سه‌شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹ - ۱۰:۵۰
​​​​​​​روایت حسن رستگارپناه از کردستان در بحران امنیت و محرومیت

مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در ادامه فعالیت‌ خود در حوزه نشر تاریخ شفاهی، مجموعه خاطرات سردار حسن رستگارپناه را منتشر کرد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، روایت حسن رستگارپناه از کردستان در بحران امنیت و محرومیت به کوشش رضا صادقی از سوی مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر شد. این کتاب حاصل دوازده جلسه گفت‌وگوی اصلی و یک جلسه مصاحبه تکمیلی با سردار رستگارپناه است که متن آن به جلسات قبل اضافه شده است.

تاریخ شفاهی فرماندهان یکی از مهم‌ترین منابع برای تاریخ‌نگاری و آگاهی جامعه از چیستی، چرایی و چگونگی حوادث دهه اول انقلاب اسلامی ایران است. با وقوع انقلاب اسلامی در مناطقی از ایران غائله‌هایی به‌وجود آمد که ریشه در عوامل گوناگون داشت. یکی از این عوامل، مطالبات به‌حق اما سرکوب شده مردم در دهه‌های گذشته در رژیم پهلوی و محرومیت‌های تاریخی این مناطق بود که گروه‌های مسلح از آن سوءاستفاده کردند. بحران تجزیه‌طلبی در مناطق کردنشین غرب و شمال غرب، اصلی‌ترین غائله کشور بود که در فضای ایجاد شده بعد از فروپاشی رژیم شاهنشاهی و وقوع انقلاب اسلامی رخ داد و تا پایان جنگ ایران و عراق و حتی مدت‌ها پس از آن ادامه یافت.

سرتیپ پاسدار حسن رستگارپناه، ششمین فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) است. وی از اوایل سال 1359، به کردستان رفت و حدود بیست سال در رده‌های گوناگون فرماندهی و ستاد در آنجا خدمت کرد. حضور بیست ساله ایشان در مناطق کرد نشین سبب شده است تا از سیاست‌ها، تدابیر و برنامه‌های نیرهای مسلح برای برقراری امنیت و خنثی سازی فعالیت‌های غیر قانونی احزاب و گروه‌های تجزیه‌طلب در این سه اطلاع کافی داشته باشد.

این کتاب در 12 فصل شامل «فعالیت‌های انقلابی تا مأمور شدن به کردستان»، «مذاکره هیئت حسن نیت با احزاب و گروه‌ها»، «مسئولیت‌ها در کردستان تا آغاز حمله عراق»، «قرارگاه عملیاتی شمال کردستان تا فرماندهی سپاه مریوان»، «مدیریت بحران در کردستان»، «حوادث سال‌های 1360 و 1361 در کردستان»، «از تاسیس تیپ قدس تا مسئولیت واحد عملیات سپاه کردستان»، «احداث پایگاه‌های نظامی در کردستان»، «لزوم توازن اقدامات عمرانی ـ خدماتی بااقدامات نظامی»، «فرماندهان سپاه استان کردستان»، «فرماندهان قرار حمزه سیدالشهدا (ص)» و «گروه‌های نوظهور و بحران‌های جدید کردستان» تنظیم شده است.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «اصل و مبنای کار در کردستان که از آموزه‌های اسلامی الگوبرداری شده بود، توجه من به ذات و فطرت پاک انسان‌ها، به‌ویژه مسلمان‌ها بود؛ چه شیعه چه سنی فرقی نمی‌کرد. از نظر اسلام، اگر انسان خدایی نکرده منحرف شود، قابلین لصلاح دارد. بر همین اساس، ما فطرت پاک انسان‌ها را مبنا قرار می‌دادیم و تلاش می‌کردیم آنها را جذب انقلاب اسلامی کنیم. ما معتقد بودیم که عدالت باید در منطقه برقرار شود، خدمات رفاهی در اختیار مردم قرار بگیرد و عقب ماندگی‌های آنها در دوره‌های مختلف برطرف شود. مردم آنجا مسلمان بودند. آنها در مقطعی از زمان، به‌دلیل بی‌توجهی‌های مسئولان، دچار مشکلاتی شده بودند. دشمن که از پشتوانه خارجی بهره‌مند بود، از آن وضعیت سوءاستفاده کرد و از طریق گروه‌های سیاسی تلاش کرد مردم آن مناطق را نسبت به نظام بدبین کند.
در مجموع، ما مردم آنجا را مردمی مسلمان با فطرتی پاک می‌دانستیم. بنابراین تلاش کردیم رفتارمان با آنها برادرانه، اسلامی، همراه با رحمت و عطوفت باشد. در همین راستا طرح‌هایی برای کسانی که تسلیم می‌شوند، پیشنهاد کردیم. حتی پیشنهاد کردیم به افرادی که تسلیم شوند، خدماتی بدهیم. در این‌باره بحث کردیم که در خدمات‌دهی بایستی تعادل داشته باشیم و طوری رفتار نکنیم که طرفداران ما احساس کنند به آنها توجه نکرده‌ایم. متاسفانه در بعضی موارد، تصمیم‌گیری‌های سیاسی به گونه‌ای بود که به عده‌ای بی‌توجهی شد و بعدا آثار و تبعات منفی آن را روی طرفدارانمان دیدیم.»



در یکی از خاطره‌های حسن رستگارپناه می‌خوانیم: «اواخر سال ۵۹ و اوایل سال ۶۰ که به سقز و بانه می‌رفتم یک‌بار در پادگان سقز بودم که خبر آمد یک گروه کرد به نام طالبانی از تهران اسلحه گرفته و قصد دارد برود با رژیم عراق درگیر شود. من آنجا در اتاق فرماندهی تیپ سقز بودم. گفتند که خود جلال طالبانی با هلی‌کوپتر دارد از کرمانشاه به سمت سقز می‌رود. برای من خیلی عجیب بود چون در درگیری جاده بانه - سقز جنازه فردی را دیده بودم که کارت گروه طالبانی را داشت. گفتند طالبانی می‌خواهد این سلاح‌ها را از جاده بانه به سمت سردشت ببرد. گفتم جاده بانه - سردشت در اختیار ما نیست، در اختیار دموکرات و کومه‌له است. چطور می‌خواهد این تسلیحات را ببرد؟ قطعاً با آن‌ها تعاملاتی دارد. مستنداتی هم از قبل داشتم. سریع به آنجا رفتم. در آنجا یک کامیون خاور پر از سلاح و مهمات دیدم. تا آمدن مهمات را ببرند، جلویشان را گرفتم.

فرمانده تیپی که آنجا بود گفت «ما دستور داریم بگذاریم این‌ها بروند.» گفتم «من هم دستور دارم نگذارم این‌ها بروند.» با محمد بروجردی که آن زمان در کرمانشاه بود تماس گرفتم. از ایشان پرسیدم «بگذارم بروند؟» گفت: «به‌هیچ‌عنوان نباید بروند.» داشتم با فرمانده تیپ کلنجار می‌رفتم که دیدم جلال طالبانی با سه چهار نفر محافظ مسلح از هلی‌کوپتر پیاده شد. یکی از نیروهای همراه او به من گفت «چرا نمی‌گذارید عبور کنیم؟» گفتم «شما قبل از اینکه با عراق بجنگید با حزب دموکراتیکی که دارید سلاح‌ها را از میان آن‌ها می‌برید زد و بند کرده‌اید. اگر راست می‌گوئید به نیروهای حزب دموکرات بگویید از روی جاده عقب بروند و با ما درگیر نشوند تا ما برویم سردشت را پشتیبانی کنیم.» کمی بحث کردیم و دیگر آن‌ها چیزی نگفتند.

چند نفر از بچه‌های سپاه را اول جاده سقز - بانه مستقر کرده و نگذاشتم ماشین برود. ارتش در آنجا یک دژبانی داشت. آن موقع از تهران دو سه بار تماس گرفتند. نمی‌دانم حالا این‌ها با ستاد مشترک ارتش هماهنگ شده بودند یا نه ولی ابلاغیه داشتند که طبق آن باید اجازه می‌دادند آن سلاح‌ها در اختیار طالبانی‌ها قرار بگیرد تا آن‌ها بروند در مناطق عمومی عراق با ارتش بعثی درگیر شوند. ولی عجیب بود که آن‌ها می‌خواستند از بین نیروهای حزب دموکرات و کومه‌له عبور کنند. این هم یکی از موضوعاتی است که فکر نکنم جایی ثبت‌شده باشد.»

«تاریخ شفاهی دفاع مقدس، روایت حسن رستگارپناه» به کوشش رضا صادقی در 447 صفحه، شمارگان هزار نسخه و بهای 45 هزار تومان از سوی مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر شده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها