یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۰:۲۸
کودتایی که مصدق و فاطمی و دکتر نون را به اختفا در خانه‌ها و کتاب‌ها واداشت

واکاوی واقعه کودتای بیست و هشتم مرداد و تاثیرات اجتماعی و روانی آن بر اساس داده‌های روایت داستانی «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست داشت»

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- نسیم خلیلی: «مصاحبه‌گر رادیو پرسید: «تصمیم آقای مصدق چه بود؟» دکتر نون، که سرش به خاطر آنکه آن را محکم به دیوار حمام کوبیده بود شکسته و باندپیچی شده بود، از جواب دادن طفره رفت. مصاحبه‌گر رادیو سوالش را با قاطعیت بیشتری تکرار کرد: «تصمیم آقای مصدق چه بود؟» بغض گلویم را گرفته بود. می‌دانستم اگر دهانم را باز کنم، اشکم سرازیر می‌شود. می‌ترسیدم حرف نزنم و بلایی سر ملکتاج بیاورند. با چشم‌های پر از اشک جواب دادم: «ایجاد اخلال و آشوب و ناامنی در کشور، نابودکردن اقتصاد به نفع دشمن و به ضرر ملت. سرسپردگی به اجانب و خیانت به دستاوردهای امیران ارتش و توهین به ذات اقدس همایونی. شورش علیه سلطنت و بی‌ثبات کردن اوضاع سیاسی. ایجاد درگیری و متزلزل کردن استقلال مملکت...»

شهرام رحیمیان در روایت داستان‌وار خود در کتاب «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست داشت»، در نقش یک داستان‌نویس تاریخ‌گرا، همچون بی‌شمار نویسندگان به سبک و مشی خودش، می‌کوشد دهشت و اندوه تاریخی دیرپای روزهای هراس‌انگیز پس از کودتای بیست و هشتم مرداد هزار و سیصد و سی و دو را در قالب بافت موقعیتی و رنج و فرسودگی‌های شخصیت‌های مفلوک روایتش - که در واقع نمایندگان ایرانیان تنها و ترسان پس از کودتا به شمار می‌روند - بازنمایی کند.

قصه از این قرار است که دکتر نون، دانش‌آموخته حقوق که روزنامه‌نگار متهور سال‌های اوج خیزش دکتر محمد مصدق هم به شمار می‌رود، سال‌ها با نگاشتن مقالات جاندار و بعدتر همراهی و همدلی با راه و مرام مصدق، نقش معنوی مهمی در تیم و نهضت ملی منتسب به دکتر مصدق ایفا می‌کند اما پس از کودتا او که به دکتر مصدق قول داده‌ است هرگز به وی خیانت نخواهد کرد، از فرط عشقی بی بدیل به همسرش ملک‌تاج و در اثر شکنجه‌های مهلک اعتراف‌گیری حکومت وقت، مجبور به مصاحبه‌ای رادیویی می‌شود و در آن علیرغم میل باطنی و برای رهایی از رنج‌های زندان و تنهایی و ترس، به مصدق و نهضتش پشت می‌کند؛ اما این مصاحبه نقطه رهایی او نخواهد بود بلکه حتی رنج و فرسایش او که نماینده نسلی از روشنفکران نابودشده پس از کودتاست، درست پس از این مصاحبه آغاز می‌شود، دکتر نون دچار دیگربودگی هول‌انگیزی می‌شود که به نوعی بازتاب تخدیر فکری همه متفکرانی‌ است که در رنج خوداتهامی، مرگ‌باوری و نومیدی فرساینده و تاریخی پس از کودتا می‌زیسته‌اند.

از این منظر این روایت هرچند بازتابی قصه‌وار و در نتیجه آمیخته به خیال و توصیف از رویداد تاریخی بزرگ و تاثیرگذار کودتای بیست و هشتم مرداد بود، اما در دل خود ورای پوششی خیالی و لایه‌ای از غبار افراط، ناظر بر واقعیت‌های تاریخی آن روزها هم هست چنانکه رحیمیان مثلا از مخفی شدن دکتر نون از ترس تعقیب و گزیر‌ها و بگیر و ببندهای حکومت وقت، در خانه یکی از تجار پس از وقوع کودتا سخن می‌گوید، چیزی که غلامحسین مصدق نیز در کتاب خاطراتش به نام «در کنار پدرم؛ مصدق» به روشنی به آن اشاره می‌کند: «از غروب روز 28 مرداد تا حدود یک ماه بعد، من و احمد، در منازل فامیل و دوستان زندگی می‌کردیم. من طی چند روز اول مخفی بودم، ابتدا منزل برادر خانمم – آقای واثق نوری.»

منابع تاریخی ماجرای همین اختفا را درباره یکی دیگر از قهرمانان قصه تاریخی دکتر مصدق هم نقل کرده‌اند؛ دکتر حسین فاطمی که در روایت شهرام رحیمیان نیز منزه از هر خیانتی در جایگاه یک قهرمان تطهیرشده ایستاده و ستوده می‌شود؛ جالب‌ترین ماجرای این اختفا و تعقیب و جستجوی ماموران حکومت را در روایت دهخدا می توان بازیافت؛ منابع تاریخی روایت می‌کنند حکومت که تصور می‌کرده‌ است «ممکن است حرمت و مقام معنوی دهخدا منزل او را مامنی برای دکتر فاطمی» ساخته باشد، مامورانی برای تفحص به خانه دهخدا می فرستند و آن‌ها همه جای خانه را زیر و رو می کنند و در نهایت با عذرخواهی از دهخدا می‌خواهند خانه را ترک کنند اما «دهخدای به ظاهر آرام اما در درون پر از خشم و نفرت، دست سرهنگ را گرفته به کتابخانه می‌برد و کتاب قطوری را در قفسه‌ای در دیوار نشان داده و می‌گوید: آن کتاب را بردارید شاید فاطمی پشت آن کتاب خزیده باشد ...»

در این روایت هرچند طنز و خشم دهخدا هویداست، اما رویکرد ارزش مدارانه او را نسبت به متهم گریخته نیز می‌نمایاند، نویسنده و روزنامه نگار قلم به دست و شجاعی که اگر هم گریخته باشد احتمالا به میان کتاب‌ها و کلمه‌ها رفته است. همین تحسین را از شخصیت دکتر فاطمی در روایت رحیمیان نیز به کرات می‌توان به تماشا نشست؛ توصیفاتی که با زبانی محاوره‌ای – که لازمه روایتی داستانی است – نقل می‌شود، مثلا جایی که دکتر مصدق دکتر نون را برای مصاحبه‌اش بر ضد دولت متبوعش نکوهش می‌کند و می‌گوید: «اون مصاحبه کارا رو خراب کرد. اون کار خیانت بود. با اون مصاحبه مشروعیت دادی به اینا.

شادوران دکتر فاطمی این اشتباهو نکرد. مقاومت کرد. مثل شیر نر. نور به قبرش بباره...» و همین روایت‌ها درباره دکتر فاطمی در کنار روایت‌هایی درباره علی امینی که به سازش با حکومت زاهدی می‌پردازد و همینطور قصه قهرمان نابودشده و محتضر روایت، دکتر نون، نشان می‌دهد که نویسنده مصرانه می‌کوشد سه قطب جامعه ایرانی را پس از کودتا معرفی کند: روشنفکران طرفدار مردم‌سالاری، طیف حکومتی اقتدار طلب و طیف روشنفکران محافظه‌کار که به هر دلیلی مرعوب گفتمان مستبد کودتاچیان شده و پیمان شکنی می کنند.



از اردشیر زاهدی خاطرات تا اردشیر زاهدی قصه‌ها

اما جز مصدق و فاطمی و امینی، شخصیت‌های منفی روایت‌های تاریخی نیز به گفتمان داستانی رحیمیان راه یافته‌اند؛ غلامحسین مصدق در ادامه اشاره‌اش به اختفا در خانه واثق نوری، در کتابش، چنین افزوده است که: «یک هفته پس از کودتا، اردشیر زاهدی، به اتفاق مجید بختیار که رفیق اشرف بود {...} و عده‌ای سرباز برای دستگیریم آمدند، آنها پیغام دادند پدرم مرا در باشگاه افسران خواسته است! تردید نداشتم که دروغ می‌گویند زیرا ابلاغ چنین پیامی نیاز به یک کامیون سرباز نداشت.» چنانچه پیداست التهاب جامعه پس از روز کودتا در واقعیت های تاریخی نقل شده از این روز و در میان خاطرات چهره‌هایی با مابه‌ازای واقعی و تاریخی هم کاملا مشهود است و از این رهگذر قصه رحیمیان افزون بر آنکه یک قصه است، یک بازنمایی روشن و مستند از تاریخ نیز به شمار می‌رود چنانچه حتی در روایت او نیز می‌توان سرلشگر زاهدی را دید که به میانه ماجرا آمده‌ است: «بازجو پوزخند زد و چراغ مطالعه را به طرف خودش برگرداند و پرسید:«منو می‌شناسی؟» و پیش از آنکه پاسخی بشنود، گفت: «من سرلشگر زاهدی، نخست‌وزیر جدید هستم. دکتر مصدقو دستگیر کردیم و تا چند وقت دیگه محاکمه‌اش می‌کنیم. اگه شما یه مصاحبه رادیویی جانانه علیه اون بکنی، آزاد می‌شی. مصاحبه شما که نزدیکترین فرد به مصدق بودی، برای ما خیلی مهمه. خدا رو چه دیدی، شاید دوباره دری به تخته خورد و وکیل و وزیر شدی. شایدم مثل دکتر امینی اصلا اومدی تو کابینه خودم. والا کاری می‌کنیم که دقمرگ بشی.مطمئن باش که راهشو خیلی خوب بلدیم. مگه همین دیشب نزدیم دکتر فاطمی رو سقط نکردیم؟»

وقتی رحیمیان تصمیم می‌گیرد اردشیر زاهدی و دیگر شخصیت‌های تاریخی را هم همچون دکتر مصدق و دکتر فاطمی که گویی بیش از آنکه در نقش تاریخی خود ظاهر شده باشند، نقش‌های نمادین قهرمانانه‌ای در داستان بر دوش دارند، تلویحا بر این نگره مهر تایید زده است که: «نوول و نمایشنامه بهتر می‌توانند پیچیدگی‌های اعمال و رفتار سیاسی و لاجرم پیچیدگی‌های شخصیت‌های سیاسی را نشان دهند.» در واقع راوی قصه از این منظر می‌کوشد بیش از خط سیر داستان خود، و وجه خیال‌انگیزش، به ساختارهای اجتماعی و سیاسی مولد روایت و در واقع فرامتن‌ها توجه کند. او از همین منظر است که دکتر مصدق را شبحی ترسیم می‌کند که در خاطرات و حدیث نفس‌های دکتر نون رنجور از خوداتهامی و ارعاب، همواره با گفتمانی سرزنش‌وار حضور دارد گویی نویسنده می‌خواهد ضمن واکاوی حس نوستالژیک طیفی از روشنفکران سرخورده پس از کودتا، بر باد رفتن آرمان‌های حماسی قهرمان این تکاپوی تاریخی را پیوسته و به تلخی گوشزد کند.

نویسنده از این قبیل نمادپردازی‌ها برای اشاره بهتر به فضای سیاسی و تاریخی دوره مورد بحث در روایتش باز هم بهره برده‌ است مثلا اینکه بیشتر روایت‌ها در محیط‌های بسته‌ای همچون خانه، زندان، رادیو، بیمارستان و غیره اتفاق می افتد، در واقع اشاره نویسنده است به فضای بسته سیاسی پس از کودتا که موید استقرار قطعی یک حاکمیت استبدادی به شمار می‌رفته‌ است. در قصه رحیمیان عشق هم دو قرائت دارد که متاثر از فضای اجتماعی و فرامتن تاریخی سایه فکنده بر روایت است؛ قرائتی شادمانه که بازگوکننده روزهای نشاط اجتماعی پیش از کودتا و در واقع متاثر از قرائتی پیشاکودتایی ست و قرائتی نومید و گریزان و مغموم که جو بی‌اعتمادی و مرگ‌باوری پساکودتا را فرا یاد می‌آورد.
و به این ترتیب می‌توان تصریح داشت که در «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست داشت» تاریخ بیست و هشتم مرداد سی و دو با تکه‌هایی از واقعیت و هراس و اندوه جمعی در دل یک روایت داستانی ثبت و ضبط شده‌است.



