دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹ - ۱۵:۰۶
دین می‌تواند خود را با آزادی‌ها وفق دهد

لیندا وودهد معتقد است که تمایز تام و تمام دولت و دین نشدنی است. او با تاکید بر اینکه ایده اروپای واحد، از ایده‌ی امت واحده مسیحی برگرفته شده است، می‌گوید که با پیشه‌گرفتن تساهل می‌توان دین‌داری و ازادی را آشتی داد.

ایلنا نوشت: وقتی هگل «پدیدارشناسی روح» را می‌نوشت، کم نبودند کسانی که آن را فلسفه‌ی پرورده مسیحیت و به معنایی تاریخ آگاهی آن می‌دانستند. اینکه اثری به سترگی «پدیدارشناسی روح» چنان آکنده از امر دینی باشد که آن را واپسین کلام فلسفی مسیحیت بدانند، غریب می‌نماید. غریب است چون ما را در میانه‌ی این حیرتِ فزاینده که آیا عقل انسان ابوالبشر است که در تاریخ تجلی می‌کند و آن را برمی‌سازد یا عقل کل و الهی است که با تجربه‌ی سفری به قد تاریخ درنهایت به خویش و در مقام کل عقل بازمی‌گردد. همین حیرت کافی است تا ما را ملتفت این معنا کند که اگر در فلسفی‌ترین اثر دوران مدرن نتوان میان عقل و دین تغایر تعیین‌کننده‌ای یافت، پس وضع در مورد سایر آثار فلسفی این عصر از این هم پیچیده‌تر است. غرب مدرن بر خلاف تلقی عوام، تا بنیاد با مسیحیت عجین است. به بیان دیگر دین برای اروپا مساله‌مندی خود را از دست نمی‌دهد. ولی این امر حصر در مقام نظر نیست، بلکه زندگی انسان مدرن اروپایی هرگز از امر دینی تهی نشده است. لیندا وودهد (استاد فلسفه در استرالیا) معتقد است اروپا دینی بوده و دینی هم باقی خواهد ماند. از او پرسیدیم چرا فلسفه‌ی مدرن نمی‌خواهد و نمی‌تواند جدایی دین و دولت را اعلام کند.
اروپا در مقام یک کل، موطن پیامبر ابراهیمی‌ نبوده اما همواره با دین آمیخته شده است. از یونان باستان تا سده‌های میانه دین نقش مهمی در تحولات نظری و سیاسی اروپا داشته است. آیا فلسفه مدرن توانست تغییری در این وضعیت ایجاد کند؟
اروپا برای همیشه تاریخ دین‌دار بوده و زین‌پس هم دین‌دار باقی خواهد ماند. مساله‌ی جالب‌تر این است که اروپا در آینده چه مواجه‌ای با دین خواهد داشت و در این مواجهه چگونه می‌تواند با نهادهای مدنی و فراتر از همه دولت لیبرال نسبتی برقرار کند؟ در مورد این نسبت و نحوه‌ی برقراری آن عقاید متفاوتی وجود دارد. آنچه کاملا مشخص است این است که هر جا و هر زمان کسی می‌گوید «دین کاملا یک مقوله‌ی شخصی است» یا باید که چنان باشد، درصدد آن است تا اعلام کند که میان نهاد دین و دولت جدایی‌ تمام عیاری حاکم است و آن دو هیچ مرز مشترکی باهم ندارند. اما گفتن چنین چیزی و ادعای آن این مساله را از پیش‌فرض می‌گیرد که چنان وضعیتی، یعنی وضعیت افتراق تام و تمام دین از دولت باید تاسیس شود یا دست‌کم وضعیتی قابل تاسیس است. اما به نظر من پرسش مهم‌تر این است که چنین وضعیتی را چه‌ کسی و چگونه باید به پدید آورد؟ البته که توسط دولت و نهادهای تقنینی. به عبارت دیگر دعوت به جدایی دین از دولت در واقع مجوزی است برای دخالت بیشتر دولت در نهادهای دینی و ایمانی و چنین خواسته‌ای تلویحاً دربردارنده‌ی این امر است که آنچه عرفی و سکولار است نه تنها هرگز دین را به حال خود واننهد بلکه مبادرت به بازسازی و حتی نوسازی آن کند. 
شخصی‌سازی دین رویایی است که به سراب می‌ماند. درآمیختگی تاریخی اروپا با دین عمیق و ریشه در بنیادهای باستانی آن دارد. خود ایده‌ی اروپا در مقام یک ما متحد، مولود کوشش مسیحیت برای ایجاد امت واحده تحت زعامت امپراطوری مقدس روم است. کمابیش برآمدن دولت‌-ملت‌های اروپایی در دوران مدرن به نحوی به پیدایش کلیساهای ملی گره خورده است. به صورتی که کلیسا و دولت اروپایی در شکل کنونی خود متقابلاً در خدمت یکدیکر هستند. این تاثیر و تاثر دو‌جانبه چنان است که تنها در ارتباط دوجانبه، پیچیده و تودرتوی آنها است که می‌توان از اقتصاد، نظام اداری و ظرفیت‌های فرهنگی برای اعمال سیاست‌های واحد سخن به میان آورد و بدون فهم آن، نمی‌توان راهی را برای درک نسبت دین و دولت مدرن یافت. رسوبات این ارتباط پیچیده و تاریخی تفکیک تام و تمام دین و دولت از هم را بدل به امری غیرممکن می‌کند اگر هم بنا باشد چنین تفکیکی صورت بگیرد، احتمالاً چاره‌ای جز تحمیل کمونیستی امر عرفی و اعلام زورمندانه و ظالمانه‌ی خروج دین از حوزه عمومی نیست. برای اینکه بتوانید نسبت عمیق دین و دولت در اروپای امروز درک نمایید، کافی است تصور کنید که بودجه دولتی حوزه‌های علمیه‌ی مسیحی قطع شوند. تقریبا ادامه‌ی حیات آن‌ها میسر نخواهد.
پرسشی که در این مجال خود را می‌نمایاند این است که اگر اروپا هرگز به این تفکیک قائل نبوده و در تاریخ هم هم‌واره اروپا دینی باقیمانده است، چطور توانسته میان ارزش‌های انسانی‌ای که مشخصا پس از روشنگری و تحت ایده‌ی آزادی انسان پدید آمد با دین، نسبتی برقرار کند؟
واقعیت امر این است که حتی اگر جدایی دین و دولت ممکن هم می‌بود، که نیست، باز در صورتی که بتوانیم به مفاهیم جدیدی که نسبت آدمی و هستی را به گونه‌ای تنسیق می‌کنند که آزادی در مقام گوهری والا بروز کند، چنگ زنیم، هیچ نیازی به چنان تفکیکی وجود ندارد. در واقع فلسفه‌ی مدرن و مشخصاً دوران نقادی روشنگری از اساس انسان را در نسبتی معین میان عقل و ایمان و آزادی تعریف کرده است. با این‌حال نباید از کنار این واقعیت به سادگی گذشت که امروز در اروپا بیشتر مردم خود را فردی دین‌دار می‌دانند و حاضر به پذیرش جامعه‌ای که از بیخ‌و‌بن با دین ناسازگار باشد، نیستند. اما اکثریت دین‌داران اروپایی از سویی اهل مدارا هستند و به ارزش‌های آزادی‌خواهانه متعهدند.
البته که برخی افراد دین‌دار هم وجود دارند که نه تنها چندان سر سازگاری با دین‌ناباوران دارند، بلکه در مواقعی از سر ستیز و نفی و عناد هم وارد می‌شوند. برای بررسی همین موضوع من پژوهش میدانی‌ای را ترتیب دادم و اقدام به پخش پرسش‌نامه در میان افراد از اقشار مختلف کردم. در ابتدا تلاش کرده بودم تا بدانم آیا پاسخ‌دهندگان خود را فردی دین‌دار می‌دانند یا نه. پرسش‌های بعدی که عمدتا به مسائل و موقعیت‌های اخلاقی مناقشه‌برانگیزی مربوط می‌شدند، درصدد بودند تا نشان دهند دین‌دار بودن یا نبودن افراد چه تاثیری در نحوه‌ی مواجه‌ی آنان با این موقعیت‌های اخلاقی ویژه موثر است. نتیجه این بود که تنها دو درصد از کسانی که خود را دین‌دار می‌دانستند در برابر برخی مواقع بحرانی و مناقشه‌برانگیز اخلاقی رویکردی غیرآزادی‌خواهانه داشتند. اکثر مردم دین‌دار در تمام سنت‌های دینی به معنایی که گفته شد آزادی‌خواه هستند. این امر حتی در ادیانی چون یهودیت و اسلام که علی‌الظاهر میانه‌ی چندانی با ارزش‌های اخلاقی جدید که بر مبنای مفهوم آزادی مدرن شکل گرفته‌اند، ندارد، هم  چنین است. دلیل اینکه چنین سخنی برای مخاطب عجیب می‌نماید این است که اغلب مردم  نمی‌توانند دین تبلیغی از سوی معابد و مبلغان را از باور و تلقی عمومی از امر دینی و زندگی دین‌دارانه تفکیک کنند. چه بسا یکی از دلایل و اسباب زمینه‌ساز این امر آن باشد که دین رایج میان مردم به آغشته به مدارا است. از آنجا که مردم در زندگی برای گذران امور ناگزیر از چشم‌پوشی و پذیرش دیگری هستند، نسبت به باورهای مبلغان با تساهل بیشتری در نسبت با جامعه‌ی غیرمومنین برخورد می‌کنند. 
این وضعیت مولود چه عاملی است؟ وقتی به ایالات متحده نگاه می‌کنیم، درمی‌یابیم که این وضع در آنجا متفاوت است. این تفاوت از کجا می‌آید؟
یکی از دلایلی که اروپا در مقایسه با ایالات متحده دارای اکثریت دین‌دار آزادی‌خواه بیشتری است، این است که در اروپا برخلاف آمریکا جدایی دین و دولت از هم روی نداده است. وقتی دین به امری سراسر شخصی فروکاسته شود، دیگر جایی برای آن در پهنه‌ی وسیع فرهنگی جامعه باقی نمی‌ماند‌. اعلام جدایی تام و تمام دین از دولت که خود را در استقلال هرگونه نهاد دینی اعم از نهادهای ایمانی یا حوزه‌های علمیه نشان می‌دهد، در واقع اعلام حذف و طرد مدارا و تساهل از زندگی است. نهایت چیزی که جامعه اروپایی بتواند در قبال طرد دین انجام دهد، حذف و به حاشیه راندن آن از حوزه‌ی عمومی است. اما همین امر هم، با فرض اینکه اصلا شدنی باشد، خود می‌تواند ناقض ارزش‌های آزادی‌خواهانه باشد. وقتی اقلیت دین‌داری که اهل تساهل نیستند، شاهد حذف خودشان از مناسبات حوزه‌ی عمومی اعم از فرهنگ و هنر و سیاست باشند، طبعا خود را محق می‌دانند که بپرسند این چه آزادی‌ای است که بخشی از جامعه ولو اقلیت را حذف کرده است. واقعیت این است که اروپا به دین محتاج است. از سویی دین هم برای دوام در زندگی بشری، با آزادی باید آشتی کند. 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها