سه‌شنبه ۸ آبان ۱۳۹۷ - ۱۴:۱۱
24 روایت از روضه‌هایی که زندگی می‌کنیم

روایات این کتا نمایانگر اعتقادات قلبی مردم جامعه به مراسم آئینی مذهبی است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، اخیرا مجموعه‌ای به نام «کآشوب» از نشر اطراف در حال انتشار است که به نوعی می‌توان آن را در دسته ادبیات آئینی دسته‌بندی کرد. در این مجموعه نویسندگان مختلفی تجربیات خود را از شرکت در مراسم عزاداری، روضه و زیارت عتبات عالیات نوشته‌اند.

کتاب «رست‌خیز» دومین کتاب از مجموعه «کآشوب» است، مجموعه‌ای که از منظری دیگر به آدم‌ها و حال‌وهوایشان در روضه‌ها نگاه می‌کند. در روایت «پاتیل‌ها را لت می‌زنم» 
نوشته احسان عبدی‌پور می‌خوانیم:
«خب من نمی‌توانستم به حسین‌ علی این قضایا را بگویم. از جانب خد هم مطمئن بودم که زبانش قرص است و نمی‌نشیند اینجا و آنجا قضیه‌ بازی با استرالیا و کنکور ریاضی را بکشد وسط. همین‌طور نگاه ماشالا کردم، نگاه ملاقه کردم، نگاه عمه‌‌م خدیجه که داخل بود کردم و باز گفتم: حسین!»

«رست‌خیز» روایت جست‌وجوگرانی است که آمده‌اند تا بفهمند چطور می‌شود تشنگی و نیزه و خون مهم نباشد و بیشتر از آن که روایت ارادت‌های گرم و سنتی به محرم باشد،‌ نمایانگر برداشت‌های شخصی مردمانی است که این مراسم با گوشت و پوست‌شان پیوند خورده است. در روایت «ساعت اسارت»  نوشته مهدی شریفی می‌خوانیم:

«غروب وقتی عمه داشت به مادرم توضیح می‌داد دسته‌ی طفلان چیست، تازه دستگیرم شد به چه پیشنهادی پاسخ مثبت داده‌ام. آن وقت انگار نگران‌کننده‌ترین مانع زندگی‌ام را فهمیده باشم، گفتم «من که دشداشه ندارم.» شب عاشورا فامیل بسیج شد دشداشه‌ای به طول و عرض من پیدا کند. دشداشه‌ها یا صاحب یتیمی داشت که می‌خواست فردا خود را به کاروان برساند یا زیادی بزرگ بود یا زیادی کوچک.»

           

در روزهایی که انگشت‌ها از صبح تا شب به روی صفحه موبایل بالا و پایین می‌روند دیگر کسی به دنبال معجزه‌های بزرگ نیست. این کتاب روایت فروریختن چشم‌ها در ثانیه‌ روبه‌رویی با حقیقت است و نه روایت ریختن اشک‌ها.

در روایت «نذرکردن نبض دوم» به قلم فاطمه علوی‌یگانه می‌خوانیم:
«کاش سفر به همین جا ختم می‌شد. کاش کربلایی در کار نبود. کاش راه کربلا بود ولی خود کربلا نه. کربلا خیلی فراتر از طاقت ما آدم‌هاست. کاش اصلا کربلایی روی زمین نبود... کاش وقتی می‌رسیدیم کربلا، همان اول شهر یک سلام می‌دادیم و باز پیاده برمی‌گشتیم پیش حضرت پدر. اگر تنها بودم همان اولین پلی که خسته و گرسنه و تشنه رسیدیم بالایش و از دور یک لکه‌ طلایی دیدیم، سلام می‌دادم و از همان جا برمی‌‌گشتم. ولی تنها نبودم. ما نه نفر بودیم. خیلی زود از خانه پدری دل کندیم و راهی شدیم تا به اربعین کربلا برسیم. چمدان‌ها را به جایی سپردیم و با سبک‌ترین کوله‌های ممکن، از شهر که نه از خانه‌ پدری خارج شدیم. از سمت وادی‌السلام.»

در این کتاب به چالش‌هایی که افراد هنگام برگزاری و شرکت در این نوع فعالیت‌های مذهبی برخورد می‌کنند، نیز اشاره می‌شود تا از یک کتاب صرفا گزارشی خارج شود. در بخشی از روایت «حاج آقا دو بار نمی‌آیند» نوشته معین ابطحی  آمده است:
« هر سال نزدیک برگزاری روضه پیغام پسغام های مادربزرگ شروع می‌شد و تا همه ما را خرکش نمی‌کرد و به کار نمی‌کشید دست برنمی‌داشت. به ناچار دعواهایمان را برای یک روز هم که شده می‌گذاشتیم کنار. مجبور بودیم. هم حجم کار خیلی زیاد بود  فرصت نمی‌شد یقه هم را بگیریم و خرخره هم را بجویم، هم کسی وجودش را نداشت که بهانه بیاورد و طاقچه بالا بگذارد و خودش را کنار بکشد.»

          

عادت شیعه به ثبت عاشورا در شکل موزون بوده است و ارتباط با این حماسه همیشه یا از طریق شعر بوده یا فیلم و تولیدات تصویری مانند معرق و تابلوهای نقاشی اما این‌بار این کلمات هستند که نمایانگر این حماسه‌اند، حماسه‌ای که دیگر تنها مذهبی نیست و کم‌کم دارد به حماسه‌ای ملی تبدیل می‌شود:
«همه بلند شدن، شروع کردن به چرخیدن دور خیمه. می‌خوندن و زار می‌زدن. یکی کل می‌کشید، یکی دست می‌زد ولی همه گریه می کردن. قاسم خجالت می‌کشید. اون شب سرتاپا سفید پوشیده بود، یه دست. وقتی پا شد تو خیمه واستاد همه ضجه زدن. قاسم رو تماشا می‌کردن و گریه می کردن. تماشا هم داشت، با اون قد و بالاش. من دوربین رو برداشتم فیلم بگیرم، دیدم خود قاسم هم داره گریه می‌کنه.»

تعزیه از گونه‌های ادبیات دراماتیک در ایران است که بیشتر در آثار منظوم یافت می‌شود و آثار روایی به این شکلی که در کتاب «رست‌خیز» آمده، کمتر مصداق دارد. احساس درونی آدم‌ها، سوگیری‌های عاطفی و مذهبی و همچنین برداشت‌های شخصی آن‌ها از این رویداد ملی و مذهبی به خوبی در روایات این کتاب نشان داده می‌شود. در ابتدای روایت «مرشد و اشقیا» نوشته علی سیف الهی می‌خوانیم:
«آقا یوسف وسط میدان ایستاده است. سبزپوش، زره‌پوشیده، با شمشیر و چکمه و کلاهخود. لحظه‌ای بعد سوار اسب می‌شود و چون شیری که در رمه افتد، دشمن را می‌پراکند. هر بار که به جای خودش بازمی‌گردد، لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم می‌گوید و برای خلق دشمن رجز می‌خواند. ششصد و پنجاه و چهار کیلومتر راه آمده‌‌ام برای تماشای رجزخوانی‌های او. از تهران تا سبزوار. از کله‌ی سحر که با چشم‌های پف‌کرده کز کردم گوشه‌ی صندلی عقب تا شاهرود که ناهار خوردیم و تا عصر که زور سرما، اشک از چشم‌هایم می‌امد. می‌ارزد. تعزیه ظهر عاشورا که ببینم، سختی راه را از یاد می‌برم. بعد سروته می‌کنم و راضی از زمان رفته برمی‌گردم تهران. همیهش می‌ترسم از این که فقط یک بار زندگی می‌کنم اما تهران که برمی‌گردم فکر می کنم کار خوبی کرده‌ام. فکر می‌کنم با تماشای شبیه‌خوانی عاشورا زمان را شکست داده‌ام.»

            

کتاب «رست‌خیز» مشتمل بر بیست و چهار روایت از روضه‌هایی که زندگی می‌کنیم است. دبیر این مجموعه نفیسه مرشدزاده است و برخی از نویسندگان این مجموعه عبارتند از؛ محمدعلی رکنی، علی سیف‌الهی، احسان عبدی‌پور، زینب ابراهیم‌زاده و سیدامید موذنی.

این کتاب در 212 صفحه و شمارگان 5200 نسخه به قیمت 24000 تومان در سال 1397 از سوی نشر اطراف راهی بازار کتاب شده است.
 
 
 
 
 
 
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها