چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰ - ۰۸:۰۰
حاجی به ره کعبه و من خانه خمّار

این رسم زندگی است و سیاهی، در برابر سپیدی معنا می‌یابد و بالعکس. شادی و غم با یکدیگرند و باید بکوشیم جامعه‌ای شاد را بسازیم، چراکه: «چو شادی بکاهی، بکاهد روان خرد گردد اندر میان،‌ ناتوان»

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) نصرالله حدادی ـ در همین ابتدای کار بگویم که شعر معروف خیالی بخارایی و مخمس شیخ بهایی را تحریف کرده‌ام و به قصد و منظوری، دو مصرع از آن را درهم ادغام کرده؛ و می‌خواهم به نتیجه‌ای که خواهان آن هستم، برسم. ابتدا مخمس زیبای شیخ بهایی را با هم بخوانیم و بعد برسیم به منظور و مقصد و مقصود من:

تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یا نه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب زمیانه

رفتم به درِ صومعه عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رُخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را می‌طلبم، خانه به خانه

روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمّار
من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه

هر در که زَنَم صاحب آن خانه تویی، تو
هرجا که رَوَم پرتو کاشانه تویی، تو
در میکده و دیر که جانانه تویی، تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی، تو
مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه

بلبل به چمن‌ زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف، صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رُخ یار توان دید
دیوانه منم، من که رَوَم خانه به خانه

عاقل به قوانین خرد راهِ تو پوید
دیوانه برون از همه آیین تو جوید
تا غنچه بشکفته این باغ که بوید
هرکس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانی و قُمری به ترانه

بیچاره بهایی که دلش زارِ غمِ توست
هرچند که عاصی است ز خیل و خَدَم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست
تقصیر خیالی به امید کَرَم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه

در آستانه عید سعید قربان و عیدالاعیاد غدیر خُم هستیم و ایام شادی و شادمانی و به‌رغم سیر صعودی کرونا و خیزش‌های عجیب و غریب، این ویروس منحوس، زندگی جریان دارد و باشد که این آخرین ماه ذی‌الحجه‌ای باشد که عاشقان زیارت خانه خدا، از آن محروم هستند و ان‌شاءالله، سال دیگر، حاجیان تمام عالم عموماً و ایرانیان خصوصاً، احرام بسته، رمی جمرات کرده، صفا و مروه را سعی نموده، و در جوار خانه خدا، حاجی شده و به وطن بازگردند.

در این ایام، فرصت مناسب است و به کام و برای انجام‌دادن امور خیر، از اعانت و دستگیری مستمندان، تا به خانه بخت رفتن. از اهدای خون، تا اهدای عضو، از یاری و غمخواری، تا استمالت و دلجویی. از توبه و استغفار، تا ترک گناه و اشاعه معروف و دوری‌گزینی از مُنکر.

این روزها، بحث بر سر این امر است که در محرم امسال، امر تشکیل خانواده و ازدواج بیش از پیش ترویج شده و دستگاه‌های اجرایی، با قوانین موضوعه قبلی و آنچه که در آینده تصویب می‌شود، چنان کنند که جوانان رغبت به ازدواج پیدا کرده و از مشکلات نهراسند و در یک کلام «تشکیل خانواده» بدهند.

ایجاد شادی و نشاط، باعث می‌شود رغبت عمومی شکل‌ گیرد و آستانه تحمل عموم مردم، افزون گشته و از آسیب‌های اجتماعی کاسته شود.

یکی از هنرمندان عرصه آفرینش شادی، دوست نازنین و عزیزم، هنرمند گرامی، جواد انصافی عزیز است که سال‌هاست توفیق آشنایی با ایشان را دارم و بارها در صحنه تئاتر، به هنرنمایی او و خانواده مکرمش نشسته‌ام و این سعادت نصیب من گشته است تا در برخی از برنامه‌های صدا و سیما، در جوار ایشان باشم و از هنرنمایی‌اش محظوظ شوم.


جواد انصافی و همسر مکرمش بانو فروغ یزدان عاشوری، یک زوج هنری کامل هستند و فرزندان‌شان نیز گام در راه پدر و مادر نهاده و «خانواده هنری» می‌باشند و برای حفظ و اشاعه هنرهای سنتی ایران زمین، دست به قلم شده و چندین جلد کتاب ـ که در نوع خود کم‌مانند می‌باشند ـ را به رشته تحریر درآورده‌اند:

نمایش‌های شگفتانه‌ی زنان ایران، 237 صفحه رقعی، چاپ دوم، انتشارات خانه تاریخ و تصویر ابریشمی، 1398، تهران.
در این کتاب، که سرشار از شادی و طرب است، جواد انصافی، سوی دیگری از ترانه عامیانه خواستگاری:
«نون و پنیر آوردیم، دخترتونو بردیم
نون و پنیر ارزونیتون، دختر نمی‌دیم بهتون
فرشِ حصیر آوردیم، دخترتونو بردیم
فرشِ حصیر، نون و پنیر ارزونیتون، دختر نمی‌دیم بهتون
کماج شیر آوردیم، دخترتونو بردیم
کماج شیر، فرش حصیر، نون و پنیر ارزونیتون دختر نمی‌دیم بهتون...»
را آورده است:
«نون و نمک پیشت گرو، دخترتو بده و برو
نون و نمک رو پس می‌دم، دختر به هرکس نمی‌دم
آرد و الک پیشت گرو، دخترتو بده و برو
نون و نمک، آرد و الک رو پس می‌دم دختر به هر کس نمی‌دم
شال و پَسَک پیشت گرو، دخترتو بده و برو
نون و نمک، آرد و الک، شال و پَسَک رو پس می‌دم دختر به هر کس نمی‌دم
لباس تک پیشت گرو، دخترتو بده و برو
نون و نمک، آرد و الک، شال و پَسَک، لباس تک رو پس می‌دم، دختر به هر کس نمی‌دم
اسباب بزک پیشت گروه، دخترتو بده و برو
نون و نمک، آرد و الک، شال و پَسَک، لباس تک، اسباب بزک رو پس می‌دم، دختر به هر کس نمی‌دم،
ین معامله با «یه شیی صنّار» نمیشه...»
و این نمایشنامه ادامه دارد و سرانجامِ آن، به خانه بخت رفتن دختر است.
در روزگار ما، دیگر کسی حال و حوصله ندارد، برای کالایی که عرضه می‌دارد، ترانه بسراید و به جای تبلیغ در صدا و سیما، خود، با صدای زیبا، بخواند و مشتری جلب کند:


انصافی، جواد؛ کسبی‌خوانی؛ نشر گویا، 106 صفحه رقعی، چاپ دوم، بهار 1399، تهران
ذوق و سلیقه میوه‌فروش‌های قدیم بود که خیار را «گل پسر» می‌نامیدند و هندوانه را «گلِ انار» مثال می‌زدند و انگور همانند چراغ زنبوری بود و زردآلو، نوری عسل، و طالبی، عسل بود و گرمک طلا و انار، دانه‌های یاقوت.
یکی از مشاغل رایج در تهران، در روزهای گرم سال، فروش بستنی، فالوده، آب زرشک، یخ در بهشت، و توت و شاه‌توت بود و در کنار آن «فال گردو» که در داخل سینی به صورت هفت تا دوازده عددی چیده می‌شد و یک چراغ زنبوری، آن را جلوه و جلا می‌داد و گردوفروش می‌خواند:
«ای سلیقه‌دار، صاحاب کمال، کجایی؟
آی صاحاب پول حلال کجایی
بیا ببین که نُقل یاس آوردم
از سولقون با التماس آوردم
درشتا شو چیدم گردو
فالی دوزار می‌دم گردو»
چه حال و هوایی داشتند پدران ما که برای هر کالایی، با شادی آفرینی، آن را عرضه می‌داشتند.

جواد انصافی، سه کتاب دیگر درباره آیین‌های ایرانی دارد:

آئین‌های شب یلدا، نمایش سیاه‌بازی چلّه‌زری و عمو‌چلّه‌جون، 136 صفحه رقعی، انتشارات مسیر دانشگاه، چاپ اول، 1396، تهران
در این کتاب، شب یلدا در جای جای ایران، با تمام آداب و رسومش، ترسیم شده و تمام این آیین شادی‌آفرین، با ترانه‌های ثبت‌وضبط‌شده‌اش را در برابر خواننده نهاده است.

نمایش سیاه‌بازی، هفت خوان چهارشنبه سوری، جشن اتحاد و پاکسازی محیط زیست؛‌ 200 صفحه رقعی، ناشر: جواد انصافی، چاپ اول، 1395، تهران.
نمایش سیاه‌بازی و یا همان «تخت حوضی» از جمله نمایش‌های شادیانه‌ است به گونه‌ای میراث در برده‌داری از سرزمین زنگبار در ایران دارد و دربار پادشاهان قاجار، با استثمار آنان، در داخل حرمسراهای خود، این واکنش را به دنبال داشت که «سیاه» بر پیدا و پنهان ارباب خود، اشراف داشته و علیرغم آن که همه‌چیز را می‌دید و می‌دانست، چشم بر بدی‌ها می‌نهاد و خوبی‌ها را ترویج می‌کرد و دستِ آخر، همه سرانجام می‌یافتند و سیاه بود و تنهایی‌اش و قلبی که مثل آفتاب، نورانی بود و فقط خیر و صلاح دیگران را می‌خواست، و این امر، عین دیگرخواهی و انسانیت بود.

نوید بهار، نمایش سیاه‌بازی نوروز و پیروز، 174صفحه رقعی نشر مسیر دانشگاه، چاپ اول، 1392، تهران.
این کتاب نیز سویه‌ای دیگر از شادی مردم تهران و ایران را به ما می‌نمایاند.
از خانه‌‌تکانی و چرایی آن، تا نارنج و ترنج سفره هفت‌سین، از نوروز سلطان، تا نوروزی‌خوانی در جای‌جای ایران، و جملگی از شادی و زندگی می‌گویند.
***
این روزها، که ویروس دلتا، برخی از استان‌های کشورمان را درگیر کرده است، سوی دیگر آن، شتاب‌گیری امر واکسیناسیون در سراسر کشور است و امید است با رعایت پروتکل‌های بهداشتی، روی خوش زندگی را برای خود و دیگران رقم بزنیم. این رسم زندگی است و سیاهی، در برابر سپیدی معنا می‌یابد و بالعکس. شادی و غم با یکدیگرند و باید بکوشیم جامعه‌ای شاد را بسازیم، چراکه:
«چو شادی بکاهی، بکاهد روان
خرد گردد اندر میان،‌ ناتوان»
چنین باد و اعیاد قربان و غدیر، مُهّنا.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها