شست نقد و بررسی کتاب «تاریخ فلسفه سیاسی» برگزار شد
یاشار جیرانی: باید میان اشتراوس و اشترواسیها تمایز قائل شد
شروین مقیمی گفت: نویسندگان «تاریخ فلسفه سیاسی» هر یک دانشوری درجه اول در حوزه مطالعاتی خود هستند و عموماً در حوزه شخصیتی که به آنها پرداختهاند مترجمانی شناخته شده محسوب میشوند.
در ابتدای نشست، شروین مقیمی درباره لزوم ترجمه کتابهایی از این دست گفت: مطالعه در حوزه فلسفه در میان دانشجویان و علاقهمندان طالب دارد و در این میان اگر آثار خوبی در این زمینه ارائه نشود، بالطبع کارهای متوسط و ضعیف جای آنها را خواهد گرفت. در وضع کنونی ما قریب به اتفاق آثاری که در حوزه تاریخ فلسفه و تاریخ اندیشه سیاسی نوشته و منتشر شده است، آثار نازلی هستند و البته چند استثنا مانند آثار سیدجواد طباطبایی نیز در این میان وجود دارد. اکثر آثاری که در این حوزه وجود دارد بیشتر جنبه اطلاعات عمومی و ویکیپدیایی دارند. در این میان آثار مکتب کمبریج و کوئنتین اسکینر که بعضی از آنها به تازگی ترجمه شدهاند نیز میتوانند استثنا باشند. اما مجموعه شش جلدی تاریخ اندیشه سیاسی کمبریج هنوز ترجمه نشده است. اهمیت آن کتاب این است که خواننده با یک روش خاص مواجهه با متن که روش زمینهگرایی است آشنا میکند. به عبارتی آثار مکتب کمبریج کمابیش در دسترس خواننده مشتاق ایرانی قرار گرفتهاند اما آثاری که از زوایای دیگر به مقوله فلسفه سیاسی میپردازند نیز لازم است مورد توجه قرار بگیرد و یکی از انگیزههای ترجمه این کتاب همین بود.
او همچنین به نویسندگان مجموعه مقالات «تاریخ فلسفه سیاسی» پرداخت و گفت: نویسندگان این مجموعه مقالات هر یک دانشوری درجه اول در حوزه مطالعاتی خود هستند و عموماً در حوزه شخصیتی که به آنها پرداختهاند مترجمانی شناخته شده محسوب میشوند. به همین دلیل، هر یک از این مقالات را میتوان متنی آکادمیک و برآمده از دانش فردی که عمر خود را در حوزهای که مقالهای در این کتاب درباره آن نوشته شده است گذاشته است. از این رو شاید این را هم بتوان گفت که این کتاب، کتابی برای دانشجویان که عادت کردهاند با متونی سرراست مواجه شوند نیست. به این دلیل که متدولوژی این مقالات برگرفته از رویکرد اشتراوس بوده است، ممکن است دانشجو در اولین برخورد با آنها اندکی دچار سردرگمی شود.
مقیمی همچنین گفت: تفاوت این متن با متنهایی که عنوان مشابهی دارند این است که خواننده در مواجهه با آن، علاوه بر آنکه با برخی از مفاهیم کلیدی آشنا میشود، اگر خواننده بااستعدادی باشد در موقعیتی قرار میگیرد که با مراجعه به متن اصلی خود بتواند به اندیشهورزی در متن بپردازد و این مورد را به ویژه در مقالات شخص لئو اشتراوس میتوان مشاهده کرد.
مقیمی در پایان گفت: کتاب تاریخ فلسفه سیاسی لئو اشتراوس به یک معنا تاریخ فلسفه سیاسی است که ایده تاریخ فلسفه سیاسی خود اشتراوس در آن مندرج است. اشتراوس سه مقاله در این کتاب نوشته و این سه مقاله در نقاط کلیدی بحث قرار دارند. او مقالات مرتبط با افلاطون، مارسلیوس و ماکیاولی را نوشته است. افلاطون آغازگر ایده فلسفه سیاسی بود و ماکیاولی آغازگر ایده فلسفه سیاسی مدرن. از این منظر پرداختن اشتراوس به آنان بسیار مهم و معنادار است.
پس از توضیحات مقیمی درباره کتاب، نوبت به یاشار جیرانی دیگر مترجم و ویراستار کتاب رسید تا سخنان خود را بیان کند. او گفت: فاجعه کنونی ما در زمینه ترجمه محصول نگاه پژوهشکدهها و دانشگاههای ماست که خود را متولی تولید علم میدانند و توجه جدی و بنیادین به مقوله ترجمه ندارند. پژوهشکدهها نقش ترجمه در فرآیند تولید علم را فراموش کردهاند و آن را به بازار سپردهاند. اینگونه میشود که حتی در پژوهشگاهها که تمرکزشان بر ایده تولید علم است، هنگامی که به منابع آثار تولیدیشان مراجعه میکنیم با این موضوع مواجه میشویم که این آثار هم به همان ترجمههایی که در بازار روشنفکری تولید شدهاند و از سوی آکادمی به رسمیت شناخته نمیشوند ارجاع دارند.
جیرانی سپس به اهمیت کتاب «تاریخ فلسفه سیاسی» در فهم اندیشه لئو اشتراوس پرداخت و گفت: این کتاب دربردارنده مقالات اشتراوس و اشتراوسیهاست. این چینش به ما کمک میکند تا جنس تفکر او را بشناسیم. اشتراوس از جمله اندیشمندانی است که صاحب مکتب است و حتی منتقدان و دشمنانش او را صاحب فرقه میدانند. اشتراوس خود از حضور در مجامع سیاسی و روشنفکری گریزان بود اما همین مکتبداری او باعث شد ایده و تفکر او ادامهدار باشد. هر چند این موضوع معایبی هم داشت و همین موضوع که نومحافظهکاران از دل تفکر اشتراوس بیرون آمدند، محصول همین مکتبدار بودن او بود. آنچه در مورد متفکران صاحب مکتب بسیار مهم است، آن است که بتوانیم بین آنها و مکتبشان تمایز قائل شویم. مکتب اساساً بازنماینده یک فیلسوف نیست. مسئلهای که مکتب تولید میکند تمایل آن به تقلیل تفکر به آموزه و روش است. این نکته کلیدی است که مکتب را از فیلسوف جدا میکند. به عنوان نمونه اشتراوس معتقد بود فلاسفه بین خطوط مینوشتند و به وجود دو لایه ظاهری و باطنی در آثار تولید شده توسط فیلسوفان قائل بود و وظیفه شارح را کشف نیت مولف میدانست. این ایده در مکتب او به یک دگم تبدیل شده اما شما هنگامی که خود اشتراوس را میخوانید مسئله پیچیدهتر میشود. در قرائت اشتراوس دو روایت به طور موازی پیش برده میشود. در واقع هنر نوشتار برای او یک مسئله برای اندیشیدن است و نه یک پاسخ. اما نزد شارحان او این مسئله به یک پاسخ تبدیل میشود.
به اعتقاد جیرانی قرار گرفتن مقالات اشتراوس در کنار مقالات اشتراوسیها در کتاب «تاریخ فلسفه سیاسی» میتواند تمایز میان تفکر او با تفکر کسانی که از او متاثر بودهاند را نشان دهد. پیروان اشتراوس به دنبال تفکری آکادمیک و قطعی بودهاند اما دغدغه خود اشتراوس این بوده است که پرسشهای بنیادین طرح کند.
جیرانی گفت: رویکرد اشتراوس این است که اندیشیدن درباره این موضوع که فیلسوف چه گفته مسئلهای تاریخی است اما این موضوع که اندیشه فیلسوف به چه پرسشهایی میتواند پاسخ بدهد مسئلهای فلسفی است.
او افزود: مقالات اشتراوس در این کتاب را ذیل ایده نوشتن تاریخ فلسفه نباید دید. مقالات فوقالعاده دشواری هستند و مخاطب بسیار خاصی دارند. این مقالات و به ویژه مقاله افلاطون، جزو بهترین مقالات اشتراوس طبقهبندی میشوند.
جیرانی در بخش دیگری از سخنان خود گفت: یکی از ایدههایی که اشتراوس با آن شناخته میشود اعتقاد به ایده گسست میان مدرن و سنتی و یا جدال میان قدیم و جدید است. اشتراوس معتقد است مدرنیته الهیات را طرد کرده است و این طرد نتیجه امتزاج فلسفه و سیاست بوده است. ابهام نظریه اشتراوس این است که او هرگز توضیح نمیدهد این گسست چرا رخ میدهد. مقاله مارسلیوس در این کتاب شاید به ما کمک کند درباره چرایی این اعتقاد در اشتراوس آگاهی کسب کنیم. به نظر میرسد اشتراوس علت اساسی این گسست را در خصوصیات امر الهیاتی مسیحی جستوجو میکند. اشتراوس معتقد است که از همان ابتدا تعارضی میان الهیات و سیاست از یک سو و فلسفه از سوی دیگر وجود دارد و این تعارض در مرگ سقراط به اوج خود رسیده بوده است. اما در مسیحیت این صورتبندی معکوس میشود. امر الهیاتی مسیحی شرعمحور نیست. تعلیم محور است. امر الهیاتی مسیحی ضدسیاسی است و در قرون وسطی این وضعیت به بحران میان کلیسا و دولت نیز تبدیل میشود. تدریجاً این فلسفه است که در کنار سیاست قرار میگیرد و میتواند رویکردی شدیداً ضدالهیاتی اتخاذ کند که در ماکیاولی بروز پیدا میکند. در نتیجه از نظر اشتراوس نتیجه مدرنیته مرگ الهیات است. از سوی دیگر از نظر اشتراوس اتحاد میان فلسفه و شهر، به فلسفی شدن شهر منجر نمیشود، به الهیاتی شدن فلسفه میانجامد. فلسفه خودآگاهی خود را از دست میدهد و امری که برای قدما بسیار آشنا بود برای ما ناآشنا شد: دفاع از شیوه زندگی فلسفی. مقاله مارسلوس در کتاب «تاریخ فلسفه سیاسی» کمک فراوانی به فهم این ایده میکند.
پس از جیرانی، نوبت به علی مرادخانی رسید. او گفت: تقریباً حدود سه دهه از آشنایی ما با اشتراوس میگذرد و به گمان من طرح بحث او برای وضعیت ما بسیار اهمیت دارد. آنچه که در آکادمیهای علوم سیاسی ایران مغفول مانده است این است که اشتراوس در سایه پدیدارشناسی به فلسفه سیاست توجه میکند و به گمان من توجه به شیوه پدیدارشناختی در نگرش اشتراوس بسیار اهمیت دارد.
او سپس با طرح این پرسش که پدیدارشناسی به اشتراوس چه آموخت؟ گفت: ما برای آشنایی با اشتراوس باید او در کانتکستی فراخرتر ببینیم و این کانتکست فراختر پدیدارشناسی است. اشتراوس از پدیدارشناسی آموخت که مسئله فلسفه غرب چیست و در این میان راه خود را پیدا کرد و به دنبال آن رفت. مسئله اشتراوس به همراه کسانی که مانند او هستند، بحران غرب بود و آنها غرب را با تجدد یکی میگرفتند. او مانند دیگر فلاسفه به سراغ ریشهها رفت و این ریشهها را در یونان جست. اما پرسشی که برای خود طرح کرد، با پرسش دیگر فیلسوفان متفاوت بود. عموم فیلسوفان از ماهیت وجود میپرسیدند اما پرسش اشتراوس این بود که ماهیت شهر چیست؟
این استاد دانشگاه در بخش دیگری از سخنان خود گفت: به گمان اشتراوس آنچه موجب غفلت از فلسفه سیاسی شده است، مسئله علوم طبیعی است که در دوران مدرن فروغی پیدا کرده است. بنابراین کاری که اشتراوس باید انجام میداد برداشتن این مانع بود. بر این پایه او به این اعتقاد رسید که باید از فروع این علوم و از جمله علم تاریخ نیز عبور کنیم. او برای غلبه به این وضع به سرآغازها توجه کرد و سویههای نامتعارف گفتار مسلط را پیدا کرد. او در دورهای به سراغ کلام سیاسی میرود که این مسائل فراموش شده است. به سراغ اسپینوزا، ابن میمون و فارابی میرود.
او افزود: اشتراوس متوجه شده بود که در ساخت فلسفه جدید اراده بر علم تقدم پیدا کرده است، در صورتی که در فلسفه قدیم، این علم بود که بر اراده تقدم داشت. برای همین است که او میگفت ماکیاولی امر ایدهآل را در پای امر واقعی قربانی کرد.
مرادخانی در پایان سخن خود گفت: برای اشتراوس فلسفه سیاسی فرع بر فلسفه است و بهتر است که در بستر فلسفه به اندیشه سیاسی او بپردازیم.
نظر شما