برخی از والدین کیف حاوی کتابها و دفاتر و نوشتافزار فرزندان خود را شخصا حمل نموده، تا فرزندشان، از رنج حمل کیف سنگین، معاف گردند و همین امر، هنگام خروج دانشآموزان، به شکل چشمگیرتری، خودنمایی میکند و ازدحام والدین دانشآموزان و ترافیک شدید به وجود آمده، مُبیّن این امر است که والدینِ نگران، برای بردن فرزندان خود به خانه، تا درگاه مدرسه آمده و چشمانتظار خروج فرزندانشان هستند و «بال به بال» آنها، مجدداً به خانه باز میگردند و این در حالی است که همراه بردن «تلفن همراه» به داخل مدارس ظاهراً قدغن است و چه بسیار دیدهام، حتی دانشآموزان مقطع ابتدایی موبایل دارند و بماند دانشآموزان سنین بالاتر و متوسطه، که آخرین مدل گوشیهای همراه را به همراه دارند و استفاده میکنند و با دانشی که از طریق این دستگاه جادویی کسب میکنند، نیاز چندانی به فراگیری حس نمیکنند و تمامی اوقات خود را مصروف آن میدارند و دنیایی به غیر از فضای مجازی را نمیشناسند.
والدین، نگران رفت و آمد فرزندان خود هستند، اما کوچکترین نگرانیای بابت آنچه که از طریق فضای مجازی ـ که از قضا کاملا حقیقی و ملموس است ـ و در اختیار فرزند آنها قرار میگیرد؛ ندارند، چرا؟! این احساس عدم امنیت برای طی طریق کردن تا مدارس و بازگشت آنها، از کجا نشأت گرفته و چرا «کک والدین نمیگزد» که در گوشیهای چندین میلیونی فرزندانشان، چه چیزی را به خورد آنها میدهند و اصلاً از خود سؤال میکنند: آبشخور این همه اطلاعات جور واجور، از کجاست؟
به محبت یکی از دوستان، در جمع دانشآموزان و معلمان یک مدرسه، حضور پیدا میکنم تا پیرامون زندگی «پروین اعتصامی» گفتوگو کنیم. نمیخواهم «متکلم وحده» باشم و دوست دارم، بگویند، تا بشنوم و اگر گفتم، شاهد ابراز نظر و نقد و بررسی آن باشم. دبیرستان دخترانه است و دانشآموزانش دستچین شده و از ظواهر امر میتوان پی برد که اکثریت قریب به اتفاق دانشآموزان این دبیرستان، با پرداختهای مناسب، از فضای آموزشی لازم و کافی و کادر آموزشی مجرب برخوردارند و به اصطلاح در تمامی امور «دستشان، به دهانشان، میرسد» و احساس کمبودی، نداشته و نمیکنند. جلسه شروع میشود و طرح موضوع میکنم و بعد از دو سه دقیقه زمینهچینی پیرامون نقش پروین در ادبیات معاصر ما، از عموم دانشآموزان میخواهم که از پروین و شعر او بگویند. از احدی صدایی برنمیخیزد. میپرسم: امروز برای چه اینجا گرد هم آمدهایم، میگویند: پروین اعتصامی، وقتی میخواهم از پروین، زندگی و شعرش بگویند، ابراز میدارند: آمدهایم تا بشنویم. اطاعت امر میکنم و از آنها قول میگیرم، بعد از چند دقیقه توضیح راجع به زندگانی پروین، از آنها بخواهم قطعه شعری را از پروین برایم بخوانند، تعداد دانشآموزان، بیش از 250 نفر است و حین صحبت من، برخی از آنها، مشغول ورفتن با تلفن همراهشان میشوند. مدتی مکث میکنم و خیره به آنها میشوم. انگار نه انگار، جمع شدهایم تا از پروین بگوییم و آنها در عالم خود و فضای مجازی هستند. تذکر میدهم و بلافاصله گوشیهای خود را مخفی میکنند و ظاهراً متوجه گفتههای من میشوند و میدانم، نگاهشان به سمت من است و هوش و حواسشان، خارج از فضایی که قرار داریم.
یکی دو تن از آنها، قطعه شعری از پروین را میخوانند، سراپا غلط و با عجله، و بدون احساس. از آنها میپرسم: سرگرمی شما چیست؟ هر آنچه بخواهید، میگویند، الا کتاب خواندن و با چند بار پرسیدن من، بالاخره، یکی از آنها میگوید: کتاب خواندن و وقتی از او میپرسم: آخرین کتابی که خواندهای، کدام کتاب بوده، جوابی دریافت نمیدارم.
از زنگ کتابخوانی در مدرسه میپرسم، مسئولین مدرسه میگویند: چنین زنگی را نداریم و میپرسم: پس چگونه است که جشنواره شعر پروین را به راه انداختهاید؟ میگویند: خواستیم ایجاد انگیزه کنیم و وقتی میپرسم: مگر ورود موبایل به مدارس قدغن نیست؟ میگویند: ممنوع است، اما به طرق مختلف با خودشان میآورند و ما نیز نمیتوانیم هر روز صبح کیف آنها را تفتیش کنیم. یاد این سخن حکیمانه میافتم: «الانسان حریص علی ما مُنع». تمنای کاذب و خیالی. زنگ کتابخوانی نداریم، اما دانشآموز میتواند از تلفن همراه استفاده کند و از مسئولین مدرسه میپرسم: آیا دانشآموزان شما نیز از کتابهای کمکدرسی و چهارتستی نیز بهره میبرند؟ پاسخ دریافتی برایم جالب است: خیر، اما بدون آنها، بچهها درس نمیخوانند!
از این نشست، چیزی دستگیرم نمیشود و از مسئولین مدرسه میخواهم با هم سری به کتابخانه مدرسه بزنیم. فضایی مناسب، با قفسههای مملو از کتابهای بعضا غیر روز و قدیمی و حتی بالاتر از نیاز و فهم دانشآموزان آن مدرسه و حتی کلاسهای بالاتر و میزها و صندلیها مناسب مطالعه، که برخی از دانشآموزان برای فراگیری دروس تکلیفی از آنها استفاده میکنند و از کتاب خواندن خبری نیست.
کتابخانه، کتابدار ثابت ندارد و از میان دانشآموزان، آن هم به انتخاب مسئولین مدرسه، یک نفر مسئول این کار میشود و درخواست میکنم، آخرین کتابدار این کتابخانه را ببینم. مسئولین مدرسه از این همه کنجکاوی من، تعجب میکنند و با آوردن عذر و بهانه، کتابداری را ملاقات نمیکنم.
از مدیر مدرسه میپرسم: اینجا مدرسه نخبگان است و چرا استنکاف میکنید، پاسخی میدهند که باعث تعجب من میشود: ما آزمونهای متعددی را در طول ماه و هر فصل از دانشآموزان میگیریم و آنها وقت مطالعه آزاد ندارند و ما این جشنواره را برای تشویق آنها به راه انداختیم و چندان انتظاری از آنها نداریم و همین اندک دانشآموزان مشتاق نیز برای این امر کفایت میکنند، و وقتی از تعداد دانشآموزان این مدرسه میپرسم، میگویند: بیش از هشتصد نفر در 35 کلاس این مدرسه مشغول تحصیل هستند. هنگام ظهر است و باید مرخص شوم و با بدرقه مدیر مدرسه مواجه میشوم. با حالتی خاص، میگوید: شما در دورانی تحصیل میکردید که آموختن و یاد گرفتن، تکلیف بود، اما ما امروز چندان نمیتوانیم دانشآموزان را وادار به این کار کنیم و نتیجه کار آنها، در آزمونهای متعدد مشخص میشود و تأثیر مستقیم در نمرات مندرج در کارنامه آنها دارد و اکثر آنها، موفق میشوند. به ایشان حق میدهم، چرا که دانشآموزان، شهریه هنگفت میپردازند و در مقام طلبکار، حتما مطالبه مدرک تحصیلی دارند، حال با چه کیفیتی، خدا عالم است.
نمیدانم ما راه را به اشتباه رفتهایم و یا نظام آموزشی فعلی ما، پاسخگوی نیازهای نسل امروز نیست. نیک به یاد دارم، در رشته طبیعی درس میخواندم و در امتحانات نهایی، در قبال پاسخگویی به یکصد و شصت سؤال درس ادبیات، میتوانستیم، نمره 20 بگیریم و به زبان سادهتر هر یک نمره، میباید هشت سؤال صحیح را در پی میداشت و دو و نیم ساعت، مدت زمان امتحان بود و دانشآموز حق نداشت کوچکترین جابهجایی و یا حتی درخواست آب برای رفع تشنگی داشته باشد و هیجان ناشی از امتحان، گاه دانشآموز را تا سرحد از پا انداختن، پیش میبرد.
در همان سالها، چه بسیار بودند معلمان فرهیختهای که دانشآموزان را تشویق و ترغیب میکردند، تا کتابی غیر از کتابهای درسی خود را بخوانند و برای اولین بار، در کلاس هفتم، معلم ادبیات ما، که آقای قربانی نام داشت، کندوکاوی در مسائل آموزشی صمد بهرنگی را پیشنهاد کرد تا بخوانیم و در دوره متوسطه، معلم شریفی که نامش را به یاد ندارم، آنقدر از گلستان و بوستان، نقل کرد که بنده را شیفته سعدی بزرگوار کرد و هرگز این کلامش را فراموش نمیکنم: سعدی بخوانید، تا راه و رسم زندگی را بیاموزید و بعدها که با زندهیاد جعفر شهری آشنا شدم، او این جمله را اینگونه تکمیل کرد: هرکه سعدی نخوانده، هیچ نخوانده و آن که هیچ نخوانده، هیچ نیاموخته است و آن گاه که «جهان مطلوب سعدی» را از زندهیاد غلامحسین یوسفی بر گلستان و بوستان سعدی خواندم، دریافتم که آن معلم بزرگوار، چرا از سعدی میگفت و به چه دلیل، مرحوم جعفر شهری، سعدی نخوانده را هیچ ندان میدانست.
امروز شمارگان کتابهای چاپی ما، از دوران قاجار هم پایینتر آمده است. به تصریح سیدجلال کتابچی ـ کتابفروشی اسلامیه ـ پدران ایشان، با چاپ سنگی، هفتصد تا هزار نسخه هر کتابی را به چاپ رساندند و این در حالی بود که جمعیت ایران در آن روزگار کمتر از 15 میلیون نفر بود و افراد سواد دار ـ آن که فقط میتوانست بخواند و اندکی بنویسد ـ بسیار قلیل بودند و اینگونه شمارگان اندک کتابها، به چاپ میرسیدند و امروز با بیش از 82 میلیون نفر جمعیت و سطح سواد بالای 95 درصد جمعیت و بیش از 20 میلیون دانشآموز و دانشجو، چرا اینقدر با کتاب غریبهایم، پاسخی نمیتوانم بیابم. روزگار ما، روزگار راحتی و سهلالوصول بودن است و وقتی میتوانیم در اندک زمان، اطلاعات سردستی و کم عمق را، به راحتی به دست بیاوریم، طبیعی است که شعر سترگ فردوسی بزرگ، دیگر مصداقی نداشته باشد:
به رنج اندر آری، تنت را رواست
که خود رنج بردن به دانش، سزاست
نظرات