یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۹ - ۰۹:۱۷
به استقبال این مرگ خودخواسته نرویم

اگر عاشقیم، عاشق این سرزمین و مردمانش، تاوان دهیم و بلاکش باشیم. به خود آییم. «مرگ کتاب» مرگ دانایی است و راضی نشویم و به استقبال این مرگ خودخواسته نرویم.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا):نصرالله حدادی: تا آنجا که به یاد دارم، در دهه سوم خرداد ماه هر سال، کارنامه‌ دانش‌آموزان به دست آن‌ها داده می‌شد و خداحافظ مدرسه، تا اول مهر، در نخستین روز پاییز، روز از نو، روزی از نو، و این در حالی بود که از اوایل شهریور در تمام کتابفروشی‌ها، کتاب‌های درسی فروخته می‌شدند و از این طریق کسادی بازار را جبران مافات می‌کردند. نیک به یاد دارم، برای تهیه کتاب‌های درسی دوره متوسطه‌ام، به کتابفروشی «آقا شمس» در تقاطع خیابان‌های نواب (امروز بزرگراه نواب صفوی) و شیر و خورشید (هلال احمر فعلی) مراجعه می‌کردم و در قبال پرداخت پول اندکی، سیزده چهارده جلد کتاب‌های درسی را می‌خریدم و پس از جلد کردن آن‌ها، تا آخر سال، مأنوس کیف و زیربغل ما دانش‌آموزان دهه چهل شمسی بود. برای خریدن کتاب‌های درسی، می‌بایست صف می‌بستیم و با گفتن مثلاً: کلاس هشتم، بلافاصله کتاب‌ها روی پیشخوان قرار می‌گرفت و با رد و بدل شدن پول، کتاب‌ها را تحویل می‌گرفتیم و در این رهگذر، حداقل چهارده درصد سود را نصیب کتابفروش می‌کردیم و همین امر باعث گردش چرخ اقتصادی وی در ایام تابستان می‌شد، ‌امری که امروز در هیچ کتابفروشی سطح کشور ملاحظه نمی‌شود و فروش کتاب‌های درسی، مستقیماً از سوی دولت، آن هم به صورت اینترنتی، انجام می‌پذیرد و «نمدی از این کلاه» برای کتابفروش‌ها، فراهم نمی‌آید.
 
از دیرباز، تابستان فصل «کتاب نخواندن» بود و مردم گریزان از مطالعه ما، آنگونه بود که والدین نه خود کتاب می‌خواندند و نه به فرزندان‌شان، گوشزد می‌کردند که وقت را به بطالت نگذرانند و حداقل با کتاب خواندن، سطح دانش و اطلاعات خود را بالا ببرند و اهل کتاب شوند. امری که در بسیاری از کشورها، فرصت مغتنمی شمرده می‌شود و بدین‌گونه عادت به مطالعه بسط و گسترش پیدا می‌کند.
 
از سوی دیگر، هرگز به یاد ندارم در مدارس (البته در دوره ما) زنگ مطالعه آزاد گذاشته باشند و اگر معلمی پیدا می‌شد و کتابی را معرفی می‌کرد، شاید پیدا می‌شدند دانش‌آموزانی که به دنبال کتاب بروند و گویا در روزگار ما هم، مگر در مدارس خاص، ساعاتی چند را با این امر اختصاص می‌دهند و اساساً این امر عمومیت ندارد و از سوی دیگر، نسل حاضر و آماده‌خور، چنان به کتاب‌های کمک‌آموزشی عادت کرده است که کمترین زمان را به مطالعه جانبی اختصاص می‌دهد و بدین طریق است که کتاب به سرنوشتی دچار می‌شود که امروز، و در یک شرایط کاملاً استثنایی، مبتلا شده است و وضعیتی را مشاهده می‌کنیم که در صورت تداوم، آنچه که به مو رسیده، قطعاً پاره خواهد شد و نتیجه این گسست، انهدام فرهنگ را در پی خواهد داشت.
 
 
گرانی مواد اولیه کتاب ـ که متأسفانه از صفر تا صد صنعت نشر، وابستگی تام به خارج و ارز خارجی دارد ـ قاچاق دوباره نضج گرفته کتاب، تخفیف‌های نامتعارف، فرصت‌طلبی تعدادی از کتابفروشی‌ها، موج دوم برگشت چک‌های آن دسته از کتابفروشانی که با سرمایه مؤسسات نشر و پخش کتاب، امرار معاش می‌کنند، گرانی هم دم افزون کلیه کالاها، که به یقین کتاب و نشر را تحت تأثیر مستقیم خود قرار می‌دهد، کسادی بازار و وعده وعیدهایی که دولت هرازچند گاه می‌دهد، چون در زمان وعده داده شد. عملی نمی‌شود، به تورم دامن‌زده و دامن‌گیر کتاب و کتابخوانی نیز می‌شود، مثل همسان‌سازی حقوق بازنشسته‌های تأمین اجتماعی، که گفته شد از اول مرداد از قوه به فعل خواهد آمد و با دو ماه تأخیر، از اول مهر قرار است به موقع اجرا گذارده شود و همین وعده فعلاً «سرخرمن» و عدم نظارت کافی بر قیمت کالاها، فشار مضاعفی را بر طبقات متوسط، و رو به پایین می‌آورد و همین طبقه است که همواره و همیشه طالب کتاب بوده و نتیجه امر روشن است: خداحافظ کتاب!
 
آنچه که امروز دنیا و ما را غافلگیر ساخته و نمی‌دانیم چه زمانی تشریف نحس‌اش را می‌برد، باعث شده که نزد ناشران بخش خصوصی، هیچ نوع برنامه‌ریزی ولو کوتاه‌مدت صورت نپذیرد، و کُندی توقف تولید کتاب، یعنی مرگ کتاب‌فروشی‌ها.
 
وضعیت اقتصادی کشور، به یقین بدتر از دوران جنگ تحمیلی نیست و تنها تفاوت آن، تورمی است که قشر حقوق بگیر را زمین‌گیر کرده و به‌تبع آن، بسیاری از مشاغل تحت تأثیر قرار گرفته و اولین رهاورد رکود، توجه به ضروریات زندگی مثل خورد و خوراک است و بی‌توجهی به مسائل جانبی. دوستی دارم که در نزدیکی بازار به کار فروش جار و چراغ و لوستر و چهلچراغ اشتغال دارد. می‌گفت: از ابتدا تا انتهای ماه، تنها پاسخگوی کسانی بودم که فقط قیمت می‌پرسیدند و بس و دریغ از «یک پاپاسی» فروش، و اگر همین وضع ادامه پیدا کند، درِ مغازه را می‌بندم، تا مأمور مالیاتی فکر نکند پول روی پول می‌گذارم و خانه‌نشین می‌شوم تا خدا چه خواهد.
 
همین امر را آشنای دیگری که در کار خرید و فروش قماش و فاستونی بود، ابراز می‌کرد می‌گفت: از ابتدا تا انتهای ماه، سه طاقه، آن هم به قیمت خرید، برای پاس کردن چک‌هایم، فروخته‌ام و «از مایه می‌خورم» و منتظر آینده نشسته‌ایم.
 
مشاغل، چون حلقه زنجیر به هم وابسته‌اند و لوستر و فاستونی، همانند کتاب از ضروریات روزگار گرانی و تورم نیستند و آن که «درم ندارد، نباید انتظار کرم، از او داشت» و کرامت با فرهنگ، و فرهنگ با کتاب، به هم گره خورده‌اند و وابسته به یکدیگرند.

در اوج جنگ تحمیلی و موشک‌باران تهران در سه ماه اسفند 1366 و فروردین و اردیبهشت 1367، نه تنها شمارگان کتاب‌ها، روند نزولی به خود نگرفتند، بلکه به یاد دارم، در انتشارات رسا، یازده هزار جلد «سال‌های بحران» محمدناصر قشقایی و «کهنه سرباز» مرحوم غلامرضا مصور رحمانی را که در پنج هزار نسخه چاپ کرده بودیم، به فاصله کمتر از یک هفته فروختیم و به‌رغم تخلیه شهر تهران، دکه کتابفروشی قدس در سبزه‌میدان تهران، حداقل روزی صد نسخه از هرکدام از کتاب‌های نامبرده را می‌فروخت و وجه آن را نقداً می‌پرداخت، اما در حال حاضر فرصت‌طلبی برخی از کتاب‌فروش‌ها‌ بنابه تأیید یکی از خوشنام‌ترین ناشران و مؤسسات پخش کتاب، حاضر به پرداخت بدهی قبلی خود نیستند و سفارش کتاب جدید، آن هم در شمارگان صد و دویست جلد می‌دهند!
 
اجماع و همدلی، تنها راه برون رفت از این بحران است. بپذیریم که دنیا در برابر این بیماری، تا شده و قوی‌ترین کشورهای جهان، با موج عظیم بیکاری و تورم مواجه شده‌اند. قبول کنیم که تحریم‌ها، آثار زیان‌باری را متوجه اقتصاد تک‌محصولی ما، ساخته است. راه دوری نرویم، عده‌ای دوست دارند این شرایط حاکم باشد و تا می‌توانند «از آب گل‌آلود، ماهی بگیرند» و کیسه خود را از جیفه دنیا پرسازند و مقبول است که این منطق را پذیرا باشیم! «دزد، به دنبال بازار آشفته است و می‌گردد» به همین دلیل بار دیگر، به‌رغم این که برخی از کاغذفروش‌ها حاضر نیستند، کاغذ موجود در انبارهای‌شان را بفروشند، بازار قاچاق چاپ‌کن‌ها، بار دیگر گرم شده است و به دلیل عدم وجود قوانین درخور و بازدارنده، آن‌ها در قبال دزدی آشکار، با مجازاتی سبک مواجه و رها می‌شوند و «راست، راست می‌‌گردند» و به ریش ناشری که برای چاپ یک کتاب پرفروش، خون‌دل‌ها خورده است، می‌خندند. مگر یک ناشر چنددرصد از کتاب‌هایش «گُل هستند» و فروش بالایی دارند؟
 
در شرایط فعلی، همانند دوران جنگ تحمیلی، باید «ملّی بیندیشیم» و تنها منافع فردی را در نظر نگیریم. همه ما در یک کشتی نشسته‌ایم و دیر یا زود، در صورت سوراخ کردن آن، همگی غرق خواهند شد و بر عموم ناشران و کتابفروش‌ها، فرض و واجب است که منافع متقابل یکدیگر را در نظر بگیرند.
 
نمی‌دانم، آیا در صورت تداوم این وضع طی یک سال آینده، می‌توانیم چنین افتان و خیزان، جامعه را به پیش ببریم و یا این که نیاز هست با احساس «شرایط ویژه» سمت و سویی به اقتصاد بدهیم که در دوران جنگ تحمیلی دادیم؟ آیا کسی هست که بتواند حدس بزند پایان عمر این ویروس منحوس چه وقتی است؟ به یقین خیر. ما پایان جنگ تحمیلی را با پذیرش قطعنامه 598 رقم زدیم، اما این عرصه، جنگ به شکل دیگری است و تمامی نامردان و ناجوانمردان عالم، مجتمع گشته‌اند تا این جنگ ادامه پیدا کند و حالا که کرونا آمده، با توجه به تمام توانایی‌ها، دارایی‌ها، و آنچه که ثروت ملی است، می‌توانیم در مقابل آن‌ها دوام بیاوریم و از این برهه احساس بگذریم.
 
در دوران جنگ تحمیلی، صنعت برق کشور آسیب بسیار زیادی دید و آن‌هایی که هم‌سن و سال نگارنده هستند، سال‌های 55 و 54 را خوب به یاد دارند که در طول شبانه‌روز، کمتر از ده ساعت برق داشتیم و پهلوی دوم، با اعلام نارضایتی از این کمبود، خاطر نشان می‌کرد که «خاطر خطیر ملوکانه» بسیار آزرده است و مسئولین باید فکری بکنند و این در حالی بود که کمتر از چهل میلیون جمعیت در کشور وجود داشت و بسیاری از مناطق روستایی و حتی استان‌هایی مثل سیستان و بلوچستان و جنوب کرمان، اکثر قریب به اتفاق شهرهایش، فاقد نیروی برق بودند، اما امروز چنین است؟
 
در روزگاری که نشاندن «تخم یأس و ناامیدی» کسب و کار دشمنان‌مان شده است، آیا راهی جز همدلی و همراهی باقی مانده است؟
«مرگ کتاب» مرگ دانایی است و راضی نشویم و به استقبال این مرگ خودخواسته نرویم. هفت قرن پیش حافظ سرود:
ناز پرورد تنعم نَبَرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
 
اگر عاشقیم، عاشق این سرزمین و مردمانش، تاوان دهیم و بلاکش باشیم. به خود آییم و همراه با هم شعر سعدی بزرگوار را بخوانیم.
این شرایط می‌گذرد و روسیاهی به زغال می‌ماند. طی چهل سال گذشته، کم بلا سرمان نیاورده‌اند، پس بیندیشیم سعدی به ما چه گفته:
چُنان قحط سالی شد اندر دمشق                  
که یاران فراموش کردند عشق        
چُنان آسمان بر زمین شد بخیل                   
که لب تر نکردند، زرع و نخیل         
بخشکید سرچشمه‌های قدیم                       
نماند آب، جز آبِ چَشمِ یتیم
نبودی بجز آهِ بیوه‌زنی                    
اگر برشدی دودی از روزنی 
چو درویش، بی‌برگ دیدم درخت                  
قوی‌بازوان سُست و درمانده سخت   
نه در کوه سبزی، نه در باغ شَخ                    
ملخ بوستان خورده، مردم ملخ         
در آن حال، پیش آمدم دوستی                    
از او مانده بر استخوان، پوستی        
وگرچه به مکنَت قوی‌حال بود                      
خداوندِ جاه و زر و مال بود  
بدو گفتم: ای یارِ پاکیزه‌خوی                       
چه درماندگی پیشَت آمد؟ بگوی       
برآشُفت بر من که عقلت کجاست؟               
چو دانی و پرسی سوالت خطاست     
نبینی که سختی به‌غایت رسید؟                   
مشقت به حد نهایت رسید؟ 
نه باران همی آید از آسمان             
نه بَر می‌رود دود فریادخوان
بدو گفتم: آخر تو را باک نیست                     
کُشَد زهر، جایی که تریاک نیست     
گر از نیستی، دیگری شد هلاک                   
تو را هست، بط را ز طوفان چه باک؟ 
نگه کرد، رنجیده در من فقیه                       
نگه کردنِ عاقل اندر سفیه  
که مرد ارچه بر ساحل است، ای رفیق                       
نیاساید و دوستانش غریق   
من از بی‌نوایی نیَم روی زرد            
غمِ بینوایان رخم زرد کرد   
نخواهد که بیند خردمند، ریش                     
نه بر عضوِ مردم، نه بر عضوِ خویش   
یکی اول از تندرستان منم              
که ریشی ببینم، بلرزد تنم   
مُنَغّص بود عیش آن تندرست                      
که باشد به پهلویِ رنجورِ سست       
چو بینم که درویشِ مسکین نَخَرد                 
به کام ‌اندَرَم، لقمه زهرست و درد      
یکی را به‌زندان، دَرَش دوستان                    
کجا مانَدَش عیش در بوستان؟

انشااّلله، چنین باد.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • سادات ۰۱:۰۶ - ۱۳۹۹/۰۵/۰۶
    هوالحق مثال معروفی انگلیسیها دارند که سرلوحه استعمارملل خاورمیانه قراردادند وآنهم این بود: اعراب را سیر وایرانیان را گرسنه نگهدارید و آقا محمد خان به فتحلیشاه گفت:گرکه خواهی بر رعیت ایران بی هیچ دغدغه ای حکومت کنی مردم را بی سواد نگهدار. تا اوایل دوران پهلوی دوم وضعیت به همین سان بود اکثرمردم گرسنه و بی سواد.مدت کمی که وصغیت تغییر کرد و سطح سواد و آگاهی و رفاه زندگی مردم بالارفت تازه خلق الله فهمیدند که اوضاع چگونه است وعقلشان بکارافتاد و ابرمردی هم پیداشدوسکان رهبری عوام و خواص را بدست گرفت و انقلاب شدوروزگار گذشت تا به اکنون. استعمارکه دیگرجایی دراین دیارنداشت ترفنده جدیدی درنظرگرفت وآنهم توخالی وپوشالی کردن شکمها و سواد مردم بود یعنی شکمها سیرشد امابامحتویات فست فودی و روغنهای پالمی و غذاهای تراریخته و نان خراب پس بسان تشنه ای که آب نوشد اما شوروبرعطشش افزوده گردید ازطرفی سطح مدرک گرایی بالا رفت وباسوادهای بی سواد بسیار شد مهندس-دکتر-فوق دکتر-استاد دانشگاه و..... آفتابه لگن هفت دست شام و ناهارهیچی پس باز جامعه برگشت به همان دوران گرسنه گی و بیسوادی البته ازنوع مدرن و امروزی وباز مردم شدند رعیت وبیگانه کعبه آمال بسیاری از افرادجامعه امروزی سطح زندگی خوبی دارند اما چون گرگ حرص از درون میدراندشان نالان وگرسنه هستند و دنبال پول بیشتر ازسوی دیگر کوهی از مدارک بر دوش خیل عظیمی از مردم قرار دارداما بسان لقبی که عمروعاص به ابوموسی داد:حماری که بارش کتاب است پس استاد حدادی گرامی اگر کورسوی امیدی دراین دیار باقی مانده است حاصل روشنایی است که از کنده بزرگانی چون شما که از نسلهای گذشته هستید و جوانانی که در دامن امثال شما و خانواده های اصیل و بافرهنگ پرورش یافته اندبرمی آید آدمی را آدمیت لازم است نه همین لباس زیباست نشان آدمیت پس آدمی در این عالم امروز بدست نمی آید عالم دیگر ببایدواز نو آدمی یا حق

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها