شنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۸ - ۱۲:۰۱
که خود رنج بردن به دانش، سزاست

امروز شمارگان کتاب‌های چاپی ما، از دوران قاجار هم پایین‌تر آمده است، چرا اینقدر با کتاب غریبه‌ایم؟

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)ـ نصرالله حدادی؛ گه‌گاه که صبح‌ها توفیق می‌یابم به همراه خیل دانش‌آموزان، از خانه خارج شوم، چندین نکته ذهن مرا به خود مشغول می‌دارد. اول: همراهی والدین با فرزندانشان و یا طی طریق کردن با سرویس مدرسه، در حالی که والدین تا پای گِل‌گیرِ «ونِ سرویس مدرسه» فرزندان‌شان را همراهی می‌کنند؛ دوم: بعضاً ترگل و ورگل بودن و آراسته و شیک روانه مدرسه شدن؛ سوم: گویا صبحانه خورده و قبراق، و چهارم: تاکید والدین بر صرف وعده غذای نیمروزی، حال به صورت همراه و یا آنچه که از سوی مدارس در اختیار دانش‌آموزان قرار می‌گیرد و صد البته، قبلا وجه آن را نیز دریافت داشته‌اند.

برخی از والدین کیف حاوی کتاب‌ها و دفاتر و نوشت‌افزار فرزندان خود را شخصا حمل نموده، تا فرزندشان، از رنج حمل کیف سنگین، معاف گردند و همین امر، هنگام خروج دانش‌آموزان، به شکل چشمگیرتری، خودنمایی می‌کند و ازدحام والدین دانش‌آموزان و ترافیک شدید به وجود آمده، مُبیّن این امر است که والدینِ نگران، برای بردن فرزندان خود به خانه، تا درگاه مدرسه آمده و چشم‌انتظار خروج فرزندان‌شان هستند و «بال به بال» آنها، مجدداً به خانه باز می‌گردند و این در حالی است که همراه بردن «تلفن همراه» به داخل مدارس ظاهراً قدغن است و چه بسیار دیده‌ام، حتی دانش‌آموزان مقطع ابتدایی موبایل دارند و بماند دانش‌آموزان سنین بالاتر و متوسطه، که آخرین مدل گوشی‌های همراه را به همراه دارند و استفاده می‌کنند و با دانشی که از طریق این دستگاه جادویی کسب می‌کنند، نیاز چندانی به فراگیری حس نمی‌کنند و تمامی اوقات خود را مصروف آن می‌دارند و دنیایی به غیر از فضای مجازی را نمی‌شناسند.

والدین، نگران رفت و آمد فرزندان خود هستند، اما کوچک‌ترین نگرانی‌ای بابت آنچه که از طریق فضای مجازی ـ که از قضا کاملا حقیقی و ملموس است ـ و در اختیار فرزند آنها قرار می‌گیرد؛ ندارند، چرا؟! این احساس عدم امنیت برای طی طریق کردن تا مدارس و بازگشت آنها، از کجا نشأت گرفته و چرا‌ «کک والدین نمی‌گزد» که در گوشی‌های چندین میلیونی فرزندانشان، چه چیزی را به خورد آنها می‌دهند و اصلاً از خود سؤال می‌کنند: آبشخور این همه اطلاعات جور واجور، از کجاست؟
***

به محبت یکی از دوستان، در جمع دانش‌آموزان و معلمان یک مدرسه، حضور پیدا می‌کنم تا پیرامون زندگی «پروین اعتصامی» گفت‌وگو کنیم. نمی‌خواهم «متکلم وحده» باشم و دوست دارم، بگویند، تا بشنوم و اگر گفتم، شاهد ابراز نظر و نقد و بررسی آن باشم. دبیرستان دخترانه است و دانش‌آموزانش دست‌چین شده و از ظواهر امر می‌توان پی برد که اکثریت قریب به اتفاق دانش‌آموزان این دبیرستان، با پرداخت‌های مناسب، از فضای آموزشی لازم و کافی و کادر آموزشی مجرب برخوردارند و به اصطلاح در تمامی امور «دست‌شان، به دهان‌شان، می‌رسد» و احساس کمبودی، نداشته و نمی‌کنند. جلسه شروع می‌شود و طرح موضوع می‌کنم و بعد از دو سه دقیقه زمینه‌چینی پیرامون نقش پروین در ادبیات معاصر ما، از عموم دانش‌آموزان می‌خواهم که از پروین و شعر او بگویند. از احدی صدایی برنمی‌خیزد. می‌پرسم: امروز برای چه اینجا گرد هم آمده‌ایم، می‌گویند: پروین اعتصامی، وقتی می‌خواهم از پروین، زندگی و شعرش بگویند، ابراز می‌دارند: آمده‌ایم تا بشنویم. اطاعت امر می‌کنم و از آنها قول می‌گیرم، بعد از چند دقیقه توضیح راجع به زندگانی پروین، از آنها بخواهم قطعه شعری را از پروین برایم بخوانند، تعداد دانش‌آموزان، بیش از 250 نفر است و حین صحبت من، برخی از آنها، مشغول ورفتن با تلفن همراه‌شان می‌شوند. مدتی مکث می‌کنم و خیره به آنها می‌شوم. انگار نه انگار، جمع شده‌ایم تا از پروین بگوییم و آنها در عالم خود و فضای مجازی هستند. تذکر می‌دهم و بلافاصله گوشی‌های خود را مخفی می‌کنند و ظاهراً متوجه گفته‌های من می‌شوند و میدانم، نگاه‌شان به سمت من است و هوش و حواس‌شان، خارج از فضایی که قرار داریم.

یکی دو تن از آنها، قطعه شعری از پروین را می‌خوانند، سراپا غلط و با عجله، و بدون احساس. از آنها می‌پرسم: سرگرمی شما چیست؟ هر آنچه بخواهید، می‌گویند، الا کتاب خواندن و با چند بار پرسیدن من، بالاخره، یکی از آنها می‌گوید: کتاب خواندن و وقتی از او می‌پرسم: آخرین کتابی که خوانده‌ای، کدام کتاب بوده، جوابی دریافت نمی‌دارم.

از زنگ کتابخوانی در مدرسه می‌پرسم، مسئولین مدرسه می‌گویند: چنین زنگی را نداریم و می‌پرسم: پس چگونه است که جشنواره شعر پروین را به راه انداخته‌اید؟ می‌گویند: خواستیم ایجاد انگیزه کنیم و وقتی می‌پرسم: مگر ورود موبایل به مدارس قدغن نیست؟ می‌گویند: ممنوع است، اما به طرق مختلف با خودشان می‌آورند و ما نیز نمی‌توانیم هر روز صبح کیف آنها را تفتیش کنیم. یاد این سخن حکیمانه می‌افتم: «الانسان حریص علی ما مُنع». تمنای کاذب و خیالی. زنگ کتابخوانی نداریم، اما دانش‌آموز می‌تواند از تلفن همراه استفاده کند و از مسئولین مدرسه می‌پرسم: آیا دانش‌آموزان شما نیز از کتاب‌های کمک‌درسی و چهارتستی نیز بهره می‌برند؟ پاسخ دریافتی برایم جالب است: خیر، اما بدون آنها، بچه‌ها درس نمی‌خوانند!

از این نشست، چیزی دستگیرم نمی‌شود و از مسئولین مدرسه می‌خواهم با هم سری به کتابخانه مدرسه بزنیم. فضایی مناسب، با قفسه‌های مملو از کتاب‌های بعضا غیر روز و قدیمی و حتی بالاتر از نیاز و فهم دانش‌آموزان آن مدرسه و حتی کلاس‌های بالاتر و میزها و صندلی‌ها مناسب مطالعه، که برخی از دانش‌آموزان برای فراگیری دروس تکلیفی از آنها استفاده می‌کنند و از کتاب خواندن خبری نیست.

کتابخانه، کتابدار ثابت ندارد و از میان دانش‌آموزان، آن هم به انتخاب مسئولین مدرسه، یک نفر مسئول این کار می‌شود و درخواست می‌کنم، آخرین کتابدار این کتابخانه را ببینم. مسئولین مدرسه از این همه کنجکاوی من، تعجب می‌کنند و با آوردن عذر و بهانه، کتابداری را ملاقات نمی‌کنم.

از مدیر مدرسه می‌پرسم: اینجا مدرسه نخبگان است و چرا استنکاف می‌کنید، پاسخی می‌دهند که باعث تعجب من می‌شود: ما آزمون‌های متعددی را در طول ماه و هر فصل از دانش‌آموزان می‌گیریم و آنها وقت مطالعه آزاد ندارند و ما این جشنواره را برای تشویق آنها به راه انداختیم و چندان انتظاری از آنها نداریم و همین اندک دانش‌آموزان مشتاق نیز برای این امر کفایت می‌کنند، و وقتی از تعداد دانش‌آموزان این مدرسه می‌پرسم، می‌گویند: بیش از هشتصد نفر در 35 کلاس این مدرسه مشغول تحصیل هستند. هنگام ظهر است و باید مرخص شوم و با بدرقه مدیر مدرسه مواجه می‌شوم. با حالتی خاص، می‌گوید: شما در دورانی تحصیل می‌کردید که آموختن و یاد گرفتن، تکلیف بود، اما ما امروز چندان نمی‌توانیم دانش‌آموزان را وادار به این کار کنیم و نتیجه کار آنها، در آزمون‌های متعدد مشخص می‌شود و تأثیر مستقیم در نمرات مندرج در کارنامه آنها دارد و اکثر آنها، موفق می‌شوند. به ایشان حق می‌دهم، چرا که دانش‌آموزان، شهریه هنگفت می‌پردازند و در مقام طلب‌کار، حتما مطالبه مدرک تحصیلی دارند، حال با چه کیفیتی، خدا عالم است.
***

نمی‌دانم ما راه را به اشتباه رفته‌ایم و یا نظام آموزشی فعلی ما، پاسخگوی نیازهای نسل امروز نیست. نیک به یاد دارم، در رشته طبیعی درس می‌خواندم و در امتحانات نهایی، در قبال پاسخگویی به یکصد و شصت سؤال درس ادبیات، می‌توانستیم، نمره 20 بگیریم و به زبان ساده‌تر هر یک نمره، می‌باید هشت سؤال صحیح را در پی می‌داشت و دو و نیم ساعت، مدت زمان امتحان بود و دانش‌آموز حق نداشت کوچک‌ترین جابه‌جایی و یا حتی درخواست آب برای رفع تشنگی داشته باشد و هیجان ناشی از امتحان، گاه دانش‌آموز را تا سرحد از پا انداختن، پیش می‌برد.

در همان سال‌ها، چه بسیار بودند معلمان فرهیخته‌ای که دانش‌آموزان را تشویق و ترغیب می‌کردند، تا کتابی غیر از کتاب‌های درسی خود را بخوانند و برای اولین بار، در کلاس هفتم، معلم ادبیات ما، که آقای قربانی نام داشت، کندوکاوی در مسائل آموزشی صمد بهرنگی را پیشنهاد کرد تا بخوانیم و در دوره متوسطه، معلم شریفی که نامش را به یاد ندارم، آنقدر از گلستان و بوستان، نقل کرد که بنده را شیفته سعدی بزرگوار کرد و هرگز این کلامش را فراموش نمی‌کنم: سعدی بخوانید، تا راه و رسم زندگی را بیاموزید و بعدها که با زنده‌یاد جعفر شهری آشنا شدم، او این جمله را این‌گونه تکمیل کرد: هرکه سعدی نخوانده، هیچ نخوانده و آن که هیچ نخوانده، هیچ نیاموخته است و آن ‌گاه که «جهان مطلوب سعدی» را از زنده‌یاد غلامحسین یوسفی بر گلستان و بوستان سعدی خواندم، دریافتم که آن معلم بزرگوار، چرا از سعدی می‌گفت و به چه دلیل، مرحوم جعفر شهری، سعدی نخوانده را هیچ ندان می‌دانست.

امروز شمارگان کتاب‌های چاپی ما، از دوران قاجار هم پایین‌تر آمده است. به تصریح سیدجلال کتابچی ـ کتابفروشی اسلامیه ـ پدران ایشان، با چاپ سنگی، هفتصد تا هزار نسخه هر کتابی را به چاپ رساندند و این در حالی بود که جمعیت ایران در آن روزگار کمتر از 15 میلیون نفر بود و افراد سواد دار ـ آن که فقط می‌توانست بخواند و اندکی بنویسد ـ بسیار قلیل بودند و این‌گونه شمارگان اندک کتاب‌ها، به چاپ می‌رسیدند و امروز با بیش از 82 میلیون نفر جمعیت و سطح سواد بالای 95 درصد جمعیت و بیش از 20 میلیون دانش‌آموز و دانشجو، چرا اینقدر با کتاب غریبه‌ایم، پاسخی نمی‌توانم بیابم. روزگار ما، روزگار راحتی و سهل‌‌الوصول بودن است و وقتی می‌توانیم در اندک زمان، اطلاعات سردستی و کم عمق را، به راحتی به دست بیاوریم، طبیعی است که شعر سترگ فردوسی بزرگ، دیگر مصداقی نداشته باشد:
به رنج اندر آری، تنت را رواست
که خود رنج بردن به دانش، سزاست

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • محمد ۱۶:۱۵ - ۱۳۹۸/۰۷/۲۰
    سلام بهتر بود نویسنده مقاله را هم قید می فرمودید ...شاید من پیدا نکردم

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها