یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵ - ۱۱:۵۵
مرز مبهم خواندن و نخواندن/ یادداشتی از یزدان منصوریان

یزدان منصوریان طی یادداشتی که در اختیار خبرگزاری ایبنا قرار داده، مطالبی درباره نوع مواجهه مخاطب با متن، ارائه کرده و معتقد است: خواندن، رخدادی پیچیده و چند وجهی است که نمی‌توان معنای آن را به مواجهه خطی و منفعلانه با متن آثار تقلیل داد؛ مرز میان خواندن و نخواندن به قدری سیال و مبهم است که نمی‌توان به سادگی گفت ما چه کتابی را خوانده‌ایم و چه کتابی را نخوانده‌ایم.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، دکتر یزدان منصوریان، دانشیار دانشگاه خوارزمی: پی‌یر بایار در کتابی با عنوان «چگونه درباره کتاب‌هایی که نخوانده‌ایم حرف بزنیم؟» تعاریف مرسوم و متداول از مفهوم مطالعه را به چالش می‌کشد. او با استناد به آثار متعدد و به کمک تجربه‌های زیسته خود نشان می‌دهد مواجهه ما با دنیای کتاب‌ها به مراتب پیچیده‌تر از آن است که به نظر می‌رسد. به نحوی که شکل معمول و متعارف مطالعه - که به معنای خواندن یک اثر از ابتدا تا انتهاست - نه چندان ممکن است و نه چندان مطلوب.

او با نگاهی هرمنوتیکی به مقوله مطالعه تاکید می‌کند حتی اگر کتابی را خط به خط بخوانیم، باز هم نمی‌توانیم با اطمینان ادعا کنیم آن اثر را خوانده‌ایم. زیرا اگر خواندن به معنای تعامل ذهن خواننده با متن برای درک محتوای آن باشد، ما چگونه می‌توانیم مدعی باشیم یک متن را بی کم و کاست فهمیده‌ایم؟ چگونه می‌توان از درستی، جامعیت و دقت چنین فهمی قاطعانه دفاع کرد زیرا خواندن هرگز در خلاء رخ نمی‌دهد و فهم ما همواره متاثر از زبان، زمینه و زمانه‌ای است که خواندن در آن رخ می‌دهد. کژتابی‌های زبان نیز همیشه مانعی سر راه ماست. بنابراین، میزان اعتبار این «درک» و «فهم» جای بحث دارد. آیا فهم ما زمانی معتبر است که «مولف‌محور» و همسو با مراد نویسنده شکل گیرد. یا در مقابل «فهم مفسر محور» هم در جای خود معتبر است؟ همان ماجرایی که «رولان بارت» آن را «مرگ مولف» می‌داند اما در هر دو صورت قطعیت در رسیدن به چنین مرحله‌ای در فرایند خواندن با تردید همراه است.

از نوع مواجهه با متن که بگذریم، به حجم مطالب موجود برای خواندن می‌رسیم. بی‌تردید سیل مطالب بازار نشر به حدی است که خوانندگان حرفه‌ای نیز در نهایت فقط می‌توانند قطره‌ای از اقیانوس منابع را بخوانند. ناگزیر، حجم نخوانده‌های ما همیشه هزاران بار بیشتر از خوانده‌های ماست. آنچه می‌خوانیم نیز در معرض فراموشی است و به تعبیر استاد خرمشاهی در کتاب «ترجمه‌کاوی» این «حافظه بی‌حفاظ» تکیه‌گاه چندان محکمی نیست. بنابراین، کتاب‌هایی که خوانده‌ایم و محتوای آنها را از یاد برده‌ایم هم به نخوانده‌های ما اضافه می‌شود.

در میان این طیف چه بسیارند کتاب‌هایی که از وجودشان بی‌اطلاعیم  یا فقط اسمی از هر‌یک شنیده‌ایم، بی‌آنکه فرصتی برای مرورشان داشته باشیم. اما هریک از ما با توجه به نقدها و نظرهای دیگران درباره کتاب‌هایی که نخوانده‌ایم نظراتی داریم و گاه بدون شک و تردید درباره این آثار سخن می‌گوییم. بنابراین، مرز میان خواندن و نخواندن بسیار سیال و مبهم است و نمی‌توان به سادگی گفت ما چه کتابی را خوانده‌ایم و چه کتابی را نخوانده‌ایم.

حال پرسش اینجاست که با این شرایط بهترین شکل مواجهه با دنیای کتاب‌ها چیست؟ پی‌یر بایار برای حل این مشکل بین سه مفهوم بنیادین تفاوت قائل می‌شود و با تبیین تفاوت آنها راهکاری ارائه می‌دهد. او بر این باور است که برای هر اثر می‌توان «محتوا»، «مضمون» و «مکان» در نظر گرفت. محتوا همان متن کتاب است که با نگاه هرمنوتیکی می‌تواند به شکل‌های مختلف تفسیر شود و در چارچوب زبان، زمینه و زمانه معنا می‌یابد. مضمون نیز مقوله کلی و محور کانونی هر اثر است که به آن هویتی مشخص می‌بخشد. همچون چتری که سایه‌اش بر سر اثر گسترده است و به آن شخصیت می‌بخشد. اما علاوه بر این دو مفهوم که بیشتر ناظر به ویژگی‌های درونی آثار است، می‌توان برای هر اثر «مکان» و «موقعیتی» هم در میان آثار دیگر تعریف کرد که جایگاه آن را در سپهر کتابشناختی تعیین می‌کند.

اگر نگوییم مکان هر کتاب در میان شبکه آثار مرتبط به دلایلی، مهمتر از محتوا و مضمون است، کم اهمیت‌تر از آن نیست. زیرا بر اساس «نظریه بینامتنیت» هر اثر بافته‌ای از تار و پودی است که ریشه در آثار گذشتگان دارد و هیچ اثری نمی‌تواند خود را کاملاً مستقل و منفک از این شبکه در هم تنیده بداند. توضیحات بیشتر در این زمینه را قبلاً در یادداشتی با عنوان «سهم نویسنده در پیدایش اثرش» نوشته‌ام و از تکرار آن پرهیز می‌کنم.

پی‌یر بایار پس از بیان تفاوت میان این سه مقوله می‌گوید بخشی از معنای خواندن هر اثر یافتن مکان آن در میان آثار مشابه است. بنابراین، مطالعه یک کتاب فقط به مرور محتوا محدود نمی‌شود و قلمرویی وسیع‌تر دارد. اما فقط خوانندگان فعال و آگاه‌اند که می‌توانند با دیدن هر کتاب مکان و جایگاه آن در شبکه‌ای از آثار مرتبط تشخیص دهند. داوری درست ما درباره هر اثر نیز در پرتو شناخت همین شبکه میسر است. بنابراین، می‌توانیم بین دو گروه تفاوت قائل شویم. نخست خوانندگان مبتدی و منفعل که به دلیل ناآشنایی با جهان انتشارات، یک اثر را مستقل از پیوندی که با آثار دیگر دارد می‌خوانند. اما گروه دوم به دلیل تسلطی که بر جریان نشر منابع مرتبط دارند، به راحتی می‌توانند جایگاه یک اثر را در مقایسه با آثار مشابه تعیین کنند.

در نتیجه، شناخت آنان نسبت به آن یک منبع مشخص به مراتب بیشتر از خوانندگان گروه نخست است. حتی اگر فقط به مرور متن بسنده کنند، اما درک عمیق‌تری از گروه نخست دارند. البته بدیهی است که خوانندگان فعال از مسیر خواندن و بسیار خواندن به چنین مرحله‌ای رسیده‌اند. آنان نویسندگان، ناشران، منتقدان و گفتمان جاری در زمینه موضوعی مورد نظر را می‌شناسند. از روندها و رخدادهای کلیدی در آن حوزه آگاهند و به پیشینه موضوع تسلط دارند. حتی اگر محتوای بسیاری از کتاب‌هایی را که خوانده‌اند از یاد برده باشند، ردپایی از آن آثار در ذهنشان باقی مانده که به آنان مهارتی برای داوری عالمانه درباره آثار بخشیده است. بنابراین، اگر چه بسیاری از آثار را خط به خط نخوانده‌اند، اما می‌توانند دربارهء محتوای آنها و سهمی که در سپهر دانش دارند، داوری کنند.

سخن پایانی
خواندن رخدادی پیچیده و چند وجهی است و نمی‌توان معنای آن را به مواجهه خطی و منفعلانه با متن آثار تقلیل داد. خواننده‌ فعال و خلاق در مسیر طولانی تعامل با جهان کتاب‌ها، به درجه‌ای از آگاهی می‌رسد که می‌تواند درباره آثار مختلف سخن بگوید، حتی اگر آنها را تمام و کمال نخوانده باشد. زیرا او می‌تواند جایگاه هر کتاب را در شبکه آثار دیگر به خوبی بشناسد و پیوند میان گره‌های این شبکه‌ها را تبیین کند. او هر اثر جدید را در شبکه‌ای از آثار مرتبط می‌بیند و به آن معنا می‌بخشد.

از سوی دیگر، برای خواننده فعال و خلاق هر کتاب جدید نقطه‌ای آغازین برای اندیشه‌ورزی آزادانه است. او از منابع مختلف بهره می‌گیرد و اندیشه‌ای تازه را بنا می‌نهد. در مقابل خواننده منفعل گزاره‌های یک اثر را همچون خط پایان یا نقطه اوج  اندیشه در آن زمینه تلقی می‌کند و در مرحله بازنویسی و بازگویی اندیشه‌های دیگران متوقف می‌شود. بنابراین، خواننده فعال نه از انبوهی منابع در هراس است و نه از فراموشی مطالبی که می‌خواند نگران می‌شود.

چنین خواننده‌ای به کمک مهارت‌های «سواد اطلاعاتی» و «سواد رسانه‌ای» به «تفکر انتقادی» و «آگاهی رهایی‌بخش» رسیده است که می‌تواند با اجزایی که از شبکه منابع کسب می‌کند، محصولی تازه خلق کند. او از حفظ کردن محتوای آثار بی‌نیاز است و با تکیه بر «خرد خودبنیاد» می‌تواند تفسیر خود را از آثار ارائه کند. او گزیده‌خوان است، اهمیت آهسته‌‌خوانی همراه با درنگ و تأمل را می‌داند و با دنیای کتاب‌ها هوشمندانه و خلاقانه مواجه می‌شود.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 3
  • اسماعیل پور ۱۹:۳۵ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۵
    تحلیل شما بسیار عالی و جذاب است.
  • معصومه سبزی ۰۳:۴۱ - ۱۳۹۹/۰۱/۰۲
    جالب بود۰🙏🌺

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها