سه‌شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۷ - ۱۸:۲۲
جوانی که از زندگی خود خشنود است

لبه تیغ دو بار به صورت فیلم اکران شد. بار اول در سال ۱۹۴۶ توسط تایرون پاور و جین تیرنی؛ و بار دوم در سال ۱۹۸۴ توسط بیل ماری.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، رمان لبه تیغ سامرست موام درباره جوانی است به نام لاری، که علی‌رغم درآمد ناچیز از زندگی خود خشنود است. او بیشتر در جستجوی یافتن پاسخ به سئوالات مربوط به خاستگاه و غایت زندگی است. این نگاه جستجوگرانه و پرسشگرانه لاری سبب بروز چالش‌هایی میان او و اطرافیانش می‌گردد. اطرافیانی که از درک دغدغه‌های روحی وی عاجزند به‌تدریج از گرد او پراکنده شده و در میان امواج تردیدها و سئواات وی را تنها می‌گذارند؛ کسانی همچون ایزابل، نامزد وی، که ادامه داستان بیان چالش‌های میان وی و لاری است...
 
رمان لبه تیغ سامرست موام سال ۱۹۴۴ منتشر شد. موام در این رمان، مخاطب خود را به اروپای دهه شصت می‌کشاند و مخاطب می‌تواند در کافه‌های شلوغ و مه گرفته از دود پاریس سیر کند و به کشف و سلوک برسد.

مصطفی ملکیان درباره این رمان می‌گوید: در کتاب «لبه تیغ»، در واقع برای ایزابل اینکه دیگران در مورد او چه فکر می‌کنند اهمیت دارد و اینکه دیگران موفقیت او را در کسب ثروت، قدرت، جاه و مقام و قدرت اجتماعی بیشتری می‌بینند. این را، زندگی برای موفقیت بیش‌تر می‌گویند. از طرف دیگر لاری زندگی را در رضایت بیش‌تر می‌بیند. شهرت، ثروت، علم آکادمیک و… برایش مهم نیست.


بخشی از کتاب:
شامم را در یکی از قهوه‌خانه‌های محلی خوردم و چون تا ساعت ده وقت داشتم به میدان شهر رفتم و از آنجا به دریا خیره شدم. هرگز آن‌قدر ستاره در آسمان ندیده بودم. بعد از گرمای روز، هوای خنک شب لطف خاصی داشت. یک باغ عمومی پیدا کردم و روی یکی از نیمکت‌ها نشستم. گوشه تاریکی بود و هرازگاهی پیکر سفیدپوشی از پیشم رد می‌شد. خاطره آن روز قشنگ با آفتاب تند، پیکرهای رنگارنگ جمعیت و بوی تند و خوش مشرق مسحورم کرده بود. و آن سه سر هیولای براهما، ویشنو و سیوا مثل تکه رنگ آخرینی که نقاش برای تکمیل تابلوی خود روی آن پخش می‌کند، به این احساس کلی عمق عجیبی می‌داد. قلبم تند شروع به تپیدن کرد، برای اینکه یک دفعه احساس کردم آنچه را من به دنبالش هستم هند می‌تواند به من بدهد. مثل این بود که فرصتی برایم دست داده که اگر از آن استفاده نکنم، دیگر به این آسانی‌ها نصیبم نخواهد شد. خیلی زود تصمیم خودم را گرفتم. تصمیم گرفتم دیگر به کشتی برنگردم. جز یک کوله‌بار کوچک چیزی در کشتی بجا نگذاشته بودم. آرام آرام به راه افتادم تا برای خودم هتلی پیدا کنم. بعد از چند دقیقه جایی پیدا کردم و اتاقی گرفتم. دارایی‌ام عبارت بود از یک‌دست لباسی که به تنم داشتم، مقداری پول نقد، یک گذرنامه و یک اعتبارنامه بانکی. چنان احساس آزادی می‌کردم که بلندبلند خندیدم.
 
رمان «لبه تیغ» نوشته سامرست موام با ترجمه مهرداد نبیلی در 416 صفحه با شمارگان 500 نسخه از سوی انتشارات امیرکبر به بهای 35هزار تومان راهی بازار نشد شد.
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها