاویری که در داستان‌هایم به‌کار برده بودم، جنبه‌ حشو داشتند اما همین تجربه باعث شد امروز این امکان برایم به یک تکنیک تبدیل شود برای لایه‌لایه‌کردن متن، اما متاسفم که نویسندگانی چون غلامحسین دولت‌آبادی، آراز بارسقیان، حسین فاضلی و بسیاری دیگر در آثاری چون «پل»، «خاک سور» و غیره اشتباه هفده سال قبلم را در چگونگی تلفیق تصویر و کلام امروزه مدام تکرار می‌کنند و آثارشان را با تصاویر حشو و بازنمودی در میان کلمات پر می‌کنند، بی‌آنکه به کارکرد آن فکر کنند و البته سخت نبود اگر تأمل بیشتری بر آثار من، مسعود خیام، رضا براهنی، حسن فرهنگی و بسیاری دیگر می‌کردند تا جنبه‌های درست‌تر را ادامه دهند و اشتباهات را محو کنند. نویسندگان امروز ما افتخار می‌کنند که به غیر از رمان خارجی هیچ رمان ایرانی نمی‌خوانند، افتخار می‌کنند که بگویند کار فلان کسک را ندیده‌اند. اما سوال من این است که اگر نویسنده‌ای کار هم‌عصرانش را نخواند و اصلا نتواند تحلیلی از ادبیات معاصر خودش داشته باشد، چگونه انتظار دارد که او را بخوانند، چگونه انتظار دارد جهانی شود وقتی خودش نمی‌تواند نماینده‌ جامعه خودش باشد. مگر نه اینکه نماینده‌ یک جامعه باید انعکاس یک جامعه باشد؟ چطور می‌خواهد جامعه‌ای را که نخوانده و نمی‌شناسد را نمایندگی کند؟



 طرح جلد هم کار جذابی است آن هم کار و ایده خودتان است؟
من حتما با طراح جلد کتاب‌هایم صحبت می‌کنم و لایه‌های کار را برایش می‌شکافم. طراح جلد این کار محسن حیدری بود که ناشر او را به من معرفی کرد و از آن جایی که با اثر ارتباط خوبی برقرار کرد، توانست طرحی بزند که مانند طرح‌های کتاب‌های قبلی‌ام بخشی تفسیرپذیر از اثر باشد.

به‌عنوان داوری که در جایزه مهرگان حضور داشتید و بسیاری از کارهای امسال و سال قبل را خوانده‌اید وضعیت ادبیات معاصر را چگونه می‌بینید؟
حقیقت این است که این مسئله را می‌توانم از چند منظر بررسی کنم. یک منظر این است که کارهای خوب زیادی نوشته شده و من نیز داستان‌های خوب زیادی خواندم. ولی خب نکته‌ای که فرایند داوری را برای من مشکل می‌کرد این بود که کارها و فضاها گرچه خوب بودند، خیلی شبیه به هم بودند انگار که همه براساس یک الگو بریده شده باشند و این همان یونیفورمی است که در سوال‌های قبلی‌تان به آن اشاره کردم. رمان امروز ما یک یونیفرم دارد و قالب رمان‌ها برای مقبول مخاطب بودن مجبور به پوشیدن این یونیفورم می‌شوند. یونیفورم گزارش کردن زندگی شخصیت‌ها، یونیفورم واقع‌گرایی و رئالیسم و گاهی استفاده از چند تکنیک و نظریه برای پیشگام نشان دادن خود و دست آخر ایجاد یک فاجعه‌ در متن به نام عدم انطباق جسم و روح متن با یکدیگر، گویی که نابغه‌ای با جسمی علیل به دنیا آمده باشد. ادبیات ما جسم را فراموش کرده و مدام به آنچه در قالب کلمه طبق الگوهای از پیش تعیین شده باید گفته شود، توجه می‌کند. مسئولیت بریدن چنین الگویی با هیچ‌کسی به‌جز ناشران نیست که گویا ذائقه‌ بازار را ترسیم می‌کنند و البته با نظام کنترلی حاکم که از این میل ناشران نیز سود می‌برد.

یکی دیگر از دلایل گرایش بیش از حد به رئالیسم این است که ادبیات به عنوان مفری از مشکلات زندگی قرار است به مخاطب آرامش بدهد و نه لذت از رفاه و امنیت، مانند سریال‌های پر زرق و برقی که برای دقایقی ذهن مخاطب را از هرگونه نگرانی نسبت به آینده خالی می‌کنند، مخاطب گویا به دلیل شرایط اقتصادی و اجتماعی سخت کشورمان، تمایل به لقمه‌های آماده‌ای دارد که تنها زحمت جویدنش را بکشد. یکی از مهم‌ترین دلایل چنین معضلی، مسائل سیاسی حاکم بر جامعه است. نظام کنترلی حاکم با تولید ادبیات واقع‌گرا موافق‌تر است چراکه سانسور و کنترل چنین ادبیاتی ساده‌تر است. همچنین فقدان زیرساخت‌های فرهنگی در جامعه باعث تن دادن نویسنده به تولید در اشل‌های پیشنهادی و ترجیح مخاطب به خواندن دائقه‌ی حاکم می‌شود. به همین دلیل به طور کلی از مسائل فرهنگی و ادبی حمایت چندانی نمی‌شود و نویسنده‌ها نیز برای امرار معاش مجبور می‌شوند به آن سمتی بروند که کارشان پرفروش شود و ناشر کارشان را بگیرد. از آن بدتر، بعضی‌ هم می‌خواهند بازار را داشته باشند و هم آینده را که این منجر می‌شود به یک گسست بزرگ ساختاری در اثرشان، بدین معنا که از یک سو، در محتوا واقع‌گرایانه به گزارش زندگی شخصیت‌های داستانی می‌پردازند تا مخاطب را راضی کنند از شنیدن قصه‌های آشنا و از سوی دیگر، ساختاری را ایجاد می‌کنند که ارتباطی به محتوای اثرشان ندارد. درواقع تکنیک‌های ساختاری را برای مخاطب خاص می‌نویسند و محتوا را برای مخاطب عام و این اثرشان را دو شقه می‌کند. فکر می‌کنم این مساله یک آسیب جدی است که به راحتی نمی‌توان برای آن راه حلی پیدا کرد چون به صورت زیربنایی هم به آن اهمیت داده نمی‌شود و باعث شده که ادبیات ما نتواند آن شکلی را که باید داشته باشد به خودش بگیرد.

چه کار تازه‌ای در دست نوشتن دارید؟
یک کار تحقیقی در زمینه ارتباط تصویر و نوشتار در شعر معاصر ایران دارم و به‌طور همزمان روی یکی از مجموعه شعرهایم هم کار می‌کنم.

رمان کوتاه «آ» نوشته لیلا صادقی به تازگی در 92 صفحه به قیمت 9500تومان در شمارگان 550 نسخه از سوی انتشارات مروارید منتشر شده است.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 6
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 1
  • زمانی ۰۰:۵۰ - ۱۳۹۷/۰۳/۲۴
    داستان پست مدرنیسم در ایران با کار رضا براهنی به پایان رسید و سالهاست جز در یکی دو مورد به بیراهه رفته است. صحبت های این خانم برامده از ذهن نامنسجم و متوهم بود و ایشان حتا یک تئوری مشخص برای این ادعاهایشان نتوانستند ارائه بدهند
  • ۱۳:۱۲ - ۱۳۹۷/۰۳/۲۴
    ادبیات پست مدرن یک دوره بازتاب بیزاری از سیاست بود که براهنی در کلاسهایش تبلیغ کرد و در دهه هشتاد مجلس ختم آن هم برگزارشد.حالا خانم لیلا صادقی از دل زبانشناسی می خواهد آن مجلس ختم را به جشن تولد نوزاد جدید ناقص الخلقله دیگری تبدیل کند.دست مریزاد.به هرحال ایشان به عنوان استاد زبانشناسی مختارند هرکاری بکننداما از نشر محترمی به نام مروارید که کلاسیک ترین آثار ادبی معاصر را چاپ کرده عجیب است که از آن طرف بام بیفتد و آثار آوانگارد بی موقع و بی مزه منتشر کند!!
    • محمودی ۱۴:۰۵ - ۱۳۹۷/۰۳/۲۶
      بنظر هر اتودی را آوانگارد نمی گویند . اینها بیشتر اتود کرده اند و بعد می گویند قدیمها اشتباه می کردیم چند سال دیگر هم می گویند حرفهای حالای آنها اشتباه بوده . این رسانه ها هستند که به این صداهای متوهم مجال عرضه میدهند و البته امثال ایشان زیاد هستند.
    • مهرداد مهدوی ۱۲:۱۰ - ۱۳۹۷/۰۴/۲۶
      آیا کارهای ایشان را خوانده اید و این نظر را می دهید؟ من هم البته نخوانده ام و البته نخوانده نظر نمی دهم. ولی شاید از کارهای براهنی حتا بهتر بود! شما چه می دانی؟!
  • ۲۲:۰۹ - ۱۳۹۷/۰۳/۲۴
    قدرت قصه‌گفتن ندارند نظریه می‌بافند. حیف کاغذ
  • ترانه ۱۶:۲۴ - ۱۳۹۷/۰۴/۰۹
    این روزها همه نویسنده شده اند! جالب است!

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها