شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۵:۱۹
​خواندن شنیدن است!

کتاب خواندن، شنیدن رازی است که نویسنده و در واقع گوینده در پیام‌های خود نهفته و باید بتوان این معنا را بر معنای کلاسیک خواندن و فهمیدن افزود.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) محمد زینالی اُناری پژوهشگر فرهنگ عامه: بسیاری همواره فکر می‌کنند کتاب خواندن با آن دشواری‌های خاصش، یک امر متعالی و ناب است و دری به سوی فهمیدن، باسواد شدن و کمال. این نگاه کلاسیک به کتاب خواندن موجب شده کتاب معنا و مفهومی بسیار مدرسه‌ای داشته، همزاد و همراه درس خواندن، فهمیدن و آشنایی با دنیای تازه و بدیع دانسته شود. البته این معنا و این سنخ نگاه به کتاب، هیچ ایراد و اشکالی ندارد و سال‌های سال است که دریچه‌ای افلاطونی نسبت به کتاب را پیش ذهن ما گشوده است.

در نگاه افلاطونی، هر چیزی صورت نابی دارد و ما برای رسیدن به صورت ناب، نیاز به حقیقت و شناخت صورت‌های نامرئی داریم تا راهی برای فهمیدن مثال‌های آرمانی پیدا کنیم و این فیلسوف راهی را هم پیش روی فهم ما می‌گذارد که از دریچه گفت‌و‌گو می‌گذرد. حال، آن نگاه ما به کتاب، در همان چشم‌انداز راه یافتن به حقیقت ایستاده و به این معنای گفت‌و‌گو که مورد توجه فلاسفه اخیر قرار گرفته، کمتر پرداخته است. در واقع می‌توان نگاه انسانی‌تری نیز به کتاب داشت و آن را جریان یافتن همین گفت‌و‌گو دانست.

برای انسانی کردن مفهوم گفت‌و‌گو، باید روش چهره به چهره و شفاهی آن را تجسم کنیم. در تصور چنین حالتی در تعامل متنی و کتاب یا روزنامه خواندن، لازم است میان واژه‌ها یک ارتباط تناظر برقرار کرده و نویسنده را به مثابه گوینده بدانیم تا خواننده با پذیرش ارتباط حضوری با نویسنده، جایگاه شنونده را به خود اختصاص بدهد. در این صورت، ما از تعامل با نشانه نوشتاری به مواجهه با نشانه شنیداری منعطف می‌شویم. همان طور که هانا آرنت وجدان اخلاقی را راهی برای ارتباط انسانی و گریز از خشونت می‌داند، در حین خواندن به وجدانی برای نویسنده تبدیل می‌شویم تا یک گفت‌و‌گوی انسانی با وی برقرار کرده و از خواننده کلاسیک که باید مرارت و سختی‌های خواندن را تحمل کند به مقام شنونده‌ای فعال منتقل شویم.

در چنین حالتی، ما دیگر خواننده سخت کوش و کم حوصله‌ای که سر هر سطر خوابش می‌برد، نیستیم. بلکه به کسی تبدیل شده‌ایم که در موقع خواندن به جای اکتفا به دیدن و تصور کردن، از چشمی بینا به گوشی شنوا تبدیل می‌شویم.

ویتگنشتاین به صداهای درون ما توجه کرده، می گوید می توانیم در سکوت باشیم، اما فریادی در درون ما در حال شکل‌گیری باشد. شنیدن صدای درونی که از نویسنده در مال شکل می‌گیرد، مانند غوغای رعدی است که از لب پنجره شاهد آن هستیم، نجوای نیایشی است که هر شب چون طوفانی در درون ما می‌خروشد یا زمزمه‌ای که در کودکی و در آغوش مادر تجربه کرده‌ایم. شنیدنی عمیق و پرهیجان می‌تواند به ما تمرکزی بدهد که با روحیه‌ای باز و خستگی ناپذیر متن را بنوشیم.

اما چرا به شنیدن به جای خواندن نیازمندیم؟ شاید به این دلیل است که بسیاری از کتاب‌ها بیش از آن که یافته‌های علمی نویسنده باشد، سخن او با ما است. نویسنده‌ها در پارادایم‌های مختلف نسبت به موضوعی مشترک نگاه می‌کنند و به جای فهمیده و درونی شدن به شنیده و پذیرفته شدن نیاز دارند. عصر ما، نویسنده‌هایی دارد که از زاویه‌های مختلفی صحبت می‌کنند و خوانندگان تصور می‌کنند که باید همه این زوایا را بفهمند، در حالی که در بسیاری از موارد موضوع‌ها برای آن‌ ها پیشاپیش فهمیده شده و فقط نیازمند شنیدن دیدگاه‌های دیگران است.

بسیاری از مردم روزنامه و کتاب‌ها را به قصد فهمیدن و نواندیشیدن می‌خوانند، در حالی که مطبوعات و کتاب‌ها غالبا به عنوان درس و بحث نبوده و کارکرد ارتباطی دارند. نویسنده در عرصه عمومی به دنبال ارتباط و رساندن سخن خود به گوش دیگری است و برای آن به جای دو چشم تنها به همراهی آن‌ها با گوش‌ها و مشارکت خواننده در زمزمه مطلب در درون خود دارد.

در این حالت، معنای کتاب و متن، از حالت کلاسیک و مدرسه به شکلی متفاوت و با قصد ارتباط در عرصه عمومی تغییر می‌کند. وقتی کتاب‌ها را می‌نگریم، در واقع به سخن نویسنده گوش می‌دهیم و ضرورتی برای فهمیدن و پذیرفتن آن نیست، بلکه لازم است که در فعالیت شنیدن، سخن وی را بنیوشیم و پیام را برای تعقل‌های بعدی خود دریافت کنیم.  هر کتابی، فهمی به صورت دریافت نظر نویسنده دارد که پس از تحقق، این سخن او است که شنیده می‌شود و در کنار سایر پیام‌های مشابه یا متفاوت مورد مقایسه قرار می‌گیرد.

کتاب‌هایی که شنیده می‌شوند، سرشار از سخن‌های تکراری و حرف‌های گفته شده، موضوعات پیشاپیش معلوم‌اند، اما سری که دارند، در زاویه‌های دید و بحث‌هایی است که سر این تکرارها دارند. تفاوت اساسی فهمیدن کتاب و شنیدن آن، در نامعلوم بودن و معلوم بودن موضوعاتی است که طرح می‌کنند. بسیاری از کتابها، چون نقد خرد ناب کانت، از چیزی صحبت می‌کنند که ما در زندگی خود با آن زیسته و تجربه کرده‌ایم، اما راز این اتفاقات و تفاوت‌های عوالم درونی و بیرونی خود را مورد تأمل قرار نداده‌ایم، او فقط این تأملات را به ما گوشزد و یادآوری می‌کند.

کتاب خواندن، شنیدن رازی است که نویسنده و در واقع گوینده در پیام‌های خود نهفته و باید بتوان این معنا را بر معنای کلاسیک خواندن و فهمیدن افزود. شنیدن، درک واژه‌ها و فرا رفتن از متن نمادین به دنیای زیسته، پیش از تبدیل آن به متن‌های قراردادی است. از این رو باید تا می‌توان به جهان زیسته  نویسنده یا گوینده نزدیک شده و به بیان او توجه کرد. برای گفتن یا شنیدن هر پیامی نیاز به همدلی و همراهی با مخاطب و حضور در جهان زیسته او داریم. بدون ورود به چنین دنیایی نمی‌توان از شنیدن سخن گفت. شنیدن، بر خلاف خواندن که انتزاعی است، ارتباطی انسانی است. شنیدن، نه آمیزش افق‌ها که ایستادن در مسیر تجربه گوینده از مراد و منظور خود است.
 
شنیدن گوش فرادادن به ندای وجود و اندریافت گوینده(نویسنده) از مراد و منظوری است که تلاش کرده آن را به صورت مکتوب به دست ما برساند. بدون فرایند شنیدن، یعنی فرارفتن از خوانش کلاسیک، باور به گفت‌و‌گو برای رسیدن به حقیقت، تبدیل کردن نویسنده به وجدان درونی،  فراخواندن صدای خواننده، ایستادن در مسیر تجربه او و همراهی با او برای دیدن غایاتی از معنا که فرایافته است، کتابی، مقاله‌ای و حتی جمله‌ای خوانده و سخنی دریافت نمی‌شود. پس از طی این مراحل است که می‌توان نسبت به سخن نویسنده آگاه شده، درباره  آن بررسی و سنجشگری نمود و با احتیاط گفت که من می‌دانم که بازرگان، سروش، ملکیان، عبدالکریمی و ... تقریبا چه می‌گویند.  
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها