دوشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۰ - ۱۳:۲۳
بر لبه تیغ تنهایی

عبدالله علی‌آبادی، نویسنده و عضو انجمن داستان‌نویسان اصفهان، در یادداشتی برای «ایبنا»، مجموعه داستان «بعضی‌هام دارن جون می‌کنن» نوشته «پروین فدوی» را مورد بررسی قرار داده است.

خبرگزاری كتاب ایران (ایبنا) در اصفهان - عبدالله علی‌آبادی: پروین فدوی علاوه بر مجموعه داستان «بعضی‌هام دارن جون می‌کنن»، انتشار مجموعه داستان «بودن یا نبودن» (1376)، کتاب نگاهی به آثار محسن مخملباف (1383) و دو کتاب کودک (شهر رنگ‌ها و خورشید تنها) را نیز در کارنامه نویسندگی خود، دارد. تصویرپردازی کتاب «خورشید تنها» توسط نویسنده انجام گرفته همانطور که تصویر جلد کتاب نیز از نقاشی‌های اوست و نشان از فعالیت وی در سایر هنرها.

با یک نگاه کلی به داستان‌های «بعضی‌هام دارن جون می‌کنن»، درمی‌یابیم که نویسنده با محوریت قرار دادن قشر متوسط جامعه و پرداختن به مسایل و مشکلات آنها، سعی در تصویر این طبقه از زوایای مختلف کرده است. یکی از مشخصه‌های این مجموعه، استفاده به‌جا و به نوعی دستچین کردن اشیا و نشانه‌هایی است که در ساخت فضا و شخصیت‌ها، بسیار کاربرد دارند. مشخصه مهم دیگر، حضور نامریی و تاثیرگذار جنس مخالف در بعضی داستان‌هاست؛ برای مثال داستان دوم «قرار ملاقات»، در یک آرایشگاه زنانه می‌گذرد ولی حضور نامرئی مردان، مشهود است و همچنین داستان «دلت می‌خواس چه حیوونی باشی» که در یک جمع مردانه می‌گذرد ولی حضور نامرئی زنان بسیار مشهود است.

در داستان اول این مجموعه «جای خالی سوسکه»، نویسنده از همان ابتدا با ارائه تصاویر و جزء نگاری‌های خود، فضای داستان را به خوبی ترسیم می‌کند و خواننده را درگیر داستان:
«در حمام، دو زانو زیر ستون نوری نشسته بود که از دریچه سقف می‌تابید. عرق کرده بود. نفس که می‌کشید، بوی ادرار از توالت فرنگی آزارش می‌داد. تیغ را بین انگشت‌های خود می‌فشرد. صدای آمبولانسی از دوردست می‌آمد. گوش تیز کرد. نزدیک که شد، صدای آژیرش خاموش شد.»

خواننده در این داستان در یک موقعیت خودکشی قرار می‌گیرد که دلیل آن مشخص نیست اما با پیشرفت داستان، به مرور، اطلاعات مورد نیاز به او داده می‌شود و در این بین، جمله‌های آخر داستان، گره انگیزه  خودکشی زن داستان را نیز می‌گشاید. نویسنده با استفاده از موتیف «صـدای آمبولانس» سعی در ایجاد یک فضای دلهره‌آور دارد. استفاده از نشانه‌های دیگر نیـز در ساخت شخصیت و فضا اهمیت دارند.

یکی از نشانه‌های مهم که نام داستان هم از آن گرفته شده، سوسک است؛ سوسکی که زیر پای زن له می‌شود (که با تحقیر همراه است و در لایه هماهنگ با وضعیت رابطه  زن با شوهرش) و در این قسمت به تصویر کشیده شده است:
«آخر سر گوشه دیوار گیرش انداخت و با پا محکم رویش کوبید و فشار داد. با اینکه دمپایی به پا داشت؛ اما حس کرد دارد با کف پا سوسک را له می‌کند. متلاشی شدن بدنه کریستالی سوسک را حس کرد. پایش را که برداشت، انگار برای اولین بار بود لاشه متلاشی شده سوسکی را می‌دید.»  

از نشانه‌های دیگر می‌توان به بطری وایتکس (که مانند ماری در کف حمام می‌خزد)، لرزش و سرمای زن (لرزان بودن موقعیت رابطه او)، شاخه‌های لخت درخت چنار، خش خش برگ‌ها، سبد گل مصنوعی (فضای سرد و بی روح زندگی زن) و ریموت کنترلی که توسط زن پرتاب می‌شود و باطری‌هایش درمی‌آیند که به نوعی تداعی‌کننده وضعیت زندگی زن است که از کنترل او خارج شده نیز اشاره کرد.

تماس‌های تلفنی در این داستان، نقش پررنگی در ساخت فضا، شخصیت اصلی و شخصیت‌های فرعی و پیشبرد داستان دارند.
داستان دوم این مجموعه «قرار ملاقات» در فضای یک آرایشگاه زنانه می‌گذرد. در این داستان نیز نویسنده با توصیف فضا و حرکات شخصیت‌ها و دیالوگ‌هایی که بین آنها رد و بدل می‌شود به‌خوبی شخصیت‌ها را ساخته و داستان را نرم به پیش می‌برد:
«فاطی داشت با جاروی دسته بلند مویی، جارو می‌کشید. “میشه پاهاتون رو جمع کنین؟”شراره پاهایش را بالا برد.” آخی! موهای نازنینم! چقدر شستم‌شون. چقدر رنگ‌شون کردم؛ چقدر سشوار کشیدم‌شون. ثریا دستش را گذاشت روی زانو و گفت: حالا اشکش درمیاد. شراره دستمالی مچاله شده از جیبش بیرون کشید و با آن گوشه چشم‌ها را پاک کرد. که گفتی در اومد.»

همانطور که قبلا اشاره کردم در این فضای زنانه، حضور نامرئی مردان مشهود است و به خوبی، مشکلات و دغدغه‌های روابط بین این دو ساخته شده است:
«ثریا شروع کرد به ماساژ دادن سر سوسن. آهسته این کار را می‌کرد تا آب سیاه به اطراف نپاشد. ناگهان گفت:”دیدی چه چرت و پرتایی می‌نویسه؟ آره. آتیشش خیلی تنده. شراره از آستانه در گفت: کی؟ پسره رو می‌گی؟...»

سبک داستان‌پردازی نویسنده در این مجموعه، نمایشی است و نشان دادن حرکات و گفتار شخصیت‌ها، نقش مهمی در ساخت فضا و  شخصیت و تصویرپردازی در این داستان‌ها دارد.

دو داستان «بعضی‌هام دارن جون می‌کنن» به نوعی مکمل همدیگر هستند. داستان اول با توجه به فضاسازی و پرداخت مناسب شخصیت دختر (رابطه عاطفی دختر با پدرش) با دیالوگ‌ها و حرکات او، به تنهایی تمام ظرفیت‌های یک داستان مستقل را دارد:
«دخترگفت: آره، خوبه. اتفاقاً بابام خیلی لبو دوست داشت. هر وقت یه چیزی رو که اون دوست داشت می‌خورم، حتما براش فاتحه می‌خونم و می‌گم برسه به روحش. یک پایش را تکیه داد به لبه محافظ زیر داشبورد. ولی فکر کنم اگه من مرده بودم و بابام غذای مورد علاقه منو می‌خورد، نه فاتحه می‌خوند، نه می‌گفت برسه به روحش. پسری بود. خیلی‌ام پسری بود. انگشت کوچکش را به لبه‌ی پنجره قلاب کرد، آهی کشید و در صندلی فرو رفت.»

اما عدم پرداختِ کامل به شخصیت پسر (دلایل روانیِ قاتل شدن او) باعث می‌شود که خواننده در داستان دوم به جستجوی این دلایل و پیشینه‌های روانی منجر به این عمل باشد. در داستان دوم هم به جز دو مورد که یکی صحبت از «خشم فروخورده» در آدمی هست و دیگری جمله ای از پدر قاتل «تو هیچ کاریت به آدم نرفته» که برای پرداخت این شخصیت، راهگشا هستند اما کافی به نظر نمی‌رسند. در مجموع، ساخت فضا و شخصیت‌های این دو داستان و دیالوگ‌هایی که بین شخصیت‌ها می‌گذرد به خوبی داستان را پیش می‌برد.

داستان «تحویل سال» با بیدار شدن شخصیت اصلی داستان (زن) شروع می‌شود در فضایی که نور صبحگاهی به آن حجوم آورده. در اینجا زن با دست کشیدن به زنجیر و بال‌های فروهر گردنبند خود، نوید یک داستان امیدبخش را می‌دهد (که جایش در این مجموعه خالی است!) اما در ادامه داستان وقتی زنگ خانه مکرر نواخته می‌شود و زن در آیفون پیرمرد ریشوی لنگ را می‌بیند با کیسه‌ای کهنه بر دوش، این نوید نقش بر آب می‌شود. در ادامه، تماسی از طرف ایرج (همسر زن) گرفته می‌شود و طی آن اطلاعات خوبی به خواننده داده می‌شود؛ آن روز، عید نوروز است و زن باردار و تنها و البته مشکلی هم در رابطه بین این دو وجود دارد که کامل بیان نمی‌شود.

زن باید طبق معمول هرساله، سفره هفت سین بچیند اما رخوت درون او اجازه این کار را نمی‌دهد و برای فرار از تنهایی به فکر خروج از خانه و گشت و گذار می‌افتد. قبل از خروج از خانه صحبت دو زن همسایه را می‌شنود:
«زن همسایه بالایی آهی کشید.خوش به حالش، بی سر خر خوب برای خودش می‌گرده.
بعد به آهستگی با خانم میری مشغول حرف زدن شد. زن روسری را روی شانه انداخت و گوشش را چسباند به شکاف در. هوای سردی تو می‌آمد. ناگهان شلیم خنده خانم میری و زن همسایه بالایی بند شد.
ـ ظهر ناهار خونه مون دعوت داره. اون وخ ته توش رو درمیارم.»

سوالی که در ذهن خواننده ایجاد می‌شود، این است که چرا زن از شنیدن این صحبت‌ها از تصمیمش منصرف می‌شود و حالت تهوع به او دست می‌دهد؟ در اینجا لایه‌ای پنهان وجود دارد که به نظر می‌رسد نویسنده اشاره‌ای برای روشن شدن آن در داستان نیاورده است به غیر از نکته‌ای که در تماس همسر او مشخص می‌شود:
«صاف نشست. طره مویی که روی صورتش افتاده بود را عقب زد و پشت گوش کشید. “ببین ایرج، من دیگه هیچ وقت نمی‌خوتم این وضعیت پیش بیاد. می‌فهمی؟ هیچ وقت ... سعی می‌کنم که حرف نشد ... نه نه نشد. فقط بگو باشه عزیزم. دیگه هیچ وقت تکرار نمی‌شه ... حالا شد.»

به نظر می‌رسد تم تنهایی که از زیرساخت‌های کلی در این مجموعه است در این داستان به نحو بارزتری مرکزیت دارد و کل داستان براساس همین موضوع ساخته و پرداخته شده است.
داستان «پری» با روایت یک خواب آغاز می‌شود. اگر چه نوع روایت این خواب از زبان سوم شخص و توصیفات دقیقی که آورده شده با حالت انتزاعی خواب رویا هماهنگی ندارد اما در ادامه داستان درمی یابیم که این خواب، نمودی از وضعیت شخصیت پری است در عالم واقعیت:
«ناگهان مادر رهایش کرد و او سکندری خورد و افتاد توی استخر. سبزه‌های ته استخر لزج و سرد بودند؛ می‌روییدند و دور پاهایش می‌پیچیدند.»

نویسنده با استفاده از نشانه‌ها، فضای داستانی را به خوبی ترسیم کرده است. استفاده از قاب پنجره، میله‌های فلزی و باد که نمادی از زندانی بودن زن در حصاری است که از او اجازه ی خواندن و زندگی کردن را گرفته است. درخت‌های کهنی که بریده شده اند و خط عمرشان پیداست و پری، شخصیتی که با زخم کردن دستان خود، اسمش را بر روی درختی حک کرده تا به یادگار بماند.

«بلند شد. نور سفیدی توی اتاق پخش شد. لحظاتی بعد صدای رعد، پنجره را لرزاند. باران تندی روی قاب پنجره می‌ریخت و سر لخت درخت‌های چنار و تکه‌های آسمان خاکستری بدون ماه را محو و تکه تکه می‌کرد. باز آسمان برقی زد و صدای رعد آمد. قاب پنجره لرزید. پری تکان خورد و روی یک دست نیم خیز شد و به قاب پنجره چشم دوخت. “توی این تاریکی یه جا اسمش حک شده.»

فضای این داستان هم نمایشی است و دریک فضای بسته شکل می‌گیرد. استفاده مکرر نویسنده از این فضاهای بسته در کل این مجموعه تداعی کننده محدود بودن (گرفتار بودن) شخصیت‌هایی است که در این فضا زندگی می‌کنند و در راستای هدف کلی نویسنده است برای ساخت فضای تنگ و تاریک زندگی این قشر و تاثیرات دنیای مدرن بر روابط فردی و اجتماعی آنان.

داستان آخر این مجموعه «دلت می‌خواس چه حیوونی باشی» روایت یک جمع مردانه است. فضای داستان با توصیف بازی ورق شروع می‌شود که با آوردن ورق بی بی، بحث و اظهار نظر بر سر زن و نوع رابطه ی با آنها در بین شخصیت‌ها شروع می‌شود:
«افشین همین طور که بی بی خشت را می‌انداخت روی دوی دل، گفت: “حرف نباشه.” بهروز ورق‌ها را جمع کرد و جعفر گفت: قربون این بی بی خوشگل. (ل) را که گفت زبانش را چسباند یه سقف دهان. من عاشق بی بی‌هام...»

شخصیت اصلی این داستان «افشین»، استاد دانشگاه است و باتوجه به دیالوگ‌هایش، فردی است که نوع نگاهش به زن و زندگی با سایر شخصیت‌ها تفاوت دارد. موضوع این داستان نیز از همین جا شکل می‌گیرد:
افشین گفت: یکی ام به من بده. جمال پاکت سیگار و فندک را انداخت جلو افشین. افشین سیگاری گیراند و پک زد و با نفیس عمیقی دود را فرو داد.”من که به زشت و قشنگش کاری ندارم. زن، زنه دیگه. و دود را بیرون داد.
جعفر گفت: آره . فقط وقتی تنگت بگیره. خندید و پک زد.»

افشین در طی این داستان چندین بار سعی در تغییر فضا را دارد تا صحبت دوستانش را در مورد زن، عوض کند(با برهم زدن بازی، ایجاد سوالی که نام داستان از همان شکل گرفته، آوردن مشروب و ...) اما موفق نمی‌شود. هنگامی که افشین در مورد نظر همسر خود صحبت می‌کند: زن من دوست داره زنبور عسل بشه که منفعتش به همه برسه”و واکنش دیگران را می‌شنود، سرخ شده و شوکی بر او وارد می‌شود و به این شک می‌رسد که جایگاه او در بین این دوستان هست یا نیست. دوستانی که از نظر سطح فرهنگی و نگاهشان به زن، تفاوت‌های آشکاری با او دارند. تمایل افشین به «قو» بودن هم از همین طرز تفکر، نشات گرفته و نکته ی بسیار مهمی است در این داستان:
افشین گفت: نه همین که نه... راستش می‌دونی یه بار شنیدم که قوها هر وقت می‌خوان بمیرن میرن یه جایی که هیچ کس نباشه. وقتی اینو اولین بار شنیدم یه جورایی ...»

در این داستان نیز، تنهایی و عدم درک توسط دیگران، زیرساخت مهم و تاثیرگذاری است و در انتهای داستان نیز وقتی صحبت از مهمانی بعدی می‌شود هر کدام از دوستان افشین، به نوعی از این پیشنهاد طفره می‌روند.

نویسنده در این کتاب با استفاده از نشانه‌ها و تصاویر، برش‌هایی از زندگی شخصیت‌هایش را هوشمندانه انتخاب کرده و به خوبی به خواننده نشان می‌دهد. فضای این مجموعه، سرد، تاریک و مایوس کننده است و در این کتاب با روایت‌هایی مواجه می‌شویم که در آن بیشتر شخصیت‌ها دچار مشکلات روانی (تنهایی، افسردگی، انحرافات جنسی و روان‌پریشی) هستند و روابطی را شاهد هستیم که در حال فروپاشی است یا امیدی به فرجام آنها نیست و باید دید این نوع دیدگاهِ نویسنده، چقدر با فضای واقعی جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند، تطبیق دارد؟

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها