چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۱۲:۴۰
حوزه و دانشگاه، وامدار رضا بابایی

مریم شعبانی، مدرس زبان و ادبیات فارسی دانشگاه، به مناسبت چهلمین روز درگذشت زنده‌یاد رضا بابایی با پرداختن به زوایای مختلف علمی و شخصیتی وی، یک ویژگی برجسته بابایی را عاشق بودن او معرفی کرد.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در قم - مریم شعبانی: برجسته‌ترین کلمات و پررنگ‌ترین نقش‌ها و تصاویری که با شنیدن نام استاد «رضا بابایی» در ذهن و خاطرم جان می‌گیرند، شور و شوق و شیدایی و بی‌قراری و سرگشتگی روحی اهورایی و ناآرام در دریای مواج و متلاطم عشق است.
 
«رضا بابایی» اندیشمندی بود با همه عواطف و غرایز انسانی با ویژگی‌های خاص و منحصر به خودش؛ اما یک ویژگی برجسته، او را از دیگران متمایز کرد؛ او عاشق بود. شاید به ذهن بسیاری متبادر شود که فراوان‌اند عاشقان راه حقیقت! آری چه بسیارند ... اما کم‌شمارند چون او که ذره ذره از روح و جانشان تاوان عشق را پرداخته باشند. «رضا بابایی» پیش از آنکه استاد، اندیشمند، پژوهشگر، روشنفکر، نواندیش، نویسنده، ویراستار و یا دارای هر عنوان و یا مرتبه‌ی علمی دیگر باشد، عاشق بود؛ عاشقی دردمند و پاک باخته؛ خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش / بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
 
او عاشق انسان بود؛ انسان شدن؛ انسان بودن؛ انسان ماندن و هدف و غایت اندیشه‌ها و تلاش‌ها و تقلاهایش نیز این امر مهم بود. او عاشق بود و قلمرو و جغرافیای این وادی را به‌خوبی می‌شناخت و ادب و آداب آن را نیز به‌خوبی آموخت و به نیکی نیز می‌آموزاند.
 
دلباخته‌ی مولانا و خدای مولانا بود. او مولانای زمان بود. با همان نگاه و نگرش و وسعت و گستردگی اندیشه، که هیچ یک از ایسم‌ها و مکاتب فکری را برنمی‌تافت و در هیچ قالب و چارچوب فکری نمی‌گنجید. گویی جرعه، جرعه مولانا را نوشیده بود و از جان و روح سرشارش مستی و عشق می‌چکد.
 
شمس و خورشید راهش، اندیشه و ذهنی پویا و روشن بود که چون آفتابی درخشان هر دم طرفه‌ای نو را برایش به ارمغان می‌آورد که از منظر و نظرگاهی زیباتر و نیک‌تر بنگرد و با رهاورد این نگرش یا بهتر بگویم کشف و شهود با قلمی سعدی گونه، شیوا و رسا، گاه مخاطبانش را مهربانانه بنوازد یا دوراندیشانه نهیب زند و گاه بی محابا بتازد و بی پروا بشکند هر ساختاری را که بوی تعصب و تقلید و کهنگی و  اسارت و رنج می‌داد.
 
او روح انسان را رها و آزاد می‌خواهد تا چون پرنده‌ای سبکبال و عاشق به دور از باید و نبایدهای رنج افزا در آسمانِ جان بال گشاید و به پرواز درآید.
 
در آثارش رهایی و آزادی را می‌توان نفس کشید. رهایی از بند هر آنچه برای انسان رنج آفرین است. او بر این باور بود که دین و فلسفه و اخلاق و قانون باید در خدمت انسان باشند تا ذره‌ای از دردها و رنج‌های جانکاه و طاقت‌سوز آدمی را بکاهند؛ چرا که فلسفه‌ی بودن آنها جز این نیست. به کلامی دیگر انسان را یاری شاطر باشند تا باری بر خاطر.
 
در همین راستا، خطر کرده و شمس‌گونه، طرحی نو درانداخت و چراغی را فراروی بشریت افروخت و مصرّانه آن را افروخته نگاه داشت و سنت و مدرن و پسامدرن را به چالشی سخت فرا خواند؛ چالشی که کهنه‌اندیشان و جزم‌اندیشان حوزه و دانشگاه را به زحمت انداخت و «جور دیگر باید دید» او، به مزاج و مذاق آنها خوش نیامد و تاب نیاوردند و ... اما از پای ننشست، خواند و خواند و نگاشت و نگاشت و فریادها زد.
 
از سخنانش که بازتابی از افکار و اندیشه‌هایش است؛ طراوت و تازگی می‌چکد و مخاطب را از سرِ مهر به حرکت و زندگی و زنده بودن فرا خواند. بی‌گمان این قلم، توان پرداختن به همه‌ی زوایای پیدا و پنهان شخصیت منشورگونه و روح شکوهمند او را ندارد؛ اما بدون تردید حوزه و دانشگاه و مجامع علمی تا همیشه وامدار اندیشه و پژوهش‌ها و آثار ارزشمند و پربار این بزرگ مردِ نستوه هستند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها