چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۰ - ۱۱:۲۰
در مسیر روشنگری و ترویج دیانت و عقلانیت

ابوالفضل طریقه‌دار، نویسنده، پژوهشگر و استاد ویراستاری در یادداشتی به‌مناسبت نخستین سالمرگ رضا بابایی، از این نویسنده، دین‌پژوه، مولوی‌شناس و روشنفکر دینی، گفت.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در قم - ابوالفضل طریقه‌دار: یک سال از کوچ اندوهبار دوست ادیب و اندیشور، استاد رضا بابایی گذشت؛ سرو آزاده‌ای که وجودش گلستان ادبیات و نواندیشی دینی را گرم و پرطراوت، نگه می‌داشت. متفکر و نویسنده چیره‌دستی که در مسیر روشنگری و ترویج «دیانت و عقلانیت» بسیار کوشید و همه توان خود را در راه مبارزه با جهل و فقر و خرافات و رواج انسانیت و معنویت به کار گرفت.

او دانشوری «مهربان» بود و می‌گفت: «اگر عمری باشد پس از این، هیچ فضیلتی را همپایه مهربانی نمی‌شمارم». بابایی عزیز، درخت پرثمری بود که ریشه‌هایش با زمین و طبیعت و آب و گیاه، گره خورده بود، گاهی که به روستای «همت‌آباد» می‌‌آمد از من می‌خواست اشعار سهراب سپهری، شاعر آب و آسمان، را بخوانم و خودش می‌گفت: «اگر عمری باشد، هر درختی را دیدم، در آغوش می‌گیرم، هر گلی را می‌بویم، از کوه‌های بیشتری بالا می‌روم، ساعت‌های بیشتری به امواج دریا خیره می‌شوم».

 او متفکری دلیر و باانصاف بود، که از بند نام و نان گذشته بود و درویش‌صفت، غم جان داشت و همواره زمزمه می‌کرد که: «اگر عمری باشد، کمتر غم نان می‌خورم و بیشتر، غم جان می‌پرورم». وی خستگی‌ناپذیر و پرتلاش بود و هیچ گنجی جز گنج گهربار کوشش و تلاش را باور نداشت.
 
بابایی به «نگاه» اهمیت می‌داد و گاهی شعر «ما هیچ، ما نگاه» سهراب را می‌خواندیم و پس از آن، بابایی می‌گفت: «به ما حتی نگاه کردن را نیاموختند، هیچ چیز به اندازه نگاه، نیاز به آموزش و تربیت ندارد» و گله‌مند بود که چرا یک‌بار به شاخه درختی که جلوی خانه‌مان مظلومانه قد کشیده، خیره نشده‌ایم. من هم از سهراب می‌خواندم که:
من نمی‌دانم که چرا
هیچ‌کس زاغچه‌ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
هیچ‌کس از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
 
باری، رضا بابایی رفت، ولی گلستان اندیشه و ادب این مرزوبوم، سالیان سال در سایه‌سار سروهایی که از میان کتاب‌هایش سر کشیده‌اند، همواره شاداب خواهد ماند. روانش شاد و یادش گرامی. فروردین ١۴٠٠.

 
این غزل را برای دوست نگارین قلم، فرزانه اندیشور، رضا بابایی سرودم و چهار ماه قبل از وفاتش (دهم دی‌ماه ٩٩) در مراسم بزرگداشت ایشان خواندم:
 
مهر و آزادگی‌ات، تاب و توان داد به جمع
و نگارین قلمت، راه  نشان  داد به جمع
 
جهل‌سوزی و رواداری و مردم‌خواهیت
راحت خاطر و آرامش جان داد به جمع
 
 «مثنوی» بر دل و بر دیده تو عشق نهاد
و زبانت، خبر از سوز نهان داد به جمع
 
آفرین باد بر آن خامه افسونگر تو
که به هر سطر، بسی طبع روان داد به جمع
 
مدعی قصد پریشانی درویشان داشت
پرتو غیرت تو امن و امان داد به جمع
 
گل احساس «طریقت» به هوای تو شکفت
که چنین با غزلش، شهد بیان داد به جمع

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها