یکشنبه ۱ تیر ۱۳۹۹ - ۱۵:۲۷
روایتی داستانی از دوران سینمای صامت

گرت هوفمان شرح این تراژدی کوچک تاریخ سینماست. او در این کتاب با دستاویز قرار دادن زندگی کارل هوفمان؛ پدربزرگش و روابط شخصی‌اش با او بخشی از تاریخ ملتهب امپراطوری رایش را نیز روایت کرده است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) در معرفی رمان پرده خوان در سایت نشر نو آمده است: به سینما علاقه‌مند هستید؟ با تاریخ سینما آشنایید؟ ترجیح می‌دهید صرفاً یک فیلم‌بین باشید یا دربارۀ تاریخ توسعۀ سینما به عنوان جدیدترین شکل بیان هنری مطالعه کنید؟ اشتباه نکنید. کتابی که می‌خواهیم به شما معرفی کنیم تاریخ سینما نیست. با اینکه می‌تواند بخشی از تاریخ آن نیز قلمداد شود. این کتاب به نظریه‌های سینمایی نیز ربطی ندارد. این کتاب صرفاً رمانی از گرت هوفمان است. اتوبیوگرافی از بخشی از مهمترین سال‌های کودکی او در آلمان نازی. از دهۀ سی تا اواسط دهۀ چهل میلادی. پدربزرگ هوفمان یک پرده‌خوان بود. پرده‌خوان در سال‌های اولیۀ اختراع سینما به کسی اطلاق می‌شد که در مقابل پردۀ سینما می‌ایستاد و داستان فیلم را برای تماشاگران تعریف می‌کرد. این سنتی بود که پس از ناطق شدن سینما از مُد افتاد و عملاً فراموش شد. چرا که با ناطق شدن سینما دیگر کسی نیازی به شرح داستان فیلم‌ها نداشت. پدربزرگ او نیز از این قاعده مستثنی نبود. هر چند طبق توصیف هوفمان، او بسیار کوشیده است که جلوی نمایش فیلم‌های ناطق را در شهر محل زندگی خود بگیرد. کوششی عبث.

«پرده‌خوان» گرت هوفمان شرح این تراژدی کوچک تاریخ سینماست. او در این کتاب با دستاویز قرار دادن زندگی کارل هوفمان؛ پدربزرگش و روابط شخصی‌اش با او بخشی از تاریخ ملتهب امپراطوری رایش را نیز روایت کرده است.
«پرده‌خوان» رمانی است که احتمالاً سینما دوستان را بسیار خوش می‌آید. هم به دلیل جذابیت‌های منحصربفرد نثر هوفمان و هم به دلیل روایتی شخصی از تاریخ سینما. بخشی مهجور و ناپیدا از آن. سینما در ادبیات و ادبیات در سینما.

بخشی از متن رمان:
در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم:
بابابزرگ کلاهش را توی دستش نگه داشته بود. بازوانش را از هم باز کرده بود. من پشت سرش بودم. کاش هنوز همان آدم قبلی بود، یا دست کم ذره‌ای جوان‌تر! اما متاسفانه این‌طور نبود و این را همه‌جا احساس می‌کرد. برای مثال الآن به نسبت سنش پله‌ها را زیادی تند بالا رفته بود. اما نباید می‌گذاشت دوشیزه فریچه بفهمد. رفتیم به اتاق نشیمن. دوشیزه فریچه توی همان اتاق به دنیا آمده بود و البته نمی‌خواست که همانجا هم بمیرد.
هر وقت سرم پایین بود، بابابزرگ می‌خواست شیطنت کند، اما دوشیزه فریچه دستش را پس می‌زد.
دیوارهای این اتاق هم مثل دیوارهای تمام خانه‌های خیابان کانال، کج بود. کفپوش خانه از چوب روغن‌جلاخورده صنوبر بود. روی دیوارها عکس‌هایی از بازیگران مرد و زن سینما بود که بابابزرگ زمانی به او هدیه داده یا امانت داده بود. همین‌عکس‌ها به دیوار خانه ما هم بود. اما این هیچ ایرادی نداشت، چون هیچ‌یک از این دو زن به خانه دیگری نمی‌رفت. فقط من و بابابزرگ هر دو خانه را می‌شناختیم. دوشیزه فریچه هروقت که مهمان داشت، عکس‌ها را از روی دیوار جمع می‌کرد. «لازم نیست همه بدانند که ما اغلب درباره سینما حرف می‌زنیم.»
بابابزرگ گفت: در هر حال آنها می‌دانند. این که ممنوع نیست.
دوشیزه فریچه گفت، من ترجیح می‌دهم روی دیوار نباشند.
هروقت که منتظر آمدن ما بود، عکس‌ها را دوباره به دیوار می‌آویخت. به‌مرور جای عکس‌ها روی دیوار سفید شده بود و معلوم بود که آنجا عکسی آویزان بود. خود عکس‌ها هم در طول آن سال‌ها روشن‌تر شده بودند.

رمان پرده خوان نوشته گرت هوفمان ترجمه محمد همتی در نشر نو منتشر شده است. 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها