سه‌شنبه ۹ مرداد ۱۳۸۶ - ۱۳:۵۰
اشراق يعني سپيده صبحگاهي، طليعه فجر

به مناسبت سال‌روز بزرگداشت شيخ شهاب‌‌الدين سهروردي، موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه با همكاري فرهنگستان هنر ميزگردهايي در شناخت آرا و انديشه‌هاي اين فيلسوف نامي برگزار كرد.

در سالن كوچك جنب دفتر مديريت موسسه، تمام صندلي‌ها پر است، هر چند كه راس ساعت رسيده‌ام اما سرپا منتظر مي‌مانم، غير از اساتيدي كه موهايشان را در راه فلسفه سپيد كرده‌اند، باقي جمعيت نشسته بر صندلي‌هاي مقابل رويم، جوان هستند. انتهاي سالن دوربين‌ها كاشته شده‌اند، همچنان به تعداد افراد سرپا اضافه مي‌شود. روي صحنه جايگاه داريوش شايگان، علي‌اصغر محمد‌خاني و غلامحسين ابراهيمي‌ديناني مشخص است. 

تكيه داده‌ام به آخرين رديف صندلي‌ها، دو رديف جلوتر «دستور زبان عشق» قيصر امين‌پور دست فيلسوف جواني ورق مي‌خورد در حالي‌كه پز مي‌دهد با چند تا از اساتيد حاضر در جلسه كلاس داشته!

صوت قرآن در سالن مي‌پيچد. برنامه به همت انجمن حكمت و فلسفه ايران و فرهنگستان هنر برگزار مي‌شود و لوگوي هر دو روي پروژكتور رنگ مي‌گيرد.

محمدخاني اولين نفري است كه بعد از قرائت قرآن در جايگاهش قرار مي‌گيرد. ابتدا به حاضرين خيرمقدم مي‌گويد و يادآور مي‌شود كه در ايران سه روز با نام فيلسوفان اسلامي كليد خورده است، اول خرداد به نام ملاصدرا، هشت مرداد، سهروردي و اول شهريور به نام ابن‌سينا است. همان طور كه روزهايي را به شاعران بزرگ ايراني اختصاص داده‌اند مثل مولوي، خيام، حافظ و فردوسي.  

اما در ميان فيلسوفان اسلامي، غريب‌ترين، اسلامي‌ترين و ايراني‌ترين فيلسوف، سهروردي است كه به زيبايي نقطه تلاقي فرهنگ ايراني، اسلامي و  يوناني را ساخته است.

محمدخاني در ميان سخنانش تاكيد مي‌كند كه آثار سهروردي تا 50 سال گذشته خيلي شناخته شده نبوده و ترجمه‌اي از تاليفات او انجام نشده بود، تا دوره كربن و پيوندهاي كربن با سهروردي از عميق‌ترين پيوندهاي او با فيلسوفان اسلامي محسوب مي‌شود. 

سالن كوچك، گرم و شلوغ است، صدايي حاضران ايستاده را دعوت مي‌كند تا به سالن بالا بروند، اما اين سالن كوچك هم با صندلي‌هاي محدودش پر شده و باز جمعيت، پشت سر نشسته‌ها در انتهاي سالن مي‌ايستند و چشم مي‌دوزند به صدايي نامفهوم و تصويري محو بر روي پرده ديواري.

محمد‌خاني كه نقش مجري جلسه را نيز به عهده دارد با عنوان اين‌كه سهروردي هنوز در ميان يونانيان ناشناخته است، از غلامحسين ابراهيمي‌ديناني براي ارائه سخنانش دعوت مي‌كند. 

ديناني صحبت‌هايش را با ذكر اين نكته كه سهروردي فيلسوفي غريب است شروع مي‌كند و تاكيد دارد اين غريبي هم در حياتش مشهود است هم در شهادتش و اصرار دارد بر كلمه «شهادت» و سهروردي را «شيخ شهيد» مي‌داند نه به قول ملاهادي سبزواري «شيخ مقتول».

اونيز معتقد است سهروردي شخصيتي است كه انديشه‌اش محل تلاقي انديشه‌هاي يونان، ايران و اسلام بوده است. تلاقي ايران و اسلام قابل درك است چرا كه ديگر ايران، اسلامي شده است، اما تلاقي يونان و ايران هنوز هم مسئله‌ساز است و امروزه به خصوص غربي‌ها تمايل دارند اين تلاقي را بيش‌تر از پيش زنده كنند و به همين خاطر فيلم‌هايي چون 300 را مي‌سازند و مرتب روي اختلافات و جنگ‌ها انگشت مي‌گذارند، در حالي‌كه بين ايران و يونان روابط دوستانه و فكري بسياري وجود داشته و اين‌ها همه اسناد تاريخي دارد مثلاً يكي از ايرانيان در كلاس درس افلاطون حضور داشته و مرتب فكر ايراني را مطرح مي‌كرده.

ديناني در ميان سخنانش يادآوري مي‌كند كه كتاب‌هاي سهروردي به سبك شرقي ارائه شده و با تسلطي ماهرانه انديشه‌ها و منطق ارسطو را عنوان كرده و حتي تازه‌هاي منطقي را ارائه داده كه ارسطو به آن‌ها اشاره نكرده است.

سهروردي همين‌طور به فلسفه شرق، اسلام و معارف اسلامي، علم اصول و فقه تسلط كامل داشته و به نظر من در چهارده قرن اسلام هيچ فيلسوفي را نمي‌توان يافت كه به اندازه سهروردي به قرآن تسلط داشته باشد، آن‌قدر كه در وصيت‌نامه‌اش مي‌نويسد: «وقتي خواستي قرآن بخواني، به گونه‌اي بخوان كه تو گويي فقط براي تو نازل شده نه كس ديگري...»

حتي به جرات مي‌توان گفت، حافظ هم بيت معروفش را از اين حرف سهروردي وام گرفته، آن‌جا كه گفته: من اين حروف نوشتم چنان كه غير نداند/ تو هم ز روي مروت چنان بخوان كه تو داني...

از نظر اين پژوهشگر، مهم‌ترين كتاب سهروردي كتاب «حكمت الاشراق» است كه بر آن چندين شرح نوشته شده، هرچند هنوز اين كتاب، نكات كشف نشده زيادي دارد. شايد بهترين تفسير بر حكمت الاشراق، «تعليقه» ملاصدرا است كه جديداً هم منتشر شده است.

سهروردي در اشراق، ابن‌سينا را مرشد خود مي‌داند هرچند آثار اشراقي ابن‌سينا به دست ما نرسيده است چرا كه مسعود غزنوي 40 جلد از آثار او در اين زمينه را از بين برده‌است. 

ابراهيمي‌ديناني در رابطه با نام حكمت اشراقي و نسبت آن با ابن‌سينا هم به نكاتي اشاره مي‌كند: سهروردي ابن سينا را مرشد خود در اين راه مي‌داند، كسي را كه ما رئيس مشاء مي‌دانيم سهروردي اشراقي مي‌نامد. 

از نظر ديناني فردوسي هم حكيم اشراقي است اما به زبان حماسه و شعر و سهروردي هم اشراقي است ولي اين حماسه را به زبان فلسفه عنوان مي‌كند.

ديناني معناي حكمت اشراق را برگرفته از شروق مي‌داند، شروق بامدادي، سپيده صبحگاهي كه از نخستين طليعه خورشيد آغاز مي‌شود. ظلمت را مي‌شكافد و عالم را روشن مي‌كند همان صبح صادق.

ديناني معتقد است معرفت اشراقي نتيجه فعل و انفعالات بدن نيست و معرفت از درون ماده نمي‌آيد، همان‌طور كه انديشه در سلول نيست هر چند كه سلول فعال است. اشراق مجاز است. ظلمت، نور نمي‌دهد. لحظه‌اي كنار مي‌رود و طلوع ظاهر مي‌شود، بدن مظهر است و معرفت در ما طلوع مي‌كند چنان‌ چه خورشيد با رفتن ظلمت طلوع مي‌كند.

پس از سخنان ديناني نوبت به داريوش شايگان مي‌رسد تا نظراتش را درباره سهروردي و كربن بگويد. شايگان حرف‌هايش را با اين جمله آغاز مي‌كند كه من اسلام‌شناس نيستم، سهروردي‌شناس هم نيستم اما چون سال‌ها شاگرد، يار و دوست آقاي هانري كربن بودم و تصميم داشتم دين ايراني‌ها را به كربن ادا كنم، اينجا حضور دارم.

نويسنده كتاب «هانري كربن و آفاق تفكر معنوي اسلام ايراني» از قول كربن مي‌گويد: من در دو قاره وجود در نوسان بودم، بين آلمان كه كشور شاعران و فيلسوفان است و ايران كه كشور شاعران و عرفا است. 

شايگان در معرفي بيشتر كربن مي‌گويد: اگر به آثار كربن در بين دو جنگ جهاني اول و دوم بنگريم، مي‌بينيم او هم‌زمان در چند زمينه فعاليت داشته است. از سويي او شاگرد بزرگان فلسفه مثل اميل بريه بوده است، و از طرف ديگر علاقه‌مند متكلمان پروتستاني. او هم‌زمان زبان‌هاي سانسكريت و عربي مي‌خواند و به آلمان هم سفرهاي بسياري مي‌كند. كربن با تمام اين كوران‌ها آشنا مي‌شود و كوله‌بار گران‌قدري را براي خود مهيا مي‌كند و با اين كوله‌بار عازم ايران مي‌شود.

نويسنده كتاب «آسيا در برابر غرب» درباره ديدگاه تفكري كربن هم نظرش را اعلام مي‌كند:‌ كربن فكرش در دو جهت است يكي فلسفه و ديگري حيات معنوي. او آثاري را از سهروردي به زبان فرانسه ترجمه كرده بود و هم‌زمان كتاب «متافيزيك چيست؟» اثر هيدگر را هم ترجمه كرد، اما بالاخره علي‌رغم علاقه‌اي كه به فرهنگ غرب داشت، ميدان مغناطيسي ايران او را جذب كرد، زيرا او ايران را كشوري ميانجي مي‌دانست. 

كربن از طريق ماسينيون با ايران آشنا ‌شد و ماسينيون معتقد است كه ايرانيان در عرفان يك رويارويي با ذات الهي دارند كه مخصوص خودشان است و فقط ايرانيان اين ويژگي را دارند. او با دادن رساله «حكمت اشراق» به كربن، كربن را به سهروردي علاقه‌مند كرد. 

شايگان در پايان جملاتي از كربن درباره سهروردي مي‌خواند و حرف‌هايش را اين‌طور پايان مي‌دهد كه كربن خودش را با سهروردي معاصر مي‌كند؛ نه معاصر زماني، بلكه معاصر روحي. از اين رو تمام مطالعات بعدي خود را وقف آثار سهروردي مي‌كند و به رابطه ابن‌سينا و سهروردي نيز مي‌پردازد، زيرا سهروردي مي‌گويد آنجا كه ابن‌سينا كار را در حكمت اشراق تمام مي‌كند، من آغاز مي‌كنم. 

از ميان جمعيتي كه روي زمين نشسته‌اند راه باز مي‌كنم، به پله‌ها كه مي‌رسم تعجبم بيشتر مي‌شود، دوست‌داران فلسفه و فيلسوفان نوپا در راه پله‌ها هم نشسته‌اند و اين شلوغي تا جلوي در ورودي هم ادامه پيدا مي‌كند. از بين بحث‌هاي فلسفي و فيلسوفان تا ميان شلوغ‌ترين خيابان شهر تهران فاصله‌اي نيست و من اين فاصله را طي مي‌كنم براي تلاقي حكمت اشراقي و اجتماع انساني اين روزگار.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها