یکشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۰ - ۱۸:۲۰
خانه و بیمارستان

دکتر رازی که تجربه موفق تبدیل هتل آستریا اهواز به بیمارستان را داشت، به فکر تأسیس بیمارستانی دیگر افتاد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ پاسداشت یاد و نام بزرگان و مفاخر کشور راهی است برای الگوسازی؛ راهی که کمک می‌‏کند جوانان با زیست علمی و شخصی این عزیزان آشنا شوند و با الگوگیری، راه پُرتلاش و پُرافتخار آن‌ها را ادامه دهند. بنیاد ملی نخبگان از چند سال قبل اقدام به برگزاری مراسم تکریم از نخبگان و مفاخر معاصر ایران‏ زمین در سراسر کشور کرده است که گزارش آن در بولتنی به نام «طواف شمع» و نشریه‌­ای به نام«هنرنامه» منتشر شده است. بازخوردهای این اتفاق مبارک باعث شد تا خبرگزاری کتاب ایران با همکاری بنیاد ملی نخبگان تصمیم به درج برشی از زندگی شخصی و حرفه‌‏ای این بزرگان زیرِ نام «قاب روایت» کند. این مجموعه به قلم «محسن شاه‌رضایی» نوشته شده و تقدیم به خوانندگان فرهنگ‏‌مدار خبرگزاری کتاب ایران می‏‌شود.

متن این شماره قاب روایت به شرح زیر است: 
دشواری، ترس و نیاز اگر انسان را از پای درنیاورد، او را مقاوم و جسور می‌‏کند. جنگ همچنان ادامه داشت و اهواز با کمبود تخت و امکانات درمانی مواجه بود. دکتر رازی که تجربه موفق تبدیل هتل آستریا اهواز به بیمارستان را داشت، به فکر تأسیس بیمارستانی دیگر افتاد. روزی به خانه بزرگ و زیبایی برخورد کرد که ظواهر امر نشان می‌‏داد خالی از سکنه باشد. این همان مکان مناسبی بود که او به دنبالش بود. راننده را فرستاد بیمارستان دنبال ارّة آهن‏بُر برای بریدن قفل پارکینگ. همراهان دکتر با تردید این ماجرا را نگاه می‌‏کردند. ارّه را که آوردند، خود دکتر دست به کار شد. دقایقی بعد خانه در اختیار کادر بیمارستان بود. حدس دکتر درست بود و این خانه مناسبِ تأسیس بیمارستان دوم. خانه تخلیه بود و فقط در طبقه سوم یک یخچال وجود داشت. در یخچال را که باز کردند، فقط یک کاسه انگور بود و دیگر هیچ. آن‌ها که گرسنه و تشنه بودند، شروع کردند به خوردن انگورها. ناگهان چشم دکتر به تکه‏ کاغذی افتاد که رویش نوشته بود کمال ثریا. عجب! پس اینجا خانه دوست دوران کودکی خودش بود و رفیق قدیمی برادرش. دکتر سریع با برادرش تماس گرفت و گفت: «کمال ثریا را پیدا کن و بگو زنگ بزند خانه خودشان.» شاید نیم‌‏ساعتی نگذشته بود که آقای ثریا تلفن زد و گفت: «آقای دکتر رازی، در منزل ما چه می‌‏کنید؟» دکتر ماجرا را تعریف کرد و گفت: «به شما قول می‌‏دهم بعد از جنگ اگر زنده بمانم، تمام خسارت‌‏های واردشده به خانه را شخصاً جبران کنم و اگر نه، دولت این کار را خواهد کرد.» و ادامه داد: «کمال، می‌‏دانی که جنگ است و بیمارستان شهر جوابگوی این‏ همه نیاز روزافزون نیست.»‏ این‏‌گونه بود که خانه با رضایت کامل صاحبش تبدیل شد به بیمارستان. شعله‌‏های جنگ همچنان زبانه می‌‏کشید و حوادث مهمی در راه بود.

لینک مرتبط:
https://takrim.bmn.ir/fa/3841

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها