یکشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۸ - ۱۶:۰۷
دزد يك چشم و شاه خل‌ها!

«دزد يك چشم و شاه خل‌ها» نوشته‌ي «عباس قديرمحسني» كتاب انتخابي جشنواره‌ي «سلام»، پيشنهاد خوبي براي كتاب‌خوان‌هاست.

ايبنا نوجوان: «دزد يك چشم و شاه خُل‌ها»، اسم عجيبي براي كتاب است؛ اما اگر آن كتاب، طنز باشد و نويسنده‌اش يك آدم خوش‌ذوق،؛ بايد براي انتخاب اين اسم به او تبريك گفت؛ همان‌طور كه داوران جشنواره‌ي «سلام» (مجله‌ي سلام بچه‌ها) آن را انتخاب كردند و به نويسنده‌اش جايزه دادند.

«عباس قديرمحسني» كه الان نويسنده‌ي معروفي براي خودش شده، يك ويژگي خوب دارد و آن اين است كه اخلاق بچه‌ها را مي‌داند و با سليقه‌ي كتاب‌خواني آن‌ها آشناست. يك عالمه داستان در مجلات مختلف كودكان و نوجوانان دارد و آدم در مي‌ماند كه اين همه داستان و شخصيت را از كجاي ذهن خلاقش بيرون مي‌كشد. 

كتاب كوچك و جمع‌ و جور «دزد يك چشم و شاه خل‌ها» دربرگيرنده‌ي هفت «حكايت ـ داستان» با نام‌هاي «شاهِ خُل‌ها»، «دزد يك چشم»، «هتل هتل هُوتوله، بترس از آدم كوتوله»، «كفش دوختن براي جن»، «آواز داوود»، «رؤياباف‌ها» و «بوي حلواي پيرزن مي‌آيد». اگرچه تمام اين داستان‌ها حسابي خنده‌دارند؛ اما براي اين نوشته شده‌اند كه خواننده پس از خواندن آْن‌ها به فكر فرو برود و پيام نويسنده را درك كند. شما كه از آن دسته خوانندگان نيستيد كه كتاب را فقط براي سرگرم شدن و حتي ذپُزدادن مي‌خوانند؟ خوب، خدا را شكر، پس اين داستان را بخوانيد و به پيام آن فكر كنيد:

رؤياباف‌ها

آدم‌هايي كه نه پول داشتند، نه خانه و نه زندگي، از صبح تا شب توي كوچه و خيابان مي‌نشستند و رؤيا مي‌بافتند. رؤياها و خيال‌هاي آن‌ها قشنگ و رنگي بود؛ بزرگ و كوچك بود؛ به هم بافته مي‌شد و بزرگ و بزرگ و بزرگ‌تر مي‌شد و بالاخره آن‌قدر بزرگ شد كه همه‌ي شهر را گرفت. رؤياها همه‌ي شهر را پوشاندند و شهر شد شهري رؤيايي كه آدم‌هايي بي‌پول آن را ساخته بودند. 

حالا هرجا را كه نگاه مي‌كردي، فقط رؤيا بود؛ رؤياهاي كوچك و بزرگ؛ رؤياهاي عجيب و غريب، رؤياهاي دست‌يافتني و دست‌نيافتني؛ رؤياهاي سفيد و رنگي؛ رؤياهاي زميني و آسماني؛ رؤياي نان، گوشت، پياز، كفش، لباس، خانه و پول. همه جا رؤيا بود. همه مجبور بودند با رؤياهاي آدم‌هاي بي‌پول زندگي كنند و با رؤياها نان، غذا، كفش، لباس و ... بخرند. هرچه روياها قشنگ‌تر بودند، نان و غذاي بيشتري مي‌گرفتند.
 
آدم‌هاي بي‌پول با رؤياهاي خودشان خانه خريدند. وسايل خانه خريدند، كفش و لباس و هرچيزي كه دلشان مي‌خواست، خريدند و كم‌كم همه‌ي شهر مال آن‌ها شد و ثروتمندان همه چيز خودشان را از دست دادند، چون رؤياهاي خوب و قشنگ نداشتند، رؤياهاي آن‌ها را هيچ‌كس برنمي‌داشت و نمي‌توانستند با آن‌ها چيزي بخرند. 

ثروتمندان كم‌كم بي‌چيز شدند؛‌ لباس و كفش‌هايشان پاره شد و خانه‌‌هايشان را از دست دادند. آن‌ها گوشه و كنار شهر نشستند و فكر كردند. بعد آرام آرام رؤيا بافتند و كم‌كم رؤيا بافتن را ياد گرفتند. آدم‌هاي بي‌پول هم راحتِ راحت توي خانه‌هايشان بودند و رؤياهاي خودشان را فراموش كرده بودند تا روزي كه ثروتمندان ياد گرفتند رؤياهاي خوب و قشنگ ببافند و با رؤياهاي تازه خودشان، شروع كردن به خريد نان، لباس، كفش و همه چيز و آرام آرام، دوباره صاحب همه‌ي شهر شدند.
 
آدم‌هاي بي‌پول دوباره سرگردان كوچه‌ها و خيابان‌ها شدند. با اين تفاوت كه ديگر رؤيايي نداشتند و نمي‌توانستند رؤيا ببافند؛ چون رؤياهايشان را براي هميشه از ياد برده بودند. 

«دزد يك چشم و شاه خل‌ها» را انتشارات سروش با قيمت 700 تومان منتشر كرده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها