«بسم الله الرحمن الرحیم
جناب عبد الجبار کاکایی عزیز
دبیر محترم جشنواره بین المللی شعر فجر
با سلام و احترام
ضمن قدر دانی و تشکر از برگزاری بی طرفانه و محترمانه ی هشتمین جشنواره بین المللی شعر فجر از سوی حضرتعالی و همکارانتان ؛
نظر به اینکه در سالیان اخیر یک بار فرصت برگزیده بودن در این جشنواره ی محترم و بین المللی در دوره ی پنجم برای اینجانب فراهم شده است و طعم ایستادن بر اولین سکوی شعری میهن عزیزمان را چشیده ام و در دوره ی ششم داوری ِ همین جشنواره در رشته ی ترانه را بر عهده داشتم ، قصدی بر حضور در این جشنواره ی عزیز نداشتم!
اما هیاهوی ایجاد شده بر اینکه ادوار پیشین جشنواره از سوی برخی عزیزان شعر بی اعتبار شمرده شد مرا بر آن داشت که بار دیگر جان شاعر خویشتن را به بوته ی رقابتی از جنس رفاقت و مهر بسپارم تا بر خویشتن ِ شاعرم ثابت شود که چند سال پیش بر سکویی ایستاده ام که استحقاقش را داشته ام و با هیچ کس در هیچ دوره و تفکری اخوت نداشته ام...
امروز بیست و هشتمین روز اردیبهشت جان که این نامه را می نگارم بیشتر درگیر دغدغه هایی چون دبیری علمی تخصصی و داوری جشنواره هایی چون جشنواره ملی شعر کارگر ایرانی و جشنواره هایی دیگر ازاین دست هستم و اکنون که نام خود را در میان کاندیداهای نهایی این جشنواره یافتم مقصدی که برایش راهی این رقابت شده بودم حاصل شده.
از آنجا که سایر دوستان عزیزم که نامشان در میان گزیدگان و برگزیدگان این جشنواره است عزیزانی هستند که شاید چندی از ایشان بسیار جوانقلم تر از این کمتریناند و برخی را از دوران نوقلمی شان میشناسم و پله های بالیدنشان را یکی یکی رصد نموده ام، ضمن اعلام آنکه این آخرین جشنواره ای بود که من بنده در آن به عنوان شرکت کننده حضور داشتم و از این پس ترجیح میدهم در عرصه های دیگر کنار عزیزان شعر و گرامیان ِ ادبیات شریف پارسی باشم ؛ استدعا دارم انصراف این نوشاعر ِ عاشق را از هشتمین جشنواره ی محترم شعر فجر بپذیرید و اگر بناست تقدیر و جایزه ای به من بنده تعلق گیرد ، آنرا به دوستان جوانتر و عزیزان پر شور و خوش آتیه ام اختصاص دهید تا منِ کمترین هم در جشن اختتامیه روی پا تمام قد بایستم و برای عزیزان جوانترم دست بزنم و با تمام وجود از رشد و شکوفایی شان لبخندو اشک شوق بر لب و چشم بنشانم...
رسیدهایم من و نوبتم به آخر خط
نگاه دار! جوانها بگو سوار شوند.»-
نظر شما