دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۷ - ۰۸:۰۰
مکاشفه در رمان«منظر پریده‏ رنگ تپه‌ها»ایشی‌گورو

فریبا حاج‌دایی، داستان‌نویس یادداشتی تحلیلی در باب رمان «منظر پریده‌رنگ تپه‌ها» نوشته و در اختیار ایبنا قرار داده است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- فریبا حاج‌دایی: رمانِ «منظر پریده‏‌رنگ تپه‏‌ها» اثر دست «ایشی گورو» پی‏رنگی شهودی دارد و افشای درون‏‌مایه در آن به شیوه مکاشفه است و من سعی دارم به خصوص در همین‌باره بنویسم. اول از همه باید بگویم که آثار ایشی‏‌گورو را بسیار دوست می‏‌دارم و فکر می‏‌کنم «بازمانده روز» او بی‏‌نظیر است.

رمانی است که داستانِ ساده و سرراست ندارد و درواقع بافت پیچیده‌ای از چند لایه داستان است که هرکدام به طور جداگانه جریان دارند. «هرگز ترکم نکن» را با لذت خواندم و منتظرم فرصتی دست دهد و دوباره بخوانمش. جنایتی هولناک اتفاق افتاده و نویسنده با کلماتی کاملا خنثی آن را روایت می‏‌کند و راز جذابیت و تکان‏‌دهندگی داستان هم همین است. در رمان «وقتی یتیم بودیم» با زندگی دوگانه‌ای مواجه هستیم که هر دو وجه این زندگی روایت می‌شود. «غول مدفون» یک کتاب به ظاهر فانتزی است که در آن دیو و اژدها هم حضور دارند اما روح و قلب داستان فانتزی نیست.

در یک کلام کتاب‏‌های ایشی‏ گورو هریک خاص هستند و به شیوه‏‌ای خاص هم روایت شده‌‏اند. برگردم به «منظر پریده‌‏رنگ تپه‏‌ها». این کتاب اولین رمان ایشی‏‌گورو است ولی تشخص و شیوه نگارش کتاب‏‌های متاخرش به خوبی در آن قابل ردیابی است. راوی نازک‌‏انگار است. مطالب زیادی را مسکوت می‏‌گذارد و خواننده‏ باید صبور باشد و موشکاف. کتاب را سرسری نخواند و کلمه‏‌ای را جا نیندازد تا بتواند به خوبی در لذت خواندن متن شریک شود. کتاب با تک‏‌گوییِ«اتسوکو» شروع می‏‌شود. زنی ژاپنی‏‌تبار که در انگلستان زندگی می‏‌کند و سایه خودکشی دختر اولش«کیکو» روی دوشش سنگینی می‏‌کند. دختر دیگرش «نیکی» آمده تا مدت کوتاهی با او باشد. اتسوکو شخصیت خنثایی دارد و در خواننده هیچ حسِ مثبت یا منفی برنمی‏‌انگیزد. انگار هم در کلام و هم در عمل کاملا از دسترسِ خواننده دور می‌‏ماند. کیکو مرده، خودکشی کرده، اما اتسوکو به جای آنکه از دخترِ درگذشته‏‌اش بگوید از«ساچیکو»نامی و دخترش حرف به میان می‏‌آورد.

ساچیکو کسی است که زمانی تو ناگازاکی می‏‌شناخته، زنی که به گفته خودش درست و حسابی هم نشناخته و طولِ دوستی آن‏ها فقط چند هفته متوالی در یک تابستان بوده است. این زن با دخترش«ماریکو» در کلبه‏‌ای چوبی، که به رغم بمباران هنوز برجا بوده، زندگی می‏‌کردند. ساچیکویی که از راهِ روایتِ اتسوکو می‏‌شناسیم عجیب و غیرمحتمل و غیرقابل توضیح است طوری که خواننده به شک می‏‌افتد مبادا او اصلا  وجود خارجی نداشته است.



پاسخ‏‌ها و عکس‌‏العمل‏‌های او به نظر ناهنجار است و با دخترش رفتاری خارج از مهر و عرف دارد. او ماریکو را دوست ندارد و به نظر حتی ترجیح می‏‌دهد ماریکو اصلا وجود خارجی نداشته باشد. هرچه روایتِ اتسوکو پیش‏تر می‏‌رود خواننده کمتر قانع می‏‌شود که چرا این دو با هم دوست شدند و دوست ماندند. اتسوکویِ امروز در خانه راحتش در انگلیس لمیده و در باره آن سال‏‌های ساچیکو چیزهایی به هم می‏‌بافد. غرغر می‏‌کند که ساچیکوی بیچاره مادرِی سربه‏‌هوا و غیر مسئول بوده است و تصویری که از آن سال‌‏های خودش می‏‌دهد زنی است که اولین بچه‏‌اش را در شکم دارد. همان کیکویی که بعدها در انگلیس خودکشی کرده است.

فرانک نامی می‏‌خواسته ساچیکو و ماریکو را با خود به آمریکا ببرد و این در حالی است که ماریکو مکرر می‏‌گفته او حیوانی وحشی است و دوستش ندارد. می‌‏گفته نمی‏‌خواهد با آن مرد به آمریکا بروند اما ساچیکو تصمیمش را گرفته و پامی‏‌فشارد که می‏‌رویم. اتسوکو در روایتش می‏‌گوید متعجب بوده که این همه پافشاری برای رفتن به سوی یک نامعلوم برای چیست! و روایت می‏‌کند که ساچیکو در لحظه‏‌ای بالاخره عنان از دست می‌‏دهد و ناامیدی‏اش را آشکار می‏‌کند و می‏‌گوید«چاره دیگری ندارم. هیچ راهی. هیچ‏ چیز نیست که مرا در ناگازاکی نگه دارد.» ماریکو دختر غمگینی است. گوشه‏‌گیر و عجیب است و تنها اسباب‏‌بازی و علاقه‌‏اش چند تا بچه‏ گربه هستند و البته توجه گاه و به گاه مادرش. این توجه به واقع نایاب است و مادر اغلب او را تنها می‏‌گذارد و به نگرانی اتسوکو از این بابت می‏‌خندد و دست‏هاش را به علامتِ بی‏خیال تکان می‌‏دهد و دائم سعی دارد اتسوکو را قانع کند که همه وجودش وقف دخترش است و دختر برایش اولویت اول است و اینکه این دختر جایی خارج از ژاپن به چه چیزها که نخواهد رسید و چقدر خوشبخت خواهد شد. حال آنکه شیوه روایت اتسوکو خواننده را به این نتیجه می‏‌رساند که او  چندان در قید دخترش نبوده.

درست شبِ قبل از عزیمت به آمریکا است. اتسوکو پیشِ آنها است. ماریکو به مادرش یادآوری می‏‌کند که قول داده بچه‏ گربه‌‌ها را با خود ببرند و ساچیکو می‏‌گوید اما آنها فقط حیوان‌‏اند و ارزش بردن ندارند و بی هیچ مقدمه‌‏ای سبد بچه‏ گربه‏‌ها را از ماریکو می‏‌گیرد و می‏‌برد به آب رودخانه می‌‏اندازد. درست در همینجای رمان است که خواننده احساس درماندگی می‏‌کند. مگر می‏‌شود! پس اتسوکو آنجا چکاره است! هر کسِ دیگری آنجا بود حتما جلو ساچیکو می‌‏ایستاد، اعتراض می‏‌کرد و دختربچه و بچه‏‌گربه‏‌ها را از شومیِ رفتار ساچیکو دور می‏‌کرد. رفتاری که طبق روایت از اتسوکو سر می‏‌زند غیرقابل بخشش و باور است. چطور می‏‌شود او بی‏‌حرکت بماند تا دختربچه پریشان بیرون بزند و در ساحل رودخانه از نظر ناپدید شود! این انفعال وقتی برای خواننده معنادار می‏‌شود که اتسوکو دختر را در حالی که کنار رودخانه کِز کرده می‏‌بیند. درست در همین قسمت است که روایتِ اتسوکو تبدیل به پریشان‏گویی می‏‌شود.



اتسوکو با دختر طوری حرف می‏‌زند انگار که خودش ساچیکو است. مادر است. هی به او قول می‏‌دهد که فرانک با آنها خوب تا خواهد کرد. هی قول می‏‌دهد اگر آمریکا و فرانک با آنها بد تا کنند دوباره به ژاپن بازخواهند گشت و شیوه روایت این همه طوری است که خواننده دیگر مطمئن می‏‌شود ساچیکو همان اتسوکو است. اتسوکویی که نمی‏‌تواند با گذشته و فاجعه‏‌ای که در زندگی کیکو(یا همان ماریکو) پدید آورده روبرو شود و با زبانی دیگر فاجعه را از آنِ غیر می‏‌کند تا بتواند آن را تعریف و هضم کند. خاطرات اتسوکو از ساچیکو و ماریکو در واقع خاطرات زندگیِ خودِ اتسوکو و کیکو در ناگازاکی است. او می‏‌داند مادرِ وحشتناکی بوده و در حق اولین اولادش جفاها کرده و امروز، در حال حاضر، برای آنکه از غصه نمی‌رد تنها راه این است که آنچه از او سر زده از دیگری سر زده باشد.

اتسوکو روایت زندگی‌‏اش را در قالب زندگی شخص سومی تعریف می‏‌کند تا ناراحتی وجدان و شرم نکشدش، و اینجا است که ما به اهمیتِ خاطره‏‌گون نوشتن کتاب پی می‏‌بریم. اتسوکو سعی می‏‌کند با جعل گذشته بر غم کشنده مرگِ کیکو فائق بیاید. ساچیکو نیمه‏‌ای از وجود اوست که نه تنها از چشم دختر دومش غایب مانده بلکه خودش هم حاضر به پذیرش و دیدنش نیست. اتسوکو طاقت ندارد از گناهش به طور مستقیم حرف بزند و نیاز دارد آن را در قالبِ داستانِ آن«دیگری» بیان کند. ایشی‏‌گورو در جایی گفته است«راهبر کلی روایت این رمان این بود که چگونه وقتی مردم  نمی‏‌توانند با رویدادی همانگونه که اتفاق افتاده است روبه‌رو شوند از زبان برای خودفریبی و صیانت از خود استفاده می‏‌کنند.»

اتسوکو تمام‏‌وقت اصرار دارد که ترک ژاپن به خاطر کیکو بوده، همانطور که ساچیکو در به ظاهر گفتگوش با اتسوکو دائم می‏‌خواهد او را قانع کند که هیچ چیز برای خودش نمی‏‌خواهد و همه‏‌اش برای آینده ماریکو است. ولی لحظه‏‌ای، به هنگام گفتگو با نیکی، عنان از دستِ اتسوکو درمی‏‌رود. نیکی می‏‌گوید«به نظرم پدر باید یه کم بیش‏تر مواظب اون می‏‌بود... بیشتر وقتا توجهی بهش نداشت. واقعا درست نبود.» و اتسوکو اعتراف می‏‌کند«می‏‌دونی نیکی، من از اولش می‏‌دونستم. همیشه می‏‌دونستم اون اینجا خوشبخت نمی‏شه. با این حال با خودم آوردمش.»

کازوئو ایشی‌گورو متولد ۸ نوامبر ۱۹۵۴ در ناگازاکی نویسندهٔ انگلیسی ژاپنی‌تبار است که در ۲۰۱۷ برنده جایزه نوبل ادبیات شد. این کتاب اولین رمان ایشی‏گورو است و امیر امجد آن را به فارسی برگردانده و نشر نیلا به چاپ رسانده است. این رمان مثل باقی آثار ایشی‌گورو قصه‏‌ای میخ‏کوب‏‌کننده دارد و می‏‌توان گفت آغازگرِ سلسله ‏آثارِ قدرتمند او است.
 
 

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 4
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 1
  • آقایی ۱۷:۴۵ - ۱۳۹۷/۰۳/۱۴
    سپاس بابت تحلیل‌های خوب خانم حاج دایی
    • فریبا حاج‌دایی ۱۷:۴۴ - ۱۳۹۷/۰۳/۱۶
      سپاس که خواندید.
  • ۰۰:۲۱ - ۱۳۹۷/۰۳/۱۵
    نقش خانم گزارشگر این جا چی بود؟
    • الهه ۱۱:۲۹ - ۱۳۹۷/۰۳/۱۶
      شما یادداشتو بخون . دست از سر این خانم بردار.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها