سه‌شنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۴ - ۰۸:۴۰
«حبیب و میرزا شیپور» روایتگر نوجوانی در عهد ناصری

انتشارات پیدایش، کتاب «حبیب و میرزا شیپور» نوشته مهدی میرکیایی را برای نوجوانان منتشر کرد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) مهدی میرکیایی در کتاب «حبیب و میرزا شیپور» در قالب 28 فصل، رمانی تاریخی را برای نوجوانان بیان می‌کند که در آن طنز تلخی از دوره ناصری نهفته است. قهرمان این کتاب یکی از دلقک‌های آن دوره به نام «میرزا شیپور» است که حوادث روزگار او را با نوجوانی به نام «حبیب» آشنا می‌کند. میرزا شیپور در این رمان تلاش می‌کند تا پدر حبیب را از زندان نجات دهد.
 
در پشت جلد این کتاب نوشته است: «میرزا گفت: «قاجارها رحم ندارند. خودشان می‌گویند ما نسل چنگیزیم.»
حبیب گفت: «می‌روم خانه شاگردی توی خانه‌ اصلان میرزا. این جوری...»
میراز گفت: «اصلان میرزا می‌گذارد پسر امام‌وری که کینه‌اش را به دل دارد، خانه شاگردش باشد؟»
حبیب لب حوض نشست: «توی دلم را خالی نکن میرزا... بابام بی‌گناه است؛ مادرم بی‌گناه بود. من دست روی دست بگذارم؟»
چانه‌ میرزا لرزید. صدای بچه‌ها از کوچه می‌آمد:
روغن سیری چارعباسی
نون چارکی سه عباسی
آدم مفلس چو منو
وا میداره به نسناسی...»
 
در بخشی از کتاب «حبیب و میرزا شیپور» می‌خوانیم: «میرزا شیپور را چند ساعت توی آفتاب نگه داشته بودند. همان وقت که یک فراش از نظمیه دنبالش آمده بود، همه چیز را فهمیده بود. وسط حیاط نظمیه فراش گفته بود: «صاحب منصب ما گفته همین جا نگهش دارید.»
تمام بدنش خیس عرق شده بود. سرش را با شمردن اسب‌های نظمیه که به ردیف، پشت به حیاط، افسارشان را به نرده‌های ایوان عمارت بسته بودند، گرم کرده بود؛ کُره‌های کهر، اسب‌های سفید خالدار، کره‌های سیاه...
چند بار اسب‌ها را شمرده بود؟ بعد درهای چوبی اتاق‌های بی‌پنجره را شمرده بود که همه به ایوان باز می‌شدند. ستون‌های ایوان را هم چند بار شمرده بود؛ از اول به آخر و از آخر به اول.
فراش‌هایی که گاه و بی‌گاه از کنارش می‌گذشتند، سربه‌سرش می‌گذاشتند، بیشتر احوال الاغش را می‌پرسیدند، خوشحال بود که الاغش را نیاورده بود.
وقتی در یکی از اتاق‌ها باز شد و میرزا را صدا زدند، به سختی به طرف پله‌های ایوان به راه افتاد. سنگینی هیکل چاقش را بیشتر روی زانوهایش احساس می‌کرد. روی هر پله می‌ایستاد تا درد زانوهایش آرام بگیرد. روی ایوان کلاه نمدی‌اش را از سربرداشت و عرق پیشانی‌اش را با آستینش پاک کرد؛ لکه‌ی بزرگی روی آن افتاد.
میرقلیچ، رئیس نظمیه، روی چهارپایه نشسته بود و یک میرزا هم چهارپایه‌ی کوچکی را جلوی پاهایش گذاشته بود و روی گلیم کوچکی نشسته بود. میرقلیچ جواب سلام میرزا را نداد، فقط به وسط اتاق اشاره کرد و گفت: «بنشین.»...»
 
انتشارات پیدایش کتاب «حبیب و میرزا شیپور» را در قالب 168 صفحه با شمارگان هزار نسخه منتشر کرده است. علاقه‌مندان می‌توانند این کتاب را به قیمت 110 هزار ریال خریداری کنند.
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها