شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۸ - ۱۴:۳۶
جستجوی خوشبختی در دایره‌ای کوچکتر

«هوشمند دهقان» مترجم گلستانیِ آثاری چون بازداشتگاه صورتی (آدام آلتر)، دختر تحصیل‌کرده (تارا وستور)، لطفاً زامبی نباشید (آدام آلتر)، در کافه اگزیستانسیالیستی (سارا بیکول) و ... ، در یادداشتی برای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، از خودقرنطینگی‌اش در ایام شیوع ویروس کرونا نوشت.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در گلستان - هوشمند دهقان:
دیروز صبح به خاطر رفع پوسیدگی هم که شده از خانه بیرون زدم. درِ آپارتمان را با شوقی آمیخته به تردید باز کردم و با آسانسور روبرو شدم. آسانسور نگو بلا بگو! در، دستگیره، دگمه‌­ها، احتمالاً همه آلوده. تازه فهمیدم که روکانتن، قهرمان رمان تهوّع، چه می­‌کشید وقتی که در و دستگیر و همه چیز را لزج و چسبنده احساس می­‌کرد. خلاصه از خیر آسانسور گذاشتم و وارد راه‌­پله شدم. احساس کردم عرض راه‌پله کوچکتر شده و دیوارها از دو سو به من نزدیک­‌تر می­‌شوند. با زحمت و احتیاط، مثل یک بندباز، پله­‌ها را طوری یکی، یکی پایین آمدم که خدای ناکرده تنم به دیوارها ساییده نشود. به هر ترتیب خودم را به حیاط رساندم. خنکای صبح به صورتم خورد و حال و هوایم را عوض کرد. سراغ باغچه رفتم؛ همه چیز طبیعی و شاداب بود. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. گل­ها شاداب، برگ‌­ها سبزِ سبز. برای اولین بار در عمرم حسرت خوردم که ای کاش گیاه بودم و هیچ دغدغه­‌ای نداشتم. با خودم گفتم چرا همۀ بدبختی­‌ها باید برای آدمیزاد باشد؟ گیاهان را ببین، حتی پرندگان را، که در کمال راحتی و کامرانی زندگی می­‌کنند.

درمانده کنار باغچه نشستم. خوب که فکر کردم متوجه شدم که فرق آدم با بقیۀ موجودات این است که انسان عقل دارد و می‌­فهمد که چه بر سرش می‌­آید. حیوان با ملاحظه خطر می­‌ترسد امّا انسان هم می‌­ترسد و هم «می­‌داند» که می‌­ترسد. هر چه می­‌کشیم از دست همین ارزش اضافی، یعنی دانایی و فاهمه است. پس راه چاره چیست؟ کندن و کنار گذاشتن قوۀ فاهمه؟ اصلاً ممکن است؟

به آپارتمان بازمی­‌گردم. اما باز به پشت پنجره می­‌روم. به بیرون و دوردست که خیره می­‌شوم می­‌بینم کم­، کم جهانِ پیرامونی‌­ام دارد کوچک‌تر می­‌شود. معاشرت، گردش و خرید، سر زدن به کتابفروشی‌ها، ... یکی یکی از من گرفته می­‌شود. حالا در این دنیای کوچک چگونه می­‌توانم شاد باشم و احساس خوشبختی بکنم. پشت میز کامپیوترم می­‌نشینم که چند خطی ترجمه کنم. از قضا کتابی که این روزها ترجمه می‌­کنم راجع به خوشبختی است. تایپ می­‌کنم: «... پس خوشبختی یک احساس است و از درون آدمی نشئت می­‌گیرد. بزرگترین اشتباه ما آن است که رنج را با بدبختی یکسان فرض کنیم. بوده‌­اند و هستند کسانی که در عین رنج ­بردن احساس خوشبختی می­‌کنند. البته مشروط به آنکه انسان در درون خود، دژ مستحکمی داشته باشد. حکمای رواقی، به وجود یک «دژ درونی» اعتقاد داشتند. ما با تفکر، تأمل، نیایش (به‌خصوص برای دیگران)، مراقبه، و ... دیوارهای این دژ درونی را می­‌سازیم...».

با خود می­‌گویم: پس فاهمۀ انسان، چیزی اضافی نیست و اینجا به کار می‌­آید. بعد به تایپ کردن ادامه می­‌دهم: «... همیشه گران‌بهاترین افکار بشری در تلخ­‌ترین لحظات زندگی، پایه‌­ریزی شده است. داستایوفسکی در گوشۀ زندان­‌های سیبری، فرانکل در تنگنای آشویتس، الکساندر ژولین روی تخت بیمارستان، بزرگترین افکار بشری را در ذهن خود آفریده‌­اند. لذا موقعیت بیرونی، هر چقدر هم که دشوار، و تیره و تار باشد، نمی‌­تواند احساس خوشبختی را از آدمی بگیرد مشروط به آن که انسان رنج خود را معنادار سازد. امّا چگونه رنج معنادار می‌­شود. وقتی رنج را در قاب بزرگتری قرار دهیم که برای ما معنادار، هدفمند و باارزش است. مثلاً زن بارداری که حین زایمان درد می‌­کشد، رنج می‌­بَرد اما احساس بدبختی نمی­‌کند چون این رنج در قابِ تولد و آفرینش یک انسان جدید «معنا» پیدا می­‌کند. پس پیش‌نیاز خوشبختی، نه رنج نبردن، که داشتنِ هدف و معنا برای زنده ­ماندن است. به قول نیچه: کسی که «چرایی» برای زیستن دارد با هر «چگونه­‌ای» خواهد ساخت...».

انگشتانم درد می­‌گیرد؛ بی‌آنکه خود متوجه شوم دگمه­‌های صفحه­ کلید را با قدرت و سرعت بیشتری فشرده‌­ام. «معنای» زندگی؟ «چرای» زندگی؟ این­ها پرسش­‌هایی است که پیشتر باید دنبالش می‌گشتم. چرا تا به حال به آن فکر نکرده بودم. چون خوشبختی را در بیرون از خود می­‌جُستم. اما حالا که جهان بیرونی­‌ام کوچک­تر شده، فرصت دارم که به درون­ خود بپردازم و «دژ درونی‌­ام» را بیشتر بگسترانم. ذخائر ذاتی خودم را کشف کنم، و به قول شوپنهاور، از آن چه «هستم» و نه از آنچه «دارم» احساس خوشبختی کنم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها