جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۹ - ۰۸:۰۰
منافع ملی ما در برابر دشمنان دیروز و رفقای امروز

مصطفی فاتح نویسنده کتاب «پنجاه سال نفت ایران» یکی از چهره‌های قابل بحث در تاریخ معاصر ایران است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)‌؛ نصرالله حدادی ـ نود و شش سال پیش، در روز جمعه 27 تیرماه سال 1303، با کشته‌شدن کنسولیار سفارت آمریکا، ماژور رابرت ایمبری، در غوغای سقاخانه خیابان آقاشیخ هادی، کمپانی نفتی سینکلر امریکا، عطای کار در ایران را به لقایش بخشید و در ظاهر امر انگلیس‌ها کامیاب شدند و سردمداران ینگه دنیا، رفتند تا بار دیگر تمرین کنند و دریابند نقاط ضعف‌شان کجاست، تا بتوانند همانند جنگ جهانگیر اول خود را تقویت نموده و در صورت جنگ جهانی دوم، به‌عنوان قدرت بلامنازع سیاسی و اقتصادی جهان خودنمایی کنند، و این در حالی بود که سه قاره اروپا، آسیا و افریقا درگیر جنگ شدند و امریکا هیچ آسیبی را در هر دو جنگ متوجه خود ندید و با فرار نخبگان از چهارگوشه عالم، دارای ثروت انسانی سرشاری شد.
 
از پایان جنگ جهانی دوم، هفتاد و پنج سال می‌گذرد و در این مدت، امریکا در هفتاد کشور دنیا عملیات نظامی، جنگ و اشغال به راه انداخته و این در حالی است که از نظر مساحت، سومین کشور دنیا است و با 24 درصد تولید ناخالص ملی در دنیا دارای بزرگ‌ترین اقتصاد است و برای این همه آتش‌افروزی در چهارگوشه عالم قریب به 36 درصد بودجه نظامی کل کشورهای جهان را هزینه می‌کند، تا سیطره‌اش را بتواند حفظ نماید و در این شرایط در دنیا چین یک سوم این میزان و روسیه یک نهم و ایران یک چهل و نهم امریکا هزینه نظامی می‌کنند و دارند و کعبه آمال بسیاری از سرمایه‌داران جهان، یعنی ایالات متحده آمریکا با 64 درصد ذخیره بانک‌های مرکزی‌‌اش و 39 درصد بدهی و 85 درصد مبادلات فارکس (تبادلات ارز خارجی که اصطلاحاً FX نامیده می‌شود)، از موقعیت بسیار خوبی در جهان برخوردار است و چین با تمام توان تولیدش، در حال حاضر، فاصله زیادی با این کشور دارد و اروپا نیز کاملاً تحت سیطره امریکاست و بریتانیای کبیر که روزگاری، آفتاب در سرزمین‌هایش غروب نمی‌کرد، و از جزایر مالویناس (فالکند) در قلب آمریکا جنوبی گرفته، تا بسیاری از کشورهای افریقایی و کل قاره استرالیا و سرزمین پهناور هند و کشور وسیع کانادا را تحت سیطره خود داشت و می‌توانست اسبابی فراهم آوَرَد که دست آمریکایی‌ها از نفت ایران کوتاه شود، امروز توبره‌کش کشوری است که دست از هیچ‌گونه فتنه‌انگیزی در دنیا برنمی‌دارد.

حادثه کشته شدن ماژور ایمبری نایب کنسول سفارت امریکا در تهران، هنوز پس از 96 سال، ابعادی ناشناخته دارد و نویسندگان داخلی و خارجی، براساس گمانه‌زنی‌ها و ارائه اسنادی چند، به تحلیل آن، دست یازیده‌اند و بعضاً مطالبی را عنوان کرده‌اند که مستند نیست. از جمله، حسین مکی، در جلد اول تاریخ بیست ساله‌اش ـ که گفته می‌شود، سه مجلد اول آن، نوشته ملک‌الشعرا بهار است ـ و همچنین در:
مدرس قهرمان آزادی، دو جلد، جلد اول 12 + 480، جلد دوم 12 + 408، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 9 ـ 1358، تهران (قطع وزیری، شمارگان ده‌هزار دوره، قیمت دو جلد 830 ریال)
 
از صفحه 435 تا 475 به صورت مستوفا به چگونگی این رخداد پرداخته است. ماحصل آنچه که روی داد و منجر به این حادثه شد به روایت چندین منابع داخلی، چنین است:
از چند روز قبل از 27 تیرماه سال 1303، در تهران شایع شد که سقاخانه خیابان آقاشیخ هادی، کوری را شفا داده و شخصی منتسب به فرقه بابی و بهایی، به قصد ریختن زهر در آب سقاخانه، به آن نزدیک شده و کور شده است! به این بهانه، دسته‌های سینه‌زن، روانه این خیابان و سقاخانه مذکور شدند و در حالی که شعار می‌دادند:
چهارراه آقا شیخ هادی، از معجز ابوالفضل، کور شده چشم بابی!
یا: این بابی بی‌غیرت، یاغی شده با ملت!
 
یا: چار راه آ شیخ هادی، پول ندادی به آبی، از معجز ابوالفضل، کور شده چشم بابی!
ماژور ایمبری که علاوه بر دارا بودن مقام نایب کنسولی سفارت آمریکا در تهران، نماینده مجله مشهور نشنال جئوگرافی نیز بود، به قصد تهیه عکس، روانه این خیابان و سقاخانه مذکور شد و به محض گذاردن پایه‌های دوربین خود، با مخالفت مردم مواجه گشت و اندکی جابه‌جا شد و بار دیگر، قصد کرد تا کار را ادامه دهد و این بار، شخصی فریاد برآورد: این همان شخصی است که می‌خواست در سقاخانه زهر بریزد و با هجوم مردم به سمت او، فرار را برقرار ترجیح داد و سوار بر درشکه، به سمت خیابان استخر (شهید میردامادی فعلی، در نزدیکی میدان حسن‌آباد امروز و چهارراه حسن‌آباد آن روز) روانه شد و در تقاطع این دو خیابان، او را از درشکه به زیر کشیدند و با چوب و چماق به او حمله‌ور دشند. او نیز برای دفاع از خود، شوشکه کشید و مجدداً به سمت شرق و گذر تقی‌خان (محل فعلی پایانه ایستگاه‌های اتوبوس شرکت واحد، در خیابان امام خمینی، و در برابر پارک‌شهر) فرار کرد و وارد یک قهوه‌خانه شد. قهوه‌چی از همه جا بی‌خبر پرسید: ماجرا چیست و عوام‌الناس گفتند: این همان شخصی است که در سقاخانه شیخ هادی زهر ریخته و او نیز سماور مملو از آب‌جوش را بر روی کنسول آمریکا خالی کرد. با سر رسیدن مأموران نظمیه، پیکر نیمه‌جان ایمبری به بیمارستان شهر بانی برده شد و در آنجا و بر روی تخت بیمارستان، با پاره‌آجری که بر سرش کوبیدند، او را روانه دیار باقی کردند. در روایت این بخش، حسین مکی در صفحه 438 کتاب «مدرس قهرمان آزادی» مدعی است به هنگام فرار ایمبری با درشکه، شخصی سوار بر موتور سیکلت او را تعقیب و پس از متوقف کردن او، عوام الناس را تشویق به حمله به وی نموده است و او کسی نبوده، جز مصطفی فاتح، که بعدها به مقامات عالی در شرکت نفت ایران و انگلیس رسیده بود.
 
نکته جالب توجه، همین ادعا را سیدمهدی فرخ در چاپ اول خاطراتش که توسط انتشارات علمی جاویدان به چاپ رسیده در صفحه 192، نموده است و در چاپ دوم:
خاطرات سیاسی فرخ؛ تقریر: سیدمهدی فرخ (معتصم السلطنه)، به اهتمام و تحریر پرویز لوشانی، 1027 وزیری (جلد اول و دوم) انتشارات امیرکبیر، بهمن‌ماه 1347، تهران.
 
این بخش از خاطراتش حذف شده است. مصطفی فاتح نویسنده کتاب «پنجاه سال نفت ایران» یکی از چهره‌های قابل بحث در تاریخ معاصر ایران است و گویا، به هنگام اقامت محمدرضا پهلوی در سوییس و تحصیل در دبیرستان لُه روزه، مقداری پول به مشرف‌الدوله نفیسی داده بود، تا محمدرضا پهلوی بتواند، تعدادی جوراب زنانه ـ معروف به پاناما ـ برای فیروزه ساعد برادرزاده محمد ساعد مراغه‌ای ـ که با وی سر و سرّی داشت بخرد و همین امر از طریق اشرف و شمس پهلوی، به گوش رضاشاه رسانده شده و شاه از محمد ساعد می‌خواهد، برادرزاده‌اش را به شهری غیر از تهران هدایت کند و عزم پهلوی اول، برای ازدواج فوزیه با پهلوی دوم، در این هنگام جزم می‌شود. فیروزه ساعد بعدها با فریدون جم بعد از طلاق دادن شمس پهلوی ازدواج کرد.
 
مصطفی فاتح که همواره از مقامات عالی‌رتبه شرکت نفت انگلیس و ایران بود، پس از کودتای 28 مرداد، و پس از بازگشت محمدرضا پهلوی از رُم، و هل من مبارزطلبی و «الدُرم بلُدرم»، در مجلسی، می‌گوید: این آقای که حالا می‌گوید تاج و تختش را مدیون خداوند است و آمریکایی‌ها به او کمک کرده‌اند تا به اریکه سلطنت برگردد، همانی است که للّه‌اش، مشرف‌الدوله نفیسی از من پول گرفت، تا برای فیروزه ساعد، معشوقه‌ای جوراب بخرد! جاسوسان همان شب این خبر را به گوش محمدرضا پهلوی رساندند و او دستور داد تا سپهبد آزموده، فاتح را دستگیر ساخته و از ایران، اخراج کند و این در حالی بود که وی مشغول نوشتن جلد دوم «پنجاه سال نفت ایران» بود و با یورش مأموران فرماندار نظامی به خانه وی، دست‌نوشته‌های این کتاب توقیف و تا به امروز، به چاپ نرسیده است. فاتح از آن پس، در لندن اقامت گزیده و به‌عنوان یکی از مخالفان شاه، در آن دیار فعال بود و پرویز راجی در:
 
در خدمت تخت‌طاووس، ترجمه حسن کامشاد، 432 رقعی، چاپ اول، انتشارات طرح نو، 1381، تهران
از واپسین روزهای حیات مصطفی فاتح می‌گوید و در ماجرای ایمبری در منابع خارجی کوچک‌ترین اشاره‌ای به نام مصطفی فاتح نشده و تنها داوود داوودی، بر مقدمه‌ای که بر کتاب:
زیشکا، آنتوان؛ جنگ مخفی برای نفت، چاپخانه نقش جهان، 1324، تهران
نوشته، اشاره به دو دوچرخه‌سوار، که به زبان روسی به ایمبری ناسزا می‌گفتند را دارد و تاکید می‌کند به او حمله‌ور شده و نامی از مصطفی فاتح نمی‌برد.
محمدتقی ملک‌الشعرا بهار نیز در:
تاریخ مختصر احزاب سیاسی، دو جلد در یک مجلد، وزیری، 856 صفحه، انتشارات زوار، 1387، تهران.
 
کوچک‌ترین اشاره‌ای به این نام ندارد و شرح ماوقع را می‌دهد.
یکی از جامع‌ترین تحقیقات درباره چگونگی کشته شدن ایمبری را:
نوربخش، مسعود؛ تهران به روایت تاریخ، جلد چهارم، نشر علم، 1381، تهران، می‌دهد. او طی صفحات 2267 ـ 2257، بدون اشاره به نام مصطفی فاتح و این امر که این توطئه زیر سر رضاخان سردار سپه است، به تحلیل آن پرداخته است و نگارنده در زمستان سال 1368 شمسی در:
گنجینه؛ دفتر دوم، تهیه و تدوین سازمان اسناد ملی، 1368، تهران
از صفحه 85 تا 100 جز به جز این حادثه را با استفاده از منابع خارجی و همچنین اسناد موجود در سازمان اسناد ملی، تحت عنوان: «قتل ماژور ایمبری، ویس کنسول دولت ایالات متحده آمریکا، و اسنادی چند پیرامون آن در آرشیو سازمان اسناد ملی بررسی کرده‌ام و تنها نتیجه‌ای که گرفته‌ام، این امر است که به هیچ وجه، نمی‌توان استناد کرد که رضاخان سردار سپه در این امر دست داشته و تنها می‌توانم براساس قرائن و شواهد، آن هم براساس استنباط شخصی بگویم: در این ماجرا، انگلیسی‌ها کامیاب شدند و کمپانی نفتی آمریکایی سینکلر را ناکام گذاردند و رضاخان سردار سپه، نهایت استفاده را از این موضوع و حادثه کرد و با «بگیر و ببند» و اعلان حکومت نظامی، همان‌گونه که پس از کودتای سوم اسفند 1299 و همچنین اخراج سیدضیالدین طباطبایی و دیگر سیاستمداران قدرتمند دوران قاجار، مثل احمد قوام‌السلطنه ـ مشق سلطنت می‌کرد، به سرعت اسباب اضمحلال حکومت 140 ساله قاجارها را فراهم ساخت و سرانجام با اخراج آخرین بازمانده نظام پوسیده و منحط قاجار، محمدحسن میرزا، و تبعید او به عراق، بر اریکه قدرت تکیه زد و حکومت پهلوی را اعلام داشت.
 
نکته جالب توجه در سرانجام این ماجرا، گزارش دولت آمریکاست: در این گزارش آمده است: «دولت آمریکا، میجر شرمن مایلز، یکی از افسران ستاد فرماندهی ارتش ایالات متحده را برای تحقیق به ایران فرستاد تا علل کشته‌شدن ایمبری را گزارش نماید و شرمن گزارش نمود که این قتل عمدی بوده و دولت ایران [رضاخان سردار سپه] بر آن بوده که این اغتشاش‌ها [کشته‌شدن میرزاده عشقی و غوغای سقاخانه شیخ هادی] ... به مرگ یک خارجی بیانجامد و رضاخان می‌خواست که یک خارجی به قتل برسد. با این حال، حمایت تلویحی از دیکتاتوری رضاخان را به‌عنوان حصول یک توافق رضایت‌بخش در ماجرای ایمبری پذیرفت. دولت ایران به کاترین ایمبری، همسر ایمبری شصت هزار دلار خون‌بها پرداخت. وی چند سالی تلاش نمود که بر این مقدار بیفزاید و سرانجام موفق شد از طریق کنگره امریکا بیست و پنج هزار دلار بر این مبلغ بیافزاید. دولت آمریکا، برای این حادثه، تقاضای غرامت کرد و «بالوین سیمور» که همراه ایمبری در این ماجرا زخمی شده بود، مبلغ سه هزار دلار دریافت داشت و پولی که بابت انتقال جسد ایمبری به ناو ترنتون، پرداخت شد، مقرر گردید در آمریکا، به عنوان ذخیره، باقی بماند و از محل سود آن، دانشجویان ایرانی در آمریکا تحصیل کنند، که ایران آن را نپذیرفت و ماحصل ماجرا با اعدام سه تن که از قضا یکی از آن‌ها از اعضای قزاق‌خانه بود، و زندانی و تبعید عده‌ای، پرونده‌اش بسته شد. در این ماجرا:
نظامی، مرتضی، ولد غلامرضا، و سید حسین، ولد سیدموسی، و علی، ولد ابوطالب، در برابر جوخه اعدام ایستادند و گزارش اعدام آن‌ها، توسط اللهیار صالح که در آن وقت مترجم سفارت امریکا بود، به سفیر این کشور ابلاغ شد و نایب دوم جهان بخش خان از قشون اخراج و پانزده تن دیگر به زندان با اعمال شاقه، تنزل درجه و خلع از فرماندهی، محکوم شدند و این حادثه ثبت تاریخ شد و به این ترتیب قاجارها رفتند و پهلوی‌ اول آمد.
***
امروز پس از 96 سال از گذشت این حادثه و همچنین تسخیر سفارت آمریکا در 13 آبان 1358، چهل و یک سال است انواع و اقسام توطئه‌های امریکا را تجربه کرده و پشت سرنهاده‌ایم. از جنگ تحمیلی هشت ساله، تا تحریم‌های همه جانبه و اجماعی که دوّل نوکر صفت اروپایی همچون آلمان، فرانسه و انگلیس، در برابر آمریکا دارند و علیه ما این حربه را به کار گرفته‌اند.
 
تجارب دیگر کشورها همچون ژاپن، آلمان، ویتنام، کوبا، کره‌شمالی و ... پیش روی ماست و بر ماست که منافع ملی‌مان را در برابر دشمنان دیروز و رفقا و متحدان امروز، با فراست حفظ کنیم و بیش از پیش در کنار یکدیگر باشیم.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • سادات ۰۱:۴۳ - ۱۳۹۹/۰۴/۲۸
    هوالحق کس نخاردپشت من جز ناخن انگشت من کس نگردیارماجزمردم ایران ما هرگاه این فعل از سوی سیاستمداران این مرزوبوم درطول تاریخ صرف شد سربیرق این مملکت بر آسمان بلندبوده است وآه که متاسفانه دربیشتردوران تاریخ این دیاربخصوص دوقرن اخیربسیاری ازصاحبقرانهاسردرآخوربیگانگان داشته وصدافسوس که عوام هم دنباله رواین کاروان بوده اند.این رویه تا قبل از انقلاب رواج داشت لیکن دراین زمان مردم به خود آمده واز تاریخ پند گرفته وچشم به گریبان خود دوخته وسردر آن فروبردندوتازمانی که چنین باشد پرچم ایران برافراشته است بماند که در این راه فراز ونشیبهای زیادی داشته وانحرافات متعدد لیکن نفس عمل مهم است.اما امروزه ازآنجا که حافظه تاریخی بسیاری ازماهمواره چون ماهی است بازمانند همیشه پندهای تاریخ راپس از مدت زمانی اندک ازیادبرده واز تاریخ درس نگرفته دوباره چشم به چشم آبیها دوخته اند اگرپندبزرگان را به شیرینی نیاموزی فلک آن پند را به تلخی برتو آمزد یا حق

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها