حضور پیامبر تا چه اندازه بر ادبیات فارسی تاثیر گذاشت؟ آیا میتوان ادبیات فارسی را از این نگاه بررسی کرد که حضور یا نبود پیامبر و قرآن میتوانست مسیر آن را تغییر دهد؟
برای پاسخ به این پرسش، به صورت بسیار اجمالی، ابتدا به این مصرع از حافظ، غزلسرای بزرگ ادبیات فارسی، اشاره میکنم که میگوید:
هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم
از طرف دیگر میگوید:
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
برای مرور مفصلتر اهمیت شخصیت مبارک حضرت رسول (ص) و تاثیر وجود ایشان در ادبیات فارسی، به دو شاعر در دو دوره زمانی مختلف اشاره میکنم؛ نخستین فرد، رودکی است. در تذکرهای خواندهام که رودکی در 10 سالگی قرآن را حفظ کرده بود. چه کسی باور میکند، شاعری که هیچ شهرتی به عربیدانی ندارد، تا این حد با عربی آشنا بوده باشد؟ از این عجیبتر، بعضی میگویند رودکی به نیکویی شعر عربی را میسروده است.
در اواخر تاریخ باشکوه شعر کلاسیک فارسی، باید به صائب اشاره کنم، شاعری که میگوید:
مو به مو دارم به خاطر خط جانان را تمام
هیچکس چون من ندارد حفظ قرآن را تمام
در میان این دو برهه تاریخی نیز باید به شاعرانی مانند حافظ و سعدی و مولوی و عطار و نظامی اشاره کرد که بارها در اشعار خود هم به نعت حضرت رسول پرداختهاند و هم از آموزهها و کلام او تاثیر گرفتهاند و در قالب شعر آن را در اختیار مخاطب قرار دادهاند.
به نظرتان سنائی تا چه اندازه از آموزههای پیامبر اسلام و قرآن استفاده کرده است؟
پیش از هر چیز باید به اشتباه یک استاد و شاگرد درباره سنایی و متنبی اشاره کنم. ادوارد براون، «تاریخ ادبیات فارسی» را نوشت و شاگردش، نیکلسون، «تاریخ ادبیات عرب» را. ولی هر دو یک خبط مهم در نگارش کتابهایشان داشتند؛ استاد، سنائی را شاعر و عارف برجسته ادبیات فارسی ندانست و شاگرد، متنبی را، شاعر برجسته ادبیات عرب به حساب نیاورد. و این به دلیل نبود آشنایی آنان با روحیات شرقیان است. اینان با آنکه مایه کلان و گران از علم و ادب مشرقزمین داشتهاند ولی ظاهرا کمیت ذوقشان در شناخت شعر شرقی لنگ بوده است.
سنائی قصاید غرایی دارد که متاثر از آموزههای حضرت رسول (ص) است. برای نمونه، در یکی از اشعار مشهور سنایی که حتی در افواه مردم عادی نیز شهرت یافته، آمده است:
مکن در جسم و جان منزل، که این دونست و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نِه، نَه اینجا باش و نَه آنجا
سخن کز روی دین گویی، چه عبرانی چه سریانی
مکان کز بهر حق جویی، چه جابلقا چه جابلسا
عروس حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد
که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا
عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی
که از خورشید جز گرمی نیابد چشم نابینا
بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی
که ادریس از چنین مردن، بهشتی گشت پیش از ما
تو در کشتی فکن خود را مپای از بهر تسبیحی
که خود روحالقدس گوید که بسمالله مجریها
در اشعار سنایی، به غیر از مدح و آموزش، نگاه انتقادی به نحوه زندگی مردم و دوری آنان از آموزههای حضرت رسول (ص) نیز مشاهده میشود؟
بله. سنایی قصاید کوبندهای برای دعوت به ایمان و عمل دارد که شاید نمونه آن را کمتر در ادبیات فارسی بتوان یافت. برای مثال او در یکی از قصاید خود میگوید:
مسلمانان مسلمانان مسلمانی مسلمانی
ازین آیین بیدینان پشیمانی پشیمانی
مسلمانی کنون اسمیست بر عرفی و عاداتی
دریغا کو مسلمانی دریغا کو مسلمانی
سنایی پس از چند بیت، به کسانی که با نام اسلام، به دنبال مطامع و خواستههای پست مادی خود هستند، تلنگر میزند و کاملا جدی تذکر میدهد که:
تو ای عالِم که علم از بهر مال و جاه میخواهی
به سوی خویش دردی گر به سوی خلق درمانی
این شاعر قرآن را خوان پرنعمتی میداند که مسلمانان به دلیل بیماریهای درونی نمیتوانند طعم اطعمه آسمانی و اَشربه روحانی آن را دریابند. به همین دلیل است که میگوید:
یکی خوانیست پر نعمت قرآن بهر غذای جان
ولیکن چون تو بیماری نیابی طعم مهمانی
پس حساسترین اشعار عرفای بزرگ در ادبیات فارسی بر مبنا و محور آنچه حضرت رسول (ص) به ما آموخته، سروده شده است.
البته به این نکته مهم نیز باید اشاره کنم که کیفیت مهم است و نه کمیت. آنچه موجب افزایش کیفیت این اشعار شده، آمیخته شدن مدح و نعت پیامبر با آموزههای عمیق و دقیق دینی-قرآنی است. آیا اشعار سنایی برای تنبه مسلمانان کافی نیست؟ سنایی در جای دیگری میگوید:
درگه خلق همه زرق و فریب است و هوس
کار درگاه خداوند جهان دارد و بس
گر چه با طاعتی از حضرت او «لا تَامن»
ور چه با معصیتی از در او، «لا تَیاس»
در این بیت، سنائی به نوعی خوف و رجایی را که حضرت رسول (ص) برای بشر به ارمغان آورده است، نشان میدهد. یعنی مبادا طاعت زیاد، احساس امنیت بیهوده و درستکاری به شما دهد و مبادا معصیتها روحیه امید را در شما بخشکاند. سنایی چنین ادامه میدهد:
ور چه خوبی به سوی زشت به خواری منگر
کاندرین ملک چو طاووس بکارست مگس
در همین قصیده، سنایی مخلص کلام را میگوید و خود و مخاطبش را از هر گمان بیهودهای رها میکند:
اول و آخر قرآن ز چه «با» آمد و «سین»
یعنی اندر ره دین، رهبر تو قرآن بس
قرآن با «بسم الله الرحمن الرحیم» آغاز شده و با کلمه «الناس» به پایان رسیده است. حرف اول «بسم الله»، و حرف آخرین کلمه قرآن که «الناس» است، کلمه «بس» را میسازد. و سنایی در مصراع دوم، قرآن را با همین ظرافت و صناعت در راه دینداری کامل، بس و کافی میداند.
چنین اعتراضهایی به شیوه مسلمانی را در ادبیات معاصر نیز میتوان یافت؟
بله، هیچ گاه ادبیات فارسی حتی در دوران معاصر از چنین نقدهایی خالی نبوده، گرچه در دورههایی از تاریخ ادبیات فراز و فرودهایی در این مسیر وجود داشته است. برای نمونه استاد جلالالدین همایی (سنا) در این شعر خود، به خواننده یاد میدهد که باید برای رفع نیازها فقط به درگاه خدا محتاج بود، نه اصحاب مقامات دنیا.
گر حاجت خود بری به درگاه خدا | با صدق و صفا |
حاجات تو را کند خداوند روا | بیچون و چرا |
زنهار مبر حاجت خود در بر خلق | با جامه دلق |
کز خلق نیاید کرم و جود و عطا | بیروی و ریا |
حتی سهراب سپهری نیز نگاه انتقادی به دینداری برخی از مردم دارد. او سفارش به خواندن نمازی میکند که با روح همه هستی، همنوا است و با طبیعت همآوا.
در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتی میخوانم
که اذانش را باد گفته، سر گلدسته سرو
من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف می خوانم
شاعرانی مانند منوچهری که بیش از همه او را مدیحهسرای پادشاهان و ستاینده طبیعت میدانند، نیز توجهی به حضرت رسول (ص) و معجزه ایشان، قرآن، داشتهاند؟
بله. گرچه این گروه از شاعران را جدا از شاعران عارفمسلکی مانند سنایی و مولوی و نظامی به حساب میآورند، و معمولا آنها را با نام مدیحهسرا میشناسند، ولی باید بدانید که دیوان آنان مملو از اشارات و تضمینات و اقتباسات قرآنی است. برای نمونه منوچهری در قصیدهای که با مصرع «بزن ای ترک آهو چشم آهو از سر تیری» آغاز میشود، در ابیات مختلف به کلمات و اصطلاحات قرآنی اشاره میکند و چنین تلمیحات و تضمینهایی نشانگر حضور تاثیرگذار حضرت رسول (ص) در روحیه و افکار او است. منوچهری میگوید:
گل زرد و گل خیری و بید و باد شبگیری
ز فردوس آمدند امروز سبحان الذی اسری
زبان و اقحوان و ارغوان و ضیمران نو
جهان گشتهست از خوشی بسان لات و العزی
یکی چون دیده یعقوب و دیگر چون رخ یوسف
سه دیگر چون دل فرعون، چهارم چون کف موسی
یکی ماء معین آمد، دگر عین الیقین آمد
سیم حبل المتین آمد، چهارم عروةالوثقی
یکی چون چشمه زمزم، دوم چون زهرهٔ ازهر
سیم چون روضهٔ رضوان، چهارم جنة الماوی
سنا و سیرت پاک و نهاد و هیبت او را
چهار آیات معجز کرد ما را از نُبی الاعلی
یکی معراج نیکویی، دوم ساماح پیروزی
سه دیگر چشمهٔ کوثر، چهارم حیة تسعی
یکی طعم عسل دارد، دوم شیرینی شکر
سه دیگر لذت منّ و چهارم خوشی سَلوی
یکی بتخانهٔ آزر، دوم بتخانهٔ مُشکو
سه دیگر جنت العدن و چهارم جنت الماوی
اگر ما کلمات قرآنی و آموزههای دینی حضرت رسول (ص) را از این قصیده حذف کنیم، بدنه شعر آسیب میبیند و دیگر حرفی برای گفتن باقی نمیماند.
نعتهایی که در باب حضرت رسول (ص) بیان شده و تاکنون میان مردم شهرت یافتهاند، صرفا به شاعران مشهوری مانند سعدی و نظامی و امثال آنان ختم میشود و شاعران دیگر خارج از این جرگه بودهاند؟
در زمینه مدح و مدیحهسرایی نبی اکرم (ص)، تقریبا تمام شاعران بزرگ فارسی در قرون و اعصار مختلف، اشعار یا قصاید متعددی را سرودهاند. این نمونهها را در آثاری از فردوسی تا شعرای بزرگ نزدیک به عصر حاضر باید جست. اما از آنجا که معمولا از مدایح شعرای بزرگ و معروف، چون سعدی، بسیار سخن گفته شده است، مایلم به سخنوران سترگی که کمتر نام آنان به میان میآید، اشاره کنم. برای نمونه جمالالدین اصفهانی در آن ترکیببند باشکوه در نعت نبی اکرم (ص) میسراید:
جبریل مقیم آستانت
افلاك حریم بارگاهت
چرخ ار چه رفیع، خاك پایت
عقل ار چه بزرگ، طفل راهت
خورده است خدا ز روی تعظیم
سوگند به روی همچو ماهت
ایزد كه رقیب جان خرد كرد
نام تو ردیف نام خود كرد
ای نام تو دستگیر آدم
وای خلق تو پایمرد عالم
فرّاش درت كلیم عمران
چاووش رهت، مسیح مریم
این ترکیببند چنان عظمت و اهمیتی در ادب فارسی دارد که استاد وحید دستگردی، مصحح دیوان جمالالدین عبدالرزاق، در وصفش میگوید: ترکیببندی بدین سلاست و زیبایی در دیوان هیچ یک از استادان سلف جز شیخ سعدی دیده نمیشود و مسلما شیخ نیز در ترجیعبند معروف خود، به این ترکیببند نظر داشته است. پس از سعدی هیچ شاعر استادی حتی حافظ نتوانسته است در این میدان قدم بگذارد.
البته بنده این را اضافه میکنم که حافظ قصیدهگوی و مدیحهپرداز نبوده است که بخواهد در این عرصه وارد شود.
برخی معتقدند که نمیتوان عرفان را اصلی برای تبعیت دانست زیرا چندان با اصول مسلمانی سازگار نیست. نظر شما در این باره چیست؟ آیا اشعار عارفان نمیتواند راهگشای مسلمانان در بُعد اخلاق و بهبود سبک زندگی باشد؟
من تا حدی با این نظر مخالفم. زیرا عرفان بر مبنای عقل و اندیشه است و عرفا با متون فلسفی انس داشتهاند.
عقل گوید شش جهت حد است و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفتهام من بارها
اگر قرار بود عقل، اکتفای ذاتی داشته باشد، پس چرا قرآن و نبی و امام برای هدایت مردم فرستاده شدند؟ اگر آموزشهایی که در عرفان صورت گرفته، چندان مورد استقبال نیست، به دلیل گسست ایجادشده در طی دهههای اخیر است. انبوه عظیم ایسمها و ایستها موجب شده ما با آموزههای کهن خود فاصله بگیریم. چرا در یک دوره عدهای محتاج فلسفه و عرفان فارسیزبانان بودند و در دورههای بعد، نگاه منفی به عرفان را رایج کردند؟ ما تمام میراثهای عظیم را به طاقچه نسیان نهادهایم. میگویند: داشته آید به کار، گرچه بود زهرمار.
چه طور میتوان شعر عارف بزرگ، مولوی را در مثنوی از نظر دور داشت که میگوید:
شیر را بچه همیماند بدو
تو به پیغمبر چه میمانی بگو
آیا این شعر حکمی عرفانی تشویقی برای شبیه شدن به پیامبری که در وصفش «وَ إِنَّک لَعَلي خُلُقٍ عَظِيمٍ» آمده است، نیست؟ چه طور میتوان بر اندیشه عارفانه مولوی که بر تبعیت رسول اکرم (ص) تاکید دارد، به سادگی اشکال گرفت؟
در مفهوم یکی از اشعار عربی آمده است که: ادیب همچون طبیب جامعه است که نشتر جراحی پیکره جامعه را در دست دارد، (البته ادیب متعهد دلسوز دردشناس).
به نظر شما چه عواملی موجب شده که چهره پیامبر و تاثیر قرآن در ادبیات فارسی، آن طور که باید، امروز در میان مردم و حتی گاهی، فرهیختگان جایگاه چشمگیری نیابد؟
ناآشنایی ادیبان و محققان به دو زبان فارسی و عربی، در کنار یکدیگر، موجب شده برخی جنبههای هنری تاثیر اسلام در ادب فارسی کمرنگ شود؛ مثلا، برای شناخت عرفان در ادبیات، که تحت تاثیر آموزههای حضرت رسول (ص) و قرآن شکل گرفت، حتما باید سراغ آثار کسانی چون ابن عربی برویم و البته آثار بسیاری از آنان به زبان عربی است. چه طور کسی میتواند ادعای شناخت تاثیر قرآن و عرفان را در ادب فارسی داشته باشد، بیآنکه آثار ابن عربی را به زبان اصلی خوانده باشد؟ پایه ادبیات فارسی، آشنایی کامل با زبان و ادب عرب است. تا وقتی زبان نظامی و خاقانی را که آمیخته میان فارسی و عربی بوده، نمیشناسیم، مسلما نمیتوانیم معانی و مضامین و منابع اشعار آنان را به درستی بشناسیم.
نکتهای برای جمعبندی درباره تاثیر پیامبر اسلام (ص) در ادبیات فارسی باقی مانده است که بخواهید به آن اشاره کنید؟
اگر قرآن و پیامبر نبودند، هرگز در طول تاریخ آن جریان باشکوه و شگفتانگیز عرفان در ادب فارسی به راه نمیافتاد و هیچگاه این همه صناعت ادبی و آیین سخنوری و دانشهای زبانی در مشرقزمین به اوج تکامل نمیرسید و بلاغت اینگونه شکوفا نمیشد. یکی از بزرگترین آفتهایی که ادبیات فارسی در جهان دارد، آن است که متخصص با غیرمتخصص مشتبه و ملتبس میشود.
مثلث قرآن (در راس) و ادب پارسی و عربی، درخشانترین وجه ادبیات فارسی است که به تبع آن اشعار ماندگاری سروده شده و باقی مانده است. ولی امروز، کمتر ادیبی در جهان به شناخت این مثلث تسلط کافی دارد. مگر شاعرانی مانند اخوان ثالث که در وصف او گفتهاند، ادب فارسی و عربی را نیک میشناخت. و جالب این است که رگ و ریشههای نفوذ مضامین ادب عربی را در شعر او میتوان جست.
من در میان کلام، در باب سنایی سخن گفتم و قصد دارم، کلام را با شعری از سنایی درباره پیامبر (ص) به پایان ببرم:
مر مرا باری نکو ناید ز روی اعتقاد
حق زهرا بردن و دین پیمبر داشتن
نظر شما