«مثل من به انتظار» عنوان مجموعه شعري از جواد محقق است كه همزمان با هفتهي دفاع مقدس به چاپ سوم رسيد. شعرهاي اين مجموعه، همگي موضوع دفاع مقدس دارند.
اين كتاب، نخستينبار در سال 74 منتشر شد و اكنون چاپ سوم آن به همت انتشارات «سورهي مهر» در كتابفروشيهاست.
«مثل من به انتظار» موفقيتهايي هم در جشنوارههاي مختلف داشته است: اثر «برگزيدهي دومين دورهي كتاب سال معلم» و كتاب تقديري در سومين دورهي كتاب سال دفاع مقدس».
شاعر اين كتاب، اثر خود را به شهيد احمد زارعي تقديم كرده است. محقق در اين باره به خبرنگار ما گفت: شهيد زارعي از دوستان من بود و خودش نيز در حوزهي شعر و ادب فعاليت ميكرد. او روزي شعرهاي كودك و نوجوان مرا در مجلهاي مربوط به نوجوانان ديد و از من خواست شعرهاي نوجوانانهام را در حوزهي جنگ به او بدهم و خودش نيز اين شعرها را براي انتشار به ناشر سپرد؛ اما پيش از چاپ اين كتاب به دليل مجروحيت از دوران دفاع مقدس، به ديدار حقتعالي شتافت.
او با بيان اينكه ناشر، چاپ دوم اين كتاب را با تصويرگري جديد منتشر كرد، افزود: چاپ نخست اين كتاب با تصويرهاي متفاوت و سياه و سفيد منتشر شده بود كه به نظرم براي نوجوانان مناسبتر بودند. اين تصاوير رنگي بيشتر براي كودكان مناسب است.
اكنون هم كه چاپ سوم آن همزمان با هفتهي دفاع مقدس به كتابفروشيها
آمده است.
«اي كاش او ميماند»، «جبهههاي فردا»، «ميهن مرا هنوز ...»، «حملهي بيخبر»، «پدرم پاسدار قرآن است»، «جبهههاي خورشيدي»، «آشناي همسنگر»، «همسفر با سپاه بيداري»، «عاشق كربلا»، «مايهي سرافرازي»، «مثل من به انتظار»، «باغي از بهار» و «من تو را ميشناسم اي سردار» عنوان 13 شعر اين كتاب است.
با اينكه نويسندهها و شاعران معتقدند تمام داستانها و شعرهايشان مثل فرزندانشان ميمانند، اما آقاي محقق خواندن شعرهاي «من تو را ميشناسم اي سردار»، «باغي از بهار» و «مايه سرافرازي» اين مجموعه را به ما پيشنهاد كرد.
«سالها پيش، چون اسير شدي
مادرم گفت: «باز ميگردد»
همه گفتند: «تو، چه خواهي كرد؟»
گفت: «او سرافراز ميگردد»
ماهها رفت و بيخبر بوديم
كسي از تو، خبر نميآورد
سالها طي شدند و هيچكس
خبري از پدر، نميآورد
تا كه يك روز، ناگهان مادر
شانه زد شادمان، به موي خودش
رفت در كوچههاي آيينه
چند گامي، به جستوجوي خودش
بر تنم جامههاي نو پوشيد
شاخهاي گل به گيسوانم زد
خواستم تا سخن بگويم من
بوسهها بر لب و دهانم زد
گفتم: «آيا ...؟» جواب داد: «آري
پدرت را دوباره خواهي ديد
زير باران اشكهايت باز
سبدي بوسه از تو خواهد چيد!»
مات بودم كه باز مادر گفت:
«دخترم؛ چشمهي هميشه زلال!
كفشها را بپوش تا برويم
شير آزاده را به استقبال»
لحظهاي بعد در خيابانها
ما و مردم ز ديدنت بيخويش
شهر، لبريز شور و شادي بود
آمدي، سرفرازتر از پيش
گرچه نشناختي مرا، اما
من تو را ميشناسم اي سردار
زودتر، زودتر به خانه بيا
بار تنهايي مرا، بردار»
چاپ سوم مجموعهي «مثل من به انتظار» در 34 صفحه و با بهاي 2200 تومان به كتابفروشيها آمده است.
گفتوگوي ما با جواد محقق دربارهي اين كتاب در روزهاي آينده منتشر ميشود.
نظر شما