چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶ - ۱۱:۱۴
جاي قيصر در ساحت نقد ادبي خالي است

احمد سميعي گيلاني طي يادداشتي درباره شاعرانگي‌هاي قيصر امين‌پور در آثارش، كه عصر ديروز در نشست "قيصر امين‌پور در عرصه زبان و تحقيق" در شهر كتاب قرائت شد، بر اين نكته تاكيد كرد كه جاي امين‌پور نه تنها در شعر، كه همين‌قدر در ساحت نقد ادبي نيز خالي است.

به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، سميعي در اين يادداشت، به موارد متعددي از شعر قيصر اشاره كرده و در اين اشاره‌ها، موارد خاصي از نوع شاعرانگي قيصر را به دست داده است. متن يادداشت او را در زير مي‌خوانيد:

 عزيزان ما در اين مجلس فراهم آمده‌ايم تا با ياد قيصر امين‌پور همديگر را دلداري دهيم – ياد هنرمند و هنرشناسي كه در عين سرافرازي فروتن و در عين استقلال راي شنواي آراي ديگران بود، راهنماي پرحوصله و بي‌ادعاي شاعران جوان ، آموزگاري كه به تعبير خانم شادي صدر، يكي از بسيار ارادتمدان و دست‌پروردگانش، متفاوت بودن، نوشتن، جسارت و طغيان را به شاگردانش ياد مي‌داد و، باز به گزارش همين خانم، در «نمازخانه كوچك خود»، زير پوشش سروش نوجوان، نسلي از نويسندگان جوان را تربيت كرد؛ هنرمندي كه «دور پادشاهيش فزون‌تر از زمان و مرزهاي كشورش فراتر از زمين» بود، براي شادي آفريده شده بود اما، از بد حادثه، روزهاي جواني عمرش غمبار شد – چناني و چنداني كه به خود تلقين مي‌كرد:

اين روزها كه مي‌گذرد
                          شادم
زيرا
    يك سطر در ميان آزادم*

قيصر در سال‌هاي اخير چنين مي‌نمايد كه همه‌اش چشم به راه مرگ بود؛ همچون «بره‌اي ، آرام و سربه‌زير با پاي خود به مسلخ تقدير نزديك مي‌شد» و «زنگوله شعرش» آهنگ ماتم زا داشت. از بخت بد خويش مي‌ناليد:

از روي يكرنگي شب و روزم يكي شد

در حسرت «پرواز با مرغابيان»، «چون سنگ‌پشتي» در لاك خود صبور بود. دلش«آسماني آبي» و آفتابي بود كه تيره و سرد شد. شكوه سر مي‌داد كه:

چرا زمين و زمان بي امان و بي‌مهرند

در لحظاتي دچار سرخوردگي مي‌شد:

هر چه روزي آرمان پنداشت حرمان شد همه
هر چه مي‌پنداشت درمان است عين درد شد

و گاه از بي‌تابي به عصيان مي‌گراييد:

ديري است از خود از خدا از خلق دورم

اما هيچ‌گاه صبر و استقامت نجيبانه را از كف نداد، هر چند از آن روزگار خوش سرشار از اميد كه مي‌سرود:

اي خيل پيادگان ظفر نزديك است
كز دور سواد تك‌سواري پيداست

بس دور گشته بود – از آن ايام كه با مرگ ميعاد مي‌نهاد و شهادت را به ميهماني فرا مي‌خواند:

ديدار تو را به شوق خواهم كوشيد
چون جامه تازه‌ايت خواهم پوشيد
گر آتش صدهزار دوزخ باشي
اي مرگ تو را چو آب خواهم نوشيد

گفته‌اند كه با مرگ عالم، عالم دانش ثلمه و ترك برمي‌دارد. اما خلايي كه با فقدان هنرمند پديد مي‌آيد ديگر است. دانشمند قوانين حاكم بر طبيعت و جهاني انساني را كشف مي‌كند. در غياب او ، اين قوانين همچنان برجا و جاري و ساري‌اند، قانون جاذبه را اگر اسحق نيوتون كشف نمي‌كرد نيوتوني ديگر كشف مي‌كرد؛ قانون نسبيت عمومي را اگر آلبرت اينشتين كشف نمي‌كرد اينشتين ديگري كشف مي‌كرد. 

مسلم آن است كه قوانين طبيعت برجاي‌اند و دير يا زود كشف مي‌شوند. اما دستاورد هنرمند بي‌همتاست. اگر فردوسي شاهنامه را نمي‌سرود، شاهنامه فردوسي، يعني اثري هنري را كه عديل و بديل نمي‌تواند داشته باشد، نداشتيم. لبخند ژوكوند داوينچي، سمفوني نهم بتهوون، دن‌كيشوت سروانتس، كمدي الهي دانته، جنگ و صلح تولستوي يك بار آفريده شده‌اند و تكرار شدني نيستند. از اين رو فقدان هنرمند آن هم نابهنگام و در زماني كه در راه رشد و كمال است، واقعا اسف‌انگيز است :

از رفتنت دهانها همه باز

قيصر تنها شاعر نبود، منتقد شعر ، شعرشناس، شعرسنج، و شاعرپرور هم بود. جاي او نه همان در خانه شاعران جوان؛ بلكه در ساحت نقد ادبي نيز خالي است.

قيصر از ميان‌مايگي و وابستگي گريزان بود. او زبان خود را دارد. در اشعارش نه تنها لطايف و نكته‌هاي بكر، بلكه هم شيوه‌اي تازه مي‌يابيم، و ديد و تصوري بديع از زيبايي هنري مي‌يابيم:

زاييده چشم ماست زيبايي ؟
يا چشم خود زا جمال مي‌زايد؟

زيبايي به نظر او نسبي است:

اين هيزم هر چه خشك‌تر، خوشتر
جنگل به روايت تبر اين است

زيبايي راز است و از اين رو نمي‌توان آن را تعريف كرد:

زيبايي راز راز زيبايي‌هاست
آن راز نهفته در هنر اين است

در اشعار قيصر، چشم جايگاهي ممتاز دارد. اين واژه‌ بارها در سروده‌هاي او به معناي حقيقي و مجازي ظاهر مي‌گردد و اين تكرار نظرگير به ما اجازه مي‌دهد احتمال دهيم كه در رابطه او با چشم، تجربه‌اي فراموش نشدني در زندگي شاعر وجود داشته باشد: 

چشمش دوهزار گفتگو با من داشت

در رخسار او و در تصاوير او ، "چشم" است كه ديگر اسباب صورت را زير سايه مي‌گيرد.

معشوق قيصر آرماني است:

با تيشه خيال تراشيده‌‌ام تو را
در هر بتي كه ساخته‌ام ديده‌ام تو را

او اين معشوق را به هر جا كه روي مي‌كند مي‌بيند:

هر گل به رنگ و بوي خودش مي‌دمد به باغ
من در تمام گل‌ها بوييده‌ام تو را
...با آنكه جز سكوت جوابم نمي‌دهي
در هر سوال از همه پرسيده‌ام تو را

تصوري كه قيصر از خدا دارد مختص خود اوست:

خداي ما اگر كه در خود ماست
كسي كه بي خداست پس خودش نيست

خداي او نه خداي عجايز است نه خداي فيلسوفان و نه خداي متعبدان. به خداي او «جز راه دل از هيچ راهي» راه نيست. خداي او نشناختني است:

با روزه و با نماز نشناختمت
با آن همه رمز و راز نشناختمت
يك‌ ماه اگر چه ميهمانت بودم
بگذشت مجال و باز نشناختمت

با اينهمه، او خداشناس است چون وقتي مي‌گويد «نشناختمت» لابد مخاطبي پيش رو دارد. اين پارادوكس را در تعبيرات شاعرانه او نيز مي‌توان سراغ گرفت. در اشاره استعاري به صيد ماهي مي‌گويد: 

در ميان تور خالي
                     مرگ
                      ...تنها دست و پا مي‌زد

يا در جاي ديگر:

آسايش آفتاب در سايه توست

و باز:

باغ دل تو از آب نوشيدن سوخت

گرايش او به خلاف عرف در اشعارش شواهد متعدد دارد:

عشقي است مرا چنان كه مي‌گويم كاش
عالم همگي رقيب مي‌شد با من

در زبان، دغدغه قيصر براي نزديك ماندن به زبان زنده پيداست. اما اين قيد او را از نوآوري در تعابير شاعرانه باز نمي‌دارد. نمونه‌هاي آن "غم مذاب"، "غم روي شانه دل"، "فرهادتر از فرهاد"، فريادتر از فرياد"، و واحدهاي سنجش و شمارشي چون "يك باغ نسيم و نور" و "صخره صخره غم".

وي جاي جاي با كلمات بازي شيطنت آميزي دارد:

اسرار بلاغت و مطول را
خوانديم تمام مختصر اين است

كه از "مطول"، مراد اثر "تفتازاني" است در بلاغت و هم طباق دارد با "مختصر". يا:

طالع تيره‌ام از روز ازل روشن بود

كه تيره و روشن را طباق آورده؛ در عين آنكه مرادش از "روشن" معناي مجازي آن، "واضح" است و ايهام دارد. يا:

اي داد به داد دل ما كس نرسيد
از بس كه بلند بود داد دل ما

كه "بلند" را هم به معناي "بلندي " و "قوت صدا" گرفته و هم به قرينه "نرسيد"، به معناي "ارتفاع" آن. يا در جاي ديگر:

سرمايه دل نيست بجز اشك و بجز آه
پس دست كم اين آب و هوا را نفروشيد

كه در تعبير "آب و هوا" ايهام است: آب(اشك) و هوا(آه)؛ آب و هوا(اقليم). يا :

يك عمر دويديم و لب چشمه رسيديم
اين هروله سعي و صفا را نفروشيد

كه در آن از سويي، "سعي" به "يك عمر دويدن" و "صفا" به "چشمه" تعلق مي‌گيرد، و از سوي ديگر، به قرينه "هروله"، شاعر به سعي ميان صفا و مروه در مناسك حج اشاره دارد.

قيصر امين‌پور يگانه شاعر عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسي و عضو شوراي گروه ادب معاصر بود. فرهنگستان زبان و ادب فارسي، با انتخاب او به عضويت شورا، نشان داد كه براي ادب معاصر حرمت شايسته و درخور قايل است. افسوس كه با مرگ اين وجود شريف و دوست‌داشتني، شوراي فرهنگستان و گروه ادب معاصر يكي از محبوب‌ترين چهره‌ها در جامعه ادبي امروز كشور را از دست داد. يادش گرامي و زنده باد! 

*اشاره‌اش به دياليز يك روز در ميان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط