دوشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۱ - ۰۹:۲۵
«بچه بازارچه» به قلم کمپوت خاطرات جنگ!

کتاب «بچه بازارچه» به روش خاطرات خود نگاشت از سوی انتشارات سوره مهر به تازگی منتشر شده است. مرتضی سرهنگی از چهره‌های شناخته شده ادبیات پایداری در ترغیب نویسنده به نگارش این کتاب به او لقب «کمپوت خاطرات» داده است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، محمد فیروزی: ده‌ها سال از پایان جنگ تحمیلی سپری شده و این واقعه عظیم به تاریخ پیوسته است؛ اما حتی اگر یک نفر از کسانی که در آن جنگ حضور داشته‌اند، زنده است، آن جنگ هنوز یک «خاطره زنده» تلقی می‌شود. این جمله آغازین کتاب «بچه بازارچه» به قلم حمید قاسمی است که به روش خودنگاشت تهیه شده و انتشارات سوره مهر در سال جاری آن را روانه بازار نشر کرده است.
 
نویسنده خاطرات در مقدمه کتاب درباره عشق و علاقه‌اش برای حضور در جبهه وقتی یک کودک بود، این‌طور می‌نویسد: «... فقط نه [9] سالم بود که هوس کردم به جبهه بروم؛ اما نشد و نتوانستم! این هوس در سرم ماند تا نوجوانی پانزده ساله‌شدم و به جبهه رفتم و تا پایان جنگ، پایبند اردوگاه و سنگر و قمقمه و رفاقت جادویی ماندم و هنوز هم هستم! در همه سال‌های پس از جنگ، دلم می‌خواست یادمانده ها و خاطراتم از جنگ را بنویسم؛ اما نمی‌دانم چرا پا نمی‌داد! چند سال پیش، در راهروی حوزه هنری، جناب مرتضی سرهنگی را دیدم. صحبت نوشتن خاطرات جنگ پیش آمد. ایشان ناگاه با لحنی مزاح آمیز گفتند: فلانی، تو که خودت کمپوت خاطرات هستی!»
 
ترغیب نویسنده به نوشتن «بچه بازارچه»
حمید قاسمی در ادامه توضیح می‌دهد که همین جمله مرتضی سرهنگی او را ترغیب می‌کند به نوشتن خاطرات، اما عامل اصلی در سال 1393 هم‌زمان با سالگرد شهادت حمید صبوری برایش شکل می‌گیرد تا دست به قلم ببرد. قاسمی تاکید می‌کند در نگارش این کتاب 9 فصلی برای عملیات‌های مربوط به حضور گردان حضرت علی اکبر (ع) از داده‌های متنوع همانند سایت گردان و روزشمار بهره‌مند شده است. در مورد خاطرات دوستان و هم‌سنگرانش نیز از همراهی دوستان حاضر در جنگ استفاده کرده است. در پایان کتاب نیز مجموعه‌ای از تصاویر و اسناد را پیوست کرده تا به غنای کار بیفزاید.

در بخشی از کتاب که مربوط به موشک‌باران تهران و حملات شیمیایی عراق به جبهه‌هاست، این‌طور آمده است: «موشک‌باران تهران اوج گرفته بود. در مرخصی بودیم که عراق 28 فروردین به فاو حمله کرد و این شهر را چند روزه گرفت. پس گرفتن فاو بعد از آن عملیات درخشان و تاریخی والفجر 8 و آن چند ماه مقاومت پر تلفات پدافندی در جاده فاو- ام القصر، با آن همه شهید و مجروح، برای من و همه تلخ بود. نمی‌توانستم باور کنم فاو به این آسانی از دست رفته باشد. هرجور فکر می‌کردم، نمی‌توانستم سقوط فاو را تحلیل کنم...»
 
نگاه نویسنده کتاب به ماجرای سقوط فاو
در ادامه این بخش آمده است: «چند هفته‌ای بود احساس می‌کردم اتفاقاتی در روند جنگ می‌افتد که نمی‌توانم به آسانی هضم و تحلیل‌شان کنم. از جبهه‌های جنوب، خبرهای خوبی نمی‌رسید. دشمن، حالت تهاجمی به خود گرفته بود. پس گرفتن فاو، بهترین گواه این موضوع جدید دشمن بود. با نگرانی، اخبار را دنبال می‌کردم. کاری هم از دستم ساخته نبود. مرخصی‌ها لغو شد. بلافاصله همدیگر را خبر کردیم و اواخر فروردین به پادگاه ولی‌عصر (عج) رفتیم و از آنجا مستقیم به موقعیت شهید مسلم اسدی در روبه‌روی پادگان دوکوهه برگشتیم. در آنجا پیگیر چگونگی سقوط فاو شدم. فهمیدم عراقي‌ها با نیروی زیاد و تجهیزات جدید و پیشرفته‌ای که کشورهای غربی به آنها داده بودند، در سطح وسیع، از سلاح ممنوع شیمیایی استفاده کرده و بعد فاو را پس گرفته‌اند. نیروهای ما هم ناچار شده بودند پلی را که روی اروند رود ساخته بودند، منفجر کنند تا نیروهای عراقی نتوانند از آن عبور کنند.»
 
و باز در ادامه این بخش آمده است: «همه مدافعان ما، حدود پانزده هزار نفر بودند که عده‌ای از آن‌ها شیمیایی و شهید شده بودند. عراقی‌ها از گاز مرگبار سیانور برای از کار انداختن توپخانه و ادوات ایران استفاده کرده بودند.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها