اكبر حبيباللهي، نويسنده كتاب «فلسفه بوناونتورا» در نشست «سلوك عشق» گفت: آنچه از سنخ دانش و معرفت است، هیچگاه کهنهشدنی نیست و رنگ زمان به خود نميگيرد. تمامي اندیشه معاصر نيز حاصل بازبینی تاریخ تفكر گذشته است. فیلسوف و اندیشمند واقعی دنبالهروی سنت است، بدون اینکه در اسارت آن باشد.\
محمدخانی در ابتدای این نشست با اشاره به کتاب «فلسفه بوناونتورا» نوشته حبیباللهی گفت: این اثر، پایاننامه کارشناسی ارشد نویسنده محسوب میشود که به صورت کتاب منتشر شد و جایزه کتاب فصل را نیز از آن خود کرد. به نظر میرسد غیر از این کتاب، تنها دو كتاب ديگر اشاراتی به فلسفه قرون وسطی و فیلسوفان آن داشتهاند.
وی افزود: در قرن سیزده میلادی دو چهره سرشناس در فلسفه میزیستند که یکی از آنها «توماس آکوئیناس» پایهگذار مکتب مشاء مسیحی و دیگری «بوناونتورا» پایهگذار مکتب اشراق مسیحی بود.
محمدخانی «بوناونتورا» را مهمترین نماینده سنت آگوستینی در قرن سیزده میلادی برشمرد و گفت: او کوشید ميان فلسفه، کلام و عرفان پیوندی برقرار کند و از این جهت میتوان او را قابل مقایسه با سهروردی در فلسفه اسلامی دانست. همچنین عشق به خداوند محور اصلی فلسفه اوست که در رساله «سیری به سوی خداوند» نیز تاکید فراوان بر آن دارد.
وی افزود: به اعتقاد بوناونتورا، عقل به تنهایی قادر نیست ما را به شناخت کامل از جهان برساند، بلکه باید برای حصول این شناخت، عقل را با ایمان و اشراق پیوند زد. او به صورت مبسوط در رسالهاش از مراتب سلوک سخن میگوید.
سپس حبیباللهی در آغاز سخنانش به ذکر چند نکته به زعم وی ضروری پرداخت و گفت: بررسی فلسفه در کشور ما از هرم آغاز شده است، به این معنا که ما حتی در برخورد با تاریخ تفکر غرب نیز از زمان حال آغاز کردهایم.
وی افزود: فلاسفه معاصر غربي اهمیت بیشتری برای کارشناسان فلسفه ما دارند، در حالی که در غرب نیز بر همه مبرهن است که اندیشه معاصر، حاصل بازبینی در تاریخ اندیشه گذشته است. اگر مکتب تازهای پایهگذاری شد، نتیجه برگشت به تاریخ تفکر و بازخوانی آن بوده است؛ نظیر آنچه فوکو و هایدگر بیان داشتند و متاثر از فلاسفه گذشتهشان بودند.
اين نويسنده به تفاوت دانش و علم اشاره کرد و گفت: آن چه از سنخ دانش و معرفت است، هرگز کهنه نمیشود و متعلق به زمان و مکان خاصی نیست. شاید برخی از یافتههای ارسطو برای ما کاربرد نداشته باشند، اما آنچه وی از معرفت و دانش گفته است، هنوز هم محل توجه قرار میگیرد.
وی افزود: این موضوع درباره بوناونتورا نیز صادق است. در این کتاب خواستم نشان دهم که اندیشه هیچگاه کهنهشدنی نیست. نحوه مواجهه فیلسوف با دنیای پیرامونش بیانگر نوعی نظرگاه و دیدگاه است که مختص خود اوست و چه بسا با مطالعه این دیدگاه، تشابهاتی را میان خود و فیلسوف دریابیم. من معتقدم که فیلسوف و اندیشمند واقعی دنبالهروی سنت است، بدون این که در اسارت آن باشد. به بیان دیگر، او ممد حیات سنت است.
حبيبالهي با اشاره به عشق بوناونتورا به «فرانچسکوی قدیس» از اوان کودکی، گفت: او همواره در زمان حیاتش و در آثارش بر این عشق و علقه تاکید میکرد. او هفتمین رییس فرقه رهبانی فرانسیسی بود که توسط فرانچسکو بنیان گذاشته شد، یعنی مسندي که زماني فرانچسکو بر آن تكيه ميزد.
وی يادآور شد: فرانچسکو اعتقادی به نظر و استدلال نداشت و میاندیشید که تنها عشق است که انسان را رستگار میکند. ترجمه آثار اسلامی، آموزههایی را به دنیای مسیحیت وارد کرد که با استدلال و عقلانیت مرتبط بود. این آموزهها ابتدا از سوی پاپ تکفیر شدند، اما عالمان مسیحی به این نتیجه رسیدند که باید این آموزهها را برای تبیین آیین خود بپذیرند.
حبيباللهي با اشاره به گرایشهای عقلی و استدلالی بوناونتورا گفت: او برای نخستین بار مباحث نظری را وارد فرقه رهبانی فرانسیسی کرد و این فرقه برای نخستین بار صاحب کرسی استادی در دانشگاه پاریس شد که پیش از آن محل تحصیل بوناونتورا بود. همچنین در زمان ریاست وی در این فرقه، نظام تعلیم و تربیت پیروان آن تحول یافت.
وی با اشاره به عزلت گزیدن بوناونتورا در دو سال پایانی عمرش گفت: او دو سال پیش از مرگش، در سی و یکمین سالمرگ فرانچسکو به کوه آلورن رفت تا به خلسهای که فرانچسکو آن را تجربه کرد، برسد. او رساله «سیر نفس به سوی خدا» را پس از این تجربه عرفانی نوشت.
اين نويسنده ادامه داد: بوناونتورا پیشنهاد سمت «اسقف اعظمی» را رد کرد و در سال 1273 به مقام کاردینالی در شهر آلبانو رسید و در همان شهر نیز از دنیا رفت. او به سلک مقدسین درآمد و یک قرن پس از مرگش، دکتر کروبی نامیده شد.
وی بوناونتورا را فیلسوفی پرکار و دارای آثار متعدد دانست و گفت: آثار وی در پنج دسته از جمله رسایل فلسفی و کلامی، تفسیرها، رسایل کلامی و آثار رهبانی فرانسیسی جای میگیرند.
حبيباللهي فلسفه بوناونورا را در سه حوزه خداشناسی، جهانشناسی و انسانشناسی قابل بررسی دانست و گفت: او به سبب جهانبینی نوافلاطونی، به دنبال اثبات وجود خدا توسط براهین جهانشناختی و استدلال صرف منطقی نبود، بلکه باور داشت که انسانها با تعمق در درونشان به خدا میرسند. او معتقد بود آنها که نمیخواهند خدا را در آفرینش ببینند، در واقع نمیخواهند از ظلمت عبور کنند و به نور حقیقی خدا برسند.
وی افزود: از آنجا که او در دانشآموخته دانشگاه بود، براهین را نیز برای اثبات وجود خدا به کار ميگرفت.
حبيباللهي به ذكر برخی از استدلالهای بوناونتورا پرداخت که از جمله آنها موجود بالنفسه (خدا) و موجود بالغیر (انسان) است. بر این اساس، موجود بالنفسه، وجودی است که به موجود دیگری محتاج نیست، اما انسان موجودی متغیر و فناپذیر است و نیازمند وجودی مطلق. استدلال دیگر این که او خداوند را وجود حقیقی و آن چه واقعا هست، میداند.
وی درباره جهانشناسی بوناونتورا گفت: او خلقت را يك تغيير و جهش ميداند، زيرا ناگهان از عدم، چيزي به وجود ميآيد. خلقت سبب ميشود وجود به دنبال لاوجود بيايد. فلسفه مسيحي و غرب تفاوتي عمده با يكديگر دارند، مبني بر اين كه عالمان مسيحي معتقد به خلق جهان از عدم و عالمان غيرديني معتقد به خلق جهان از مادهاند. بوناونتورا يك عالم ديني است و به خلق از عدم معتقد است.
حبيباللهي ادامه داد: او در سنت كلامياش معتقد به دو جوهر است؛ جوهر خداوند كه بسيط و فناناپذير است و جوهر انسان كه محدود و فناپذير است. بوناونتورا خلق جهان را حادث ميداند كه به يكباره اتفاق افتاد. اينجا سوالي پيش ميآيد مبني بر اين كه چگونه اتفاقات اين جهان دفعتا رخ نميدهند، بلكه در زمان و مكان دور از هم رخ ميدهند.
وي افزود: بوناونتورا و همسلكانش براي پاسخ به اين پرسش از عقول بذري استفاده ميكنند و ميگويند خداوند عقول بذري را دفعتا به انسان داد، اما اين عقول نه دفعتا، بلكه در زمانها و شرايط خاص مختلف به منصه ظهور ميرسند.
اين نويسنده درباره معرفتشناسي و نفسشناسي بوناونتورا گفت: او نيز نظير ابنسينا معتقد است كه پيش از تجربه، هيچ شناختي وجود ندارد. نفس پيش از مواجهه با دنيا هيچ چيز در درونش ندارد. اين فيلسوف مسيحي مراتب عقل را ميپذيرد و تمام شناخت را ماحصل تعقل، تخيل و حس نميداند. او با استفاده از يقين و عقول سرمدي، به اين باور ميرسد كه شناخت كامل هنگامي حاصل ميشود كه اشراق نور الهي به دل فرد بتابد.
وي افزود: بوناونتورا منشا نامتغير حقيقت را خداي نامتغير ميداند و معتقد است كه با اشراق نور او، حقيقت بر ما آشكار ميشود.
حبيباللهي تمركز كتابش را بر رساله «سير نفس به سوي خدا»ي بوناونتورا معرفي كرد و گفت: عشق به خداوند، مركز ثقل انديشه اين فيلسوف است. او ميكوشد عشقش را براي مخاطب تبيين كند. بوناونتورا هدف از سلوك را اتحاد با خدا ميداند كه براي رسيدن به آن به اين غايت معرفت داشت. جستوجوي معنويت نيز بايد همراه با تعقل باشد، زيرا در غير اين صورت، حاصلي جز گمگشتگي عقلي ندارد.
نظر شما