دکتر نون نماینده مردم تنها و ترسان پس از کودتا

البته از دیگر سو رحیمیان با نوشتن روایت خود، چشم اندازی از فصای ادبی روزهای پس از کودتا را هم ترسیم کرده‌است؛ حسن میرعابدینی در کتاب «صدسال داستان‌نویسی ایران» درباره تاثیر کودتا بر فضای فکری و ادبی جامعه پهلوی دوم می‌نویسد: «کودتای 28 مرداد 1332 گسست دیگری در تاریخ و فرهنگ ایران پدید می‌آورد. رژیم کودتا می‌کوشد هر نوع ارتباط اجتماعی را از بین ببرد. ایجاد سازمان‌های سرکوبگر، همراه با ترور فکری - از طریق رادیو و انواع کتاب‌ها و نشریات-نشان‌دهنده تلاش‌های حکومت برای مبارزه با هر نوع وحدت فکری و همبستگی اجتماعی است. با بازگشت محمدرضا پهلوی به سلطنت، تاریخ و ادبیات وارد دوره سیاهی می شود که هفت سالی ادامه می‌یابد. در این دوره با درهم‌شکسته شدن همه کانون‌های اجتماعی و فرهنگی، جامعه به صورت انبوه مردم تنها و ترسان در می‌آید. جو بی‌اعتمادی و سوء‌ظن بر روابط اجتماعی حاکم می‌شود و ترس و تعصب بر تلخی زندگی می‌افزاید. خشونت هر دم فزاینده (برای به تسلیم واداشتن مردم) نتیجه‌ای جز رشد پریشان فکری، جنون و خودکشی شکست‌خوردگان حساس  ندارد.

ادبیاتی که بر چنین زمینه روانی - اجتماعی شکل می‌گیرد، شکست و جلوه‌های گوناگون نپذیرفتن و گریز از واقعیت موجود را به صورت‌های مختلف بازتاب می‌دهد.» این مردم تنها و ترسان، انعکاس این خشونت برای به تسلیم‌واداشتن مردم و میل به خودکشی و رستن از رنج‌ها، به روشن‌ترین شکل خود را در تکه‌های مختلفی از روایت رحیمیان از زیست فلاکت‌بار دکتر نون قصه‌اش، که به اجبار مرعوب فضای سیاسی خشونت‌بار پس از کودتا به خیانت واداشته می‌شود، خود می‌نمایاند وحشت و ارعابی که با دستگیری دکتر نون و حبسش در حمام نمره آغاز می‌شود و با فشار روانی‌ای که از سوی بازجوها و بالاتری‌ها برای خیانت او به مصدق صورت می‌گیرد، به اوج خود می‌رسد: «صدای مرد قوی‌هیکلی که توی حمام نمره بالای سرم ایستاده بود، پس از گذشت سال‌ها هنوز در حیاط خانه توی گوش دکتر نون می‌پیچید: «کافیه بگی آره تا ولت کنیم.» دو مرد قوی‌هیکلی که کنار در ایستاده بودند، با اشاره انگشت بازجو، آمدند و کتف و گردنش را محکم گرفتند و هی سرش را توی بشکه آب فرو بردند و بیرون آوردند و هی گفتند: «تا تنور داغه، باید علیه مصدق یه مصاحبه رادیویی بکنی» دکتر نون هر بار جان به لب رسیده و نفس‌نفس‌زنان گفت: «بکشینم این کارو نمی‌کنم.»



نویسنده در صفحات بعدی اما به خوبی نشان می‌دهد که تنهایی پس از کودتا برای کسانی که آرزوهای خود را با سقوط دولت حماسی مصدق بر باد رفته می‌دیدند، چگونه مهلک و سوق دهنده به سوی خیانت و رهایی بوده‌است: «دکتر نون کاشی‌های دیوار و موزاییک‌های کف حمام را صدها بار شمرد. مساحت، محیط و حجم تقریبی سلول را صدها بار حساب کرد. هی دوش گرفت، آواز خواند و قدم زد. مرغ شد، خروس شد، واق‌واق کرد، مرنو کشید، عرعر سر داد و له‌له زد...اما تنهایی نرفت که نرفت. با لگد به در می‌کوبید و التماس می‌کرد: «درو باز کنین!» صدای نکره‌ای از پشت در می‌گفت: «تا مصاحبه نکنی، دست از سرت برنمی‌داریم. با مصاحبه موافقی؟» دکتر نون با اطمینان خاطر می‌گفت: «نه» با اینکه به مرور زمان چنان حساس شده بود که اغلب اوقات صورتش را پشت دست‌هایش می‌پوشاند و گریه می‌کرد.» این رنح عمیق درونی که خود را با پوشاندن صورتی غمگین و گریستن نشان می‌دهد، به اختصار بازتوصیفی ست از حال و قال و روزگار روشنفکران پس از کودتا که حسن میرعابدینی به این ترتیب وصفشان می‌کند: «در طی جوش و خروش‌های دهه 1320 روشنفکران خیال‌ها پرداخته بودند و دل به امیدهایی بسته بودند که پیش از فرا رسیدن کودتا متزلزل شد و بعد از آن به کل در هم ریخت. کودتا فرا رسید، جمعی را کشت و عده‌ای را آواره کرد و آنان که جان به در بردند، کنج عزلت گزیدند و به نوشتن اعترافگونه‌ها از زبان انسان‌های درون‌گرا و حساس پرداختند.

وقتی زندگی اجتماعی غیرقابل تحمل شد، زندگی درونی اهمیت یافت و اضطراب دوران و جستجوی بی‌حاصل و توان‌فرسای نسلی که می‌خواست جهان را تغییر دهد، در قالب آثاری ملهم از رمانتیسمی بدبینانه به نمایش درآمد.» اما نکته بدیع روایت رحیمیان در یک بازنمایی تاریخی دلنشین‌تر نهفته‌است وقتی دکتر نون غمگین، از خیانت و رنج، تصمیم می‌گیرد با باغبانی و کاشتن گل‌ها در باغچه خانه، ارام شود نویسنده شاید این تکه را برای کشاندن پای گل‌ها و طبیعت‌درمانی قهرمان قصه‌اش به دل روایت کشانده باشد، اما حتی همین تکه از قصه هم ناظر بر واقعیتی تاریخی و آن هم واقعیتی مرتبط با حیات قهرمان روایت تاریخ معاصرمان، محمد مصدق است وقتی پس از مخالفت‌های مکرر با استبداد رضاشاهی و نومیدی از بهبود اوضاع از سیاست دست کشید و وقتی برای درمان بیماری‌اش به نزد یک پزشک اعصاب در آلمان رفت، خودش را کشاورز معرفی کرد، روایتی که غلامحسین مصدق در کتاب در کنار پدرم مصدق چنین شرحش می‌دهد: «در این جلسه دکتر میزان تحصیلات پدرم را جویا شد پدر گفت: دکتر حقوق و علوم سیاسی است، سپس شغل او را پرسید. گفت: فلاحت. دکتر که از سوابق پدرم و شرایط زندگی او پس از کناره‌گیری از سیاست و اوضاع ایران در زمان رضاشاه اطلاع نداشت، گفت: این هم نوعی بیماری است که انسان حقوق خوانده باشد و کشاورزی کند.» و به این ترتیب دو تکه از یک قصه معطوف به تاریخ و یک خاطره معطوف به واقعیت، در کنار هم قرار می‌گیرند تا رنج تاریخی فرساینده‌ای را روایت کنند که چونان دملی چرکین در روز کودتای بیست و هشتم مرداد 1332 و روزهای ملتهب پس از آن دهان گشود.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • ترابی ۱۲:۴۹ - ۱۳۹۷/۰۵/۲۸
    البته خیلی ها این دست حماسه سازی های شما را باور ندارند. اینکه این اتفاق کودتا بوده یا نه بسیار مهنم است. الان قدیسی به نام مصدق درست شده که هیچ نمیتوان به او گفت. امثال دوستانِ احساسی مانند همین خانم خلیلی که اتفاقا تاریخ هم خوانده در این وضعیت میدمند!
    • سلیمانی ۱۵:۰۸ - ۱۳۹۷/۰۵/۲۸
      کودتا بوده یا نبوده کاشانی یا مصدق کدام خیانت کردند مردم کجا بودند 28 مرداد رستاخیز شاه است آمریکا به ایران خیانت کرد قدیس نهضت ملی کیست افشار طوس را چه کسی کشت ودهها گزاره خبری دیگر از آن وقت تاریخ ولی مشکل اصلی شما این است مردم دکتر مصدق را دوست دارند دنبال این چرا باشید

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها