دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۸:۲۸
تصویرسازی افلاکی زاییده‌ پیچیدگی شخصیت شمس است

غلامرضا خاکی در بیست‌وپنجمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌‌ شمس تبریزی به «مناقب شمس‌الدین در مناقب‌‌العارفین» پرداخت.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، بیست‌وپنجمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌‌ شمس تبریزی به «مناقب شمس‌الدین در مناقب‌‌العارفین» اختصاص داشت که چهارشنبه یکم مرداد با سخنرانی غلامرضا خاکی به‌صورت مجازی پخش شد. در این درس‌گفتار با رویکردی انتقادی، چهره‌ شمس از پشت پرده اوهام نمایان‌تر شد.

خاکی سخنانش را این‌ چنین آغاز کرد: شمس چهارمین شخصیتی است که افلاکی در مناقب‌العارفین به او می‌پردازد. تصویری که از شمس در این کتاب ارائه می‌شود بیشتر او را موجودی فوق بشری و اسطوره‌ای می‌نمایاند. این تصویرسازی زاییده‌ پیچیدگی شخصیت شمس و تمایل به اسطوره‌گرایی افلاکی است. هر چند پاره‌ای از آنچه افلاکی درباره‌ شمس آورده آکنده به اغراق است و نامعقول می‌نماید اما پاره‌ای دیگر از اطلاعات ارائه شده توسط او، بخشی از شناخت ما را از پیر تبریز فراهم آورده است.

روایت‌هایی از شش گونه شمس تبریزی
شمس تبریزی چنان پیلی در خانه تاریک است که در مثنوی مطرح شده و هر کسی تجربه خود را درباره وی مطرح می‌کند. شش گونه شمس تبریزی داریم شمسی که در واقعیت بوده و به تعبیر رندانه خود، خودش را نمی‌‌فهمیده و تعبیر خط سوم برای وی درست و جذاب است. دومین شمس، شمسی است که مناقب‌نویس و تذکره‌نویس‌ها مطرح کرده‌اند. شمش سوم شمسی است که مولانا آن را به عنوان یک پیر عرفانی تجربه کرده است. شمسی نیز داریم که مولانا به ما معرفی کرده است. بین شمسی که مولانا تجربه کرده و یا به ما معرفی می‌کند تفاوت وجود دارد، به ویژه در دیوان شمس.

پنجمین خوانش و آگاهی ما از شمس تبریزی، شمسی است که امثال سلطان ولد، صلاح‌الدین زرکوب و حسام‌الدین چلبی معرفی کرده‌اند. این سه پیوندهای ویژه‌ای با شمس داشته‌اند؛ مثلث سلطان ولد، صلاح‌الدین زرکوب و حسام‌الدین چلبی. شمس ششم شمسی است که هر یک از ما به قدر ظرفیت ذهنی و فهم وجودی خود آن را می‌شناسیم و تجربه می‌کنیم. شش شمس وجود دارد و آن شمس ششم که ما تجربه می‌کنیم برآیند آگاهی‌های ذهنی و تجربه وجودی ما از آن شمس است که خودش را می‌نمایاند.

شناخت تاریخی، شخصیتی و وجودی از شمس
سه گونه شناخت برای ما از شمس امکان‌پذیر است. شناخت تاریخی (کجا به دنیا آمده و همسر و فرزندانش که بوده‌اند و...)، شناخت شخصیتی (گفتار و کردار و دیدگاه‌ها و...) که در مقالات شمس، مثنوی ولدی، رساله سپهسالار و مناقب‌ا‌لعارفین و برخی از تذکره‌هایی که بعدها مطرح می‌شود آمده است. شناخت وجودی از شمس نیز سومین شناخت است که بزرگان و عرفا مطرح کرده‌اند. مولانا و شمس مدعی موقعیت فرامکانی و فرازمانی هستند که این موقعیت از طریق تجربه‌های روحانی ممکن است.

شمس درباره خودش می‌گوید: «از کلام ما بوی ما می‌آید» این یک‌گونه روش‌شناسی است که اگر سخنی از من نقل شد شما بدانید که معتبر است یا نه؟ قطعا این بو از طریق جملات مقالات شمس و رساله سپهسالار و مناقب‌العارفین به مشام نمی‌رسد. آدمی باید به تعبیر مولانا در مثنوی زکام هم نداشته باشد. خود شمس مطرح می‌کند من از آن اولیا هستم که متابعان ما هر چه کنند ایشان را خلاف توانم کردن. این متابعان شمس خوانندگان کتاب‌های تاریخی درباره شمس نیستند بلکه کسانی هستند که با حقیقت شمس پیوندی پیدا کردند. قطعا این شمس با شمس رمان‌هایی که مطرح شده و پیرمردی تندخو که زنی را با دست‌های خود می‌کشد یکی نیست! مولانا می‌گوید: من مستجاب‌الدعوه هستم آن روز که من از خدا زر خواهم خواستن و دادن یکی باشد. 

مناقب‌ها بیشتر برای دمیدن روح حماسی است
منقبت به معنای ستودن کارهای نیک و شایسته است، کارهایی که قابل مباهات و افتخار است. معمولا مریدها و کسانی که به شخصیت‌های بزرگ به ویژه عارفان افعال و اقوال معتقد هستند این بزرگان را به فرمان پیر خود ثبت و ضبط می‌کردند و نام این کتاب‌ها را مناقب، تذکره، مقامات و... می‌گذاشتند که انواع آن را در فرهنگ ایرانی و در ادبیات فارسی داریم. این کتاب‌ها، کتاب‌های فلسفی و تاریخی به مفهوم عمیق کلمه نیستند. نباید آن انتظاری که از تاریخ بیهقی داریم همان انتظار را از مناقب‌العارفین داشته باشیم. این کتاب‌های بیشتر برای دمیدن حس مباهات است که این چنین آدمی پیر ما بوده است. دمیدن روح حماسی، دمیدن احساس افتخار که این روح حماسی و این احساس افتخار بتواند به مرید و سالک در سیر سلوکی که داشته کمک کند.
بیشتر مناقب‌ها در قصه و حکایت و داستان تنظیم می‌شده‌اند و در کتاب‌های مناقب شجره‌نامه‌، تولد، کرامات، ریاضت‌ها و مرگ شگفت‌انگیر این بزرگان مطرح می‌شود. مناقب‌ها را نوشته‌اند تا با هدف معتقدانه خواندن مورد استفاده قرار می‌گیرند. باید با مناقب‌ها رابطه حسی و عاطفی برقرار کرد تا رابطه نقدی تحلیلی و عقلی. متاسفانه پاره‌ای از بزرگواران درباره افلاکی کم‌لطفی‌هایی می‌کنند به خاطر این‌که به هدف مناقب‌نویسی تاکید ندارند. یکی از مشهورترین مناقب‌ها و مجموعه‌هایی از این دست تذکره‌الاولیا است.
 
تذکره‌الاولیا می‌گوید مناقب‌العارفین چگونه نوشته شده است
عطار دو جمله در مقدمه تذکره‌الاولیا دارد که به ما کمک می‌کند که مناقب‌العارفین چگونه نوشته شده است. عطار در تذکره‌الاولیا مواردی مطرح کرده و با خودش دچار این سوال شده که این داستان‌های عجیب و غریب کمی نامعقول است. باید این حکایت‌ها را معتقدانه خواند تا به یک حقایقی که در لابه‌لای این کتاب‌‌ها است، دست یابیم. عطار می‌گوید هدف نگارش تذکره‌الاولیا این است که از ارواح مقدسه ایشان مددی بدین شوریده روزگار رسد و پیش از عجل او را در سایه دولتی فرود آورد. آدم معقولی مثل عطار که زبان به مدح کسی نگشود از آن همه مشایخ مسایلی مطرح کرده که با عقل امروزی سازگاری ندارد. پشت این کرامات نامعقول و سخن‌ها یک چیزی را دنبال می‌کرده که این همان نکته‌ای است که از شناخت وجودی شمس حاصل می‌شود.
خود را بدین شغل درافکندم تا اگر از ایشان نیستم باری خود را به ایشان تشبه کرده باشم نکته دیگری است که عطار می‌گوید. اما سخن زیبایی در اختتامیه این نکته است که چرا بزرگی مثل عطار این سخن‌ها را نقد نکرده است و چرا در مناقب‌العارفین نامعقول‌ترین سخن‌ها مطرح است. این مساله بسیار عجیب است. آیا افلاکی که نجوم می‌دانسته این درک را نداشته است که چه چیزی را مطرح کرده است. عطار می‌گوید سبب شرح نادادن آن بود که سخن خود در میان سخن ایشان آوردن ادب ندیده‌ام و ذوق نیافتم مگر جایی اندک اشاراتی برای دفع خیال نامحرمان و نااهلان کرده‌ام.

مناقب‌العارفین در ۳۶ سال نوشته شده است
مناقب‌العارفین را افلاکی نوشته تولد وی را حدس زده‌اند که ۶۹۰ هجری قمری و وفاتش ۷۶۱ است. افلاکی از مثنوی‌خوانان درگاه بوده است و از مریدان نوه مولانا که عارف چلبی پسر سلطان ولد است. به اشارات عارف چلبی کتاب مناقب‌العارفین تهیه می‌شود. افلاکی در کیمیا و نجوم دستی داشته است و در رصدخانه‌ای در تپه علاالدین (قونیه) رصد می‌کرده‌ است. مزار وی اکنون پیدا شده و در پشت آرامگاه مولاناست که آن را در سفرنامه «خاتون و خاطره» نوشته‌ام.
کتاب مناقب‌العارفین ۳۶ سال طول کشیده تا نوشته شود. ۴۶ سال از مرگ مولانا گذشته و نگارش کتاب آغاز شده است. در ۷۱۹ هجری قمری مختصری نگارش شده که به طبع عارف چلبی خوش آمده و آن مختصر ابتدا نامش مناقب‌العارفین و مراتب‌‌الکاشفین بوده است. کتاب مناقب‌العارفین در ۱۰ فصل تنظیم شده است که ۹ فصل آن پدر مولانا بهاءالولد به پسر عارف چلبی ختم می‌شود و فصل دهم فرزندان مولانا و خاندان وی را شرح می‌دهد. تمام فرزندان مولانا و نوه‌های وی در این فصل مطرح شده است.

افلاکی سیر تاریخی را در شرح احوال شمس رعایت کرد
فصل چهارم این کتاب درباره شمس تبریزی است. تصحیح معتبر مناقب‌العارفین را مولوی‌شناس ترک «تحسین یازیجی» انجام داده و در دو جلد به چاپ رسیده است. از صفحه ۶۱۴ تا ۷۰۳ کتاب به شمس تبریزی مربوط می‌شود که ۱۱۲ بند در کتاب مناقب‌العارفین به شمس اختصاص پیدا کرده است. از بند یک تا بند ۱۱۱ ترتیب تاریخی دارد که اشاره‌ای به کودکی شمس دارد تا دفن و مرگ شمس در قونیه. بند ۱۱۲ مجموعه‌ای است از غزل‌های مولانا برای بازگرداندن شمس. پس از غیبت اول است که می‌توانیم بگوییم افلاکی تلاش کرده سیر تاریخی را در شرح احوال شمس رعایت کند. برخلاف رساله سپهسالار افلاکی تقریبا بخش شمس را بر پایه نسخه‌ای از مقالات تنظیم کرده است که این نسخه از مقالات به دست ما نرسیده است. تفاوت‌های ویرایشی و نگارشی در پاره‌ای از نسخه‌ها است که در نسخه‌های فعلی مقالات مشاهده نمی‌شود اما شبیه به نسخه کلاسیکی است که به شمس منتسب می‌شود.
افلاکی برای معتبر کردن صحبت‌هایش تلاش کرده برای داستان‌هایش راوی پیدا کند که متاسفانه بسیاری از موضوعات مناقشه‌انگیزی که افلاکی مطرح کرده است و باعث سوتفاهم‌ها از شخصی شده است هیچ کدام سندیت ندارد جز یک مورد خاص که نقل قولی است از عارف چلبی. افلاکی توسط پاره‌ای متهم می‌شود که رساله سپهسالار را از جایی برداشته است اما آن قسمت از مقالات را که برداشته مشخص کرده است که وی قایل به این مساله بوده که اگر متنی را از جایی برداشته مشخص کرده است.

فصل‌بندی ده‌گانه‌ای که افلاکی درباره شمس می‌گوید
باید به این پرسش پاسخ داد که آیا این فصل‌بندی ده‌گانه را افلاکی با ذوق خود انجام داده است؟ نمی‌توان در این باره قضاوت کرد. مناقب‌ها را به معدن زغال‌سنگ تشبیه کنید که رگه‌هایی از الماس در این زغال‌سنگ‌ها وجود دارد. روایت‌هایی که درباره شمس و مولانا است در مناقب وجود دارد که پاره‌ای از روایت‌ها دنبال این است که شمس و مولانا را اسطوره کنند و شبیه به پیامبران جلوه دهند و داستان‌هایی بسازند برای توجیه برخی از ابیات مثنوی و دیوان شمس که می‌توان برخی از روایت‌ها را معقول کرد.
سخن‌هایی که درباره شمس در بخش چهارم مناقب‌العارفین آمده می‌توان به ۸ دسته تقسیم کلی کرد. دسته اول مطالبی هستند که شمس درباره موضوعات مختلف صحبت کرده است که در مقالات هم می‌توان آن را دید. مثل استعمال حشیش، دسته اول روایت‌هایی هستند که مربوط به دیدگاه‌های شمس درباره موضوعات مختلف است. مخالفت‌هایی که شمس مطرح کرده این است که خاک و جغرافیا اعتباری ندارد و این مساله را تحلیل کرده که یار راستین شبیه خداوند و محرم است. شمس همچنین دیدگاه‌هایی را درباره زنان مطرح کرده است. وی دیدگاه‌هایی را درباره مرگ و معنای توحید را بازگفته و علم باطنی را تعریف کرده است. هدف از تحصیل علم را مطرح کرده که ریسمان علم برای این است که آدمی از چاه خود بودن بیرون بیاید. دسته اول روایت‌های شمس در مناقب‌العارفین دیدگاه‌های شمس درباره موضوعات مختلف است.
بخش دیگری از روایت‌ها به وصف‌هایی که شمس از خودش در این بندها ارایه می‌دهد، برمی‌گردد. شمس از خودش نیز سخن گفته است. ما هیچ آگاهی درباره شمس نداریم الا مقطع خاصی که در قونیه پدیدار می‌شود. در آن مقطع در قونیه وی از خود سخن گفته و گزارش‌هایی که در مناقب‌العارفین است به این معنی است که شمس از خود سخن گفته است.
دسته سوم روایت‌ها به وصف‌های شمس از زبان مولانا اختصاص دارد یعنی نقل‌قول‌هایی از مولانا درباره شمس که به عنوان مثال شمس واقف اسرار رسول است. شمس پیش از اینکه با عالم فقر و تصوف آشنا شود با علم کیمیا و علوم غریبه آشنا بوده است. مولانا گفته شمس هر وقت از دست کسی می‌رنجید این دعا را می‌کرد که خدا عمر دراز و مال بسیار به او دهد. مولانا می‌‌فرماید بسیاری از افراد بودند که در طریقت گیر کردند و من در عالم شهود آن‌ها را دیدم و حوالت دادم به شمس تبریزی و شمس با خنده‌ها و تبسم‌های شیرین گره‌گشایی می‌کرد.
دسته چهارم روایت‌هایی است که افلاکی مطرح کرده و نظرهای شمس درباره دیگران است. اظهارنظرهای تند و تیز شمس درباره بایزید و ابوالخیر و حلاج کرده و تنها در یکجا اشاره می‌کند که بسطامی محجوب بود و از سخن‌های تند و تیزی که در مقالات می‌بینیم در اینجا نیست. در جایی دیگر شمس فوجی از زنان را دیده عبور می‌کردند و می‌گوید نور مولانا در بین این‌ها است که بعد معلوم می‌شود دختر مولانا فاطمه خاتون در میان آن‌ها بوده است. یا این‌که شمس درباره مولانا قضاوت‌هایی می‌کند که من در شناختن مولانا قاصر هستم. وصف‌های ناشناخته‌ای درباره شمس هم وجود دارد. این‌که به شمس کامل تبریزی گفته می‌شده است یا لقب شمس پرنده که پاره‌ای از صوفیه بودند که منطق آن‌ها این بوده که دو شب را در یکجا نباید خوابید زیرا به آن مکان تعلق خاطر پیدا می‌کنیم و این باعث می‌شود دل ما مهجور شود.
نوع ششمی که در مناقب‌العارفین درباره شمس است فرمان‌های شمس به مولاناست. دو مورد فرمان می‌بینیم به شمس تبریزی یکی این‌که در همان ابتدا امر می‌کنند که مولانا تو حق نداری کتاب معارف پدرت را بخوانی این فرمان شمس برای کشاندن مولانا به مرحله تخلیه است و سالک باید رفته رفته از تسلط و اسارت و دانسته‌های ذهنی خارج شود که رمز این را در بحث رومیان و صوفیان مشاهده می‌کنیم. شمس خواسته وابستگی ذهنی و اطلاعاتی و قلبی مولانا را به آن دانسته‌های پیشین از بین ببرد. مورد دیگر، دیوان متنبی شاعر عرب را شمس فرمان داد که مولانا آن را نخواند. مولانا به دلیل علاقه‌ای که به این شاعر داشته این دیوان را پنهانی می‌خوانده است.
نوع هفتم روایت‌ها که در مناقب‌العارفین پیرامون شمس مطرح شده گزارشی است از وضعیت زندگی و دیدارهایش قبل و بعد از قونیه. که چه سفرهایی رفته و چه لباس‌هایی می‌پوشیده. پیش از اینکه شمس به قونیه بیاید در دمشق وی را می‌شناخته است. تاریخ ورود شمس به قونیه مطرح می‌شود و این‌که آزمایش مشهور که وقتی شمس به قونیه آمده است از مولانا سه آزمایش به عمل آوردند: «شراب خواستند و شاهد خواستند و شاهد پسر خواستند» که در واقع به عنوان آزمایش سلوکی مطرح کردند که این داستان نقض‌ها و مشکلاتی دارد. یکی دیگر از مطالبی که در بخش شمس مناقب‌العارفین مطرح شده قضیه دیدار اولیه است. در رساله سپهسالار آمده که در این مساله اختلافات جدی وجود دارد. هر چند به اصل این موضوع در مقالات به زبان عربی اشاره شده است.
مسائل دیگر مثل امتحان حسام‌الدین به باغ‌فروشی و کم خرجی نیز نکته دیگری است و اینکه مولانا در معراج دید که آفتاب نیست گفتند آفتاب کجاست گفتند به زیارت شمس رفته است. معلوم می‌شود این داستان ساخته شده است تا بیتی از مثنوی توجیه شود. من نام این تیپ داستان‌ها و حکایت‌ها را «شان سرایش» گذاشتم. داستانی ساخته شده است تا دلیل سرایش بیتی مطرح شود. چرا مناقب این‌گونه کرامت‌آلود است؟ پاسخ را در دو چیز می‌توان پیدا کرد زیرا ساختار مناقب باید این‌گونه باشد. کتاب‌های مناقب قرار است حماسه بیافریند حماسه نیز فقط تاریخ نیست. از ویژگی افلاکی است که دنبال موارد عجیب و غریب است و این را از جمله عارف چلبی می‌بینیم. یکی از گرفتاری‌های مولویه زیر سر نوه مولاناست. ساختار مناقب‌العارفین اقتضا می‌کند و ویژگی‌ افلاکی سیر در سماوات‌کننده  که چیزهای نامعقول را دوست داشته است.

راه مولانا و شمس از قصه‌ها جداست
معجزه مخصوص انبیاست و کرامات مخصوص اولیاء. کرامات به هم ریختن نظم عادی معمول است. کسی با قدرت وجودی خود ورود می‌کند و نظمی را درهم می‌ریزد. در ماجرای مرگ کیمیا خاتون نیز شمس اعتراف می‌کند که کیمیا دارو نمی‌خورد نه این‌که بخواهد معجزه کند. کرامات انواع مختلفی دارد مانند ذهن‌خوانی، شفا دادن، بی اثر کردن سم، صحبت کردن با حیوانات و طی‌الارض. مولانا دو پیام می‌دهد که راه مولانا و شمس از این قصه‌ها جداست. تمام دغدغه عارف رسیدن به مقام فنا و نیستی است و هر کرامتی که از او ظاهر می‌شود خلق به او متوجه می‌شود و به آن اثبات هستی می‌کند.
۱۰ کرامت عجیب و غریب برای شمس در مناقب‌العارفین مطرح شده است. این کرامت‌ها مربوط به روزگارانی است که شمس در قونیه نبوده است. آیا شمس چنین کرامت‌هایی درباره خود تالیف کرده یا این‌که بعدها برایش ساخته‌اند. مثل این است که هنرمندی را دوست داریم و بزرگش می‌کنیم. نمی‌شود گفت شمس خودش را این‌گونه تعریف کرده است!
کرامتی دیگر داریم که منشا گرفتاری‌های ماست و این کرامت مربوط به کیمیاخاتون در مناقب‌العارفین است. در بند ۳۹ کراماتی مطرح می‌شود از زبان سلطان ولد که خدا در قالب کیمیا بر شمس ظهور می‌کرده. خدایی که می‌آید در قالب یک زن که پاره‌ای از رمان‌نویسان خواستند این مساله را پرورش بدهند. پیش از این داستان نیز داستانی است که می‌خواهند آن را توجیه کنند و آن داستان مربوط به بایزید است که خدا به صورت پسر نوجوان زیبایی بر بایزید ظهور می‌کند. کیمیا خاتون کسی است که شمس در مقالات می‌گوید برو نماز بخوان و غیبت دیگران نکن که وی به شمس تبریزی فحش می‌دهد! خدا چگونه در قالب این زن ظهور می‌کند؟

آیا شمس تبریزی زنش را کشت؟
می‌گویند شمس تبریزی زنش را کشت. اصل داستان این گونه است که کیمیا خاتون بدون اجازه شمس از خانه با جده سلطان ولد به باغ رفته بودند که شمس به خانه آمد دید که کیمیا نیست ناراحت شد و به غایت رنجش دید. چون کیمیا خاتون به خانه آمد فی‌الحال درد گردن گرفته و همچون چوب خشک بی حرکت شد. شمس چنان عظمت معنوی داشت که اگر کاری بدون اجازه او صورت می‌گرفت به چنین مجازات‌هایی فرد می‌رسید.
این چنین نوشته نشده که شمس او را کتک زد و گردنش را شکست. افلاکی این‌جا ما را به اشتباه می‌اندازد. اگر قرار است درباره بزرگان قضاوت کنیم ابتدا باید آگاهی خود را کامل کنیم نه بر اساس خوش‌آیند و بدآیند چیزی را حذف کنیم. باید یک شمس جامع را بشناسیم و بعد بگوییم من این شمس اهل کرامتی که به جای زندگی بخشیدن مرگ می‌بخشد دوست ندارم آن شمسی را دوست دارم که در مناقب‌العارفین آمده است. در زمستان برف آمده بود یاران گل خواستند شمس از بیرون گل آورد همه فکر کردند که شمس کرامت کرده است شمس متواضعانه گفت این از خاص یاران است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها