جمعه ۲۰ فروردین ۱۴۰۰ - ۱۰:۴۳
مگی اوفارل: اندوه روی دیگر عشق است

برنده جایزه ادبیات داستانی زنان و جایزه حلقه منتقدان کتاب درباره ویروس کُشنده‌ای که نوشتنش را شکل داد و اینکه چرا رمان برنده جایزه‌اش «همنت» با زمانه ما حرف می‌زند می‌گوید.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از گاردین - مگی اوفارل چشم‌انداز نوشتن صحنه‌های اصلی رمان برنده جایزه‌اش «همنت» را که در آن مادری درمانده بر بالین پسر در حال مرگش نشسته چنان آسیب‌زا یافت که نتوانست آن را در خانه بنویسد. در عوض مجبور شد به یک انبار بگریزد و «آن هم نه انباری هوشمند مثل انبار فیلیپ پولمن، بلکه مکانی نفرت‌انگیز و تار عنکبوت گرفته که گویی در آن طوفان به پا شده». و تنها توانست این کار را در زمان کوتاه ۱۵ تا ۲۰ دقیقه‌ای انجام دهد، بعد برود در باغ قدمی بزند و دوباره برگردد.
 
این رمان، روایتی خیالی از مرگ تنها پسر شکسپیر بر اثر طاعون سیاه و تصویری طاقت‌فرسا و دردناک از اندوه است که اولین بار یک سال پیش منتشر شد. داستان سفر طاعون از میمونی کک‌زده در اسکندریه مصر تا مستخدمی در لندن و سرانجام استراتفورد در سال ۱۵۹۵ که به‌طور خارق‌العاده‌ای با همه‌گیری اخیر همزمان شد. اوفارل درباره همزمانی این همه‌گیری با اتفاقی که بیش از ۴۰۰ سال پیش افتاده می‌گوید «مطمئنا هنگام نوشتن چنین تصوری نداشتم.»
 
همنت برای بردن جایزه سال گذشته ادبیات داستانی زنان بر رمان‌های برنده بوکر هیلاری منتل و برناردین اواریستو غلبه کرد. اوفارل درباره قرارگرفتن در میان فینالیست‌ها که اعلامیه نهایی آن به خاطر ویروس کرونا تا ماه سپتامبر به تعویق افتاد می‌گوید: «تمام تابستان احساس می‌کردم در معرکه‌ترین گروه ممکن بوده‌ام.» این اولین باری بود که در فهرست کوتاه قرار می‌گرفت که به نظر برای نویسنده‌ای که ۲۵ سال است می‌نویسد و هشت رمان زیبا نوشته فوق‌العاده است. این بدون شک بهترین رمان اوفارل تا کنون است (قرارنگرفتن این رمان در فهرست بلند جایزه بوکر خشم بسیاری از کاربران توییتر را برانگیخت) و انتشارش با جلد شومیز در هفته‌ای که گذشت قلب بسیاری از خوانندگان دیگر را خواهد شکست.
 
اوفارل که با ویلیام ساتکلیف، همسر رمان‌نویس و سه فرزندش در ادینبورگ زندگی می‌کند از اتاق نشیمن به شوخی می‌گوید: «فکر می‌کنم به جای نوشتن همنت سه کتاب نوشته‌ام.» او می‌گوید اتاق مطالعه‌اش نامرتب‌تر از آن است که بتوانیم مصاحبه را آنجا انجام دهیم و من حدس می‌زنم فضایش هم خصوصی‌تر است؛ چون اوفارل خودش را نویسنده‌ای مرموز توصیف می‌کند. او و ساتکلیف به عنوان نویسنده هردو عادت به کار در خانه دارند؛ اما اوفارل می‌گوید سال گذشته را با پافشاری بر حداقل کار روزانه جان سالم به در برد: «اگر بتوانم روزی یک ساعت برای کتابم وقت بگذارم می‌توانم از دیوانگی جان سالم به در ببرم.»
 
این اولین بار نیست که او داستان یک زندگی را که از دریچه مرگ دیده می‌شود، نوشته. خاطرات استثنایی او «من هستم، من هستم، من هستم» که ۱۷ بار رویارویی او با مرگ، ازجمله چندین بار تجربه نزدیک به غرق شدن، یک سزارین ناشیانه و التهاب مغزی حاد در دوران کودکی را گزارش می‌کند، از پرفروش‌های شگفت‌انگیز سال ۲۰۱۷ بود. با خواندن این تجربیات نزدیک به مرگ متوجه می‌شوید که این نویسنده ایرلندی-بریتانیایی که حالا ۴۸ساله است، در میان سه خواهر در ایرلند شمالی متولد شد‌؛‌‌ اما بیشتر دوران کودکی‌اش را در جنوب ولز گذراند، تا وقتی که در ۱۲ سالگی با خانواده به اسکاتلند نقل مکان کرد. او سپس برای تحصیل در رشته انگلیسی به دانشگاه کمبریج رفت، جایی که با همسر آینده‌اش آشنا شد.
 
موضوعاتی که اوفارل به آن می‌پردازد، شامل مادر بودن، فروپاشی زندگی زناشویی، جنون و زندگی دختران و زنان است. دیگر رمان صریح تاریخی او «عمل رو به نابودی اسمی لنوکس» به بررسی وضعیت زنان زندانی دهه ۱۹۳۰ ایرلند و انگلیس می‌پردازد که جرمشان متفاوت بودن است. «اولین دستی که دستم را گرفت» که داستان‌های تازه-مادری بهت‌زده در لندن کنونی را با جوانی تحصیل‌کرده که به دنبال ماجراجویی در سوهوی دهه ۵۰ است در هم می‌آمیزد، جایزه رمان کاستا را در سال ۲۰۱۰ کسب کرد.
 

با اینکه اصطلاح «داستان خانوادگی» عصبانی‌اش می‌کند، «همنت» به‌طور غیرقابل انکاری برداشتی خانگی از داستان شکسپیر است که بخش عمده‌ای از آن نه در کلوب شکسپیر یا میکده‌ای در لندن، بلکه در آشپزخانه، اتاق خواب و باغ کلبه‌ای در استراتفورد اتفاق می‌افتد. این رمان که تصور می‌شد مثل هملت درباره پدران و پسران باشد، به تصویری زنده از یک مادر و پسر ختم می‌شود.
 
مثل هیلاری منتل که به گفته خودش «تصمیم گرفت به میانه مسائل تاریخ انگلیس برود و پرچمی بکارد»، اوفارل ترفند جسورانه‌ای در واقعی ساختن یک غول تاریخی (بزرگ‌ترین نویسنده انگلیسی تمام ادوار) به کار برد؛ هر دو نویسنده به‌طور ماهرانه‌ای از زمان حال استمراری برای جذاب ساختن هرچه بیشتر داستان استفاده کردند؛ اما آنجا که توماس کرامولِ داستان منتل شخصیتی شناخته‌شده باقی می‌ماند، شکسپیرِ اوفارل به نقشی فرعی تنزل می‌یابد و تنها به عنوان شوهر یا پدر شناخته می‌شود.
 
اولین منشا این ایده در مدرسه به ذهن اوفارل رسید؛ وقتی که معلم انگلیسی به همنت، پسر شکسپیر اشاره کرد که در ۱۱ سالگی و چهار یا پنج سال پیش از نوشتن نمایش‌نامه هملت از دنیا رفت. او به یاد می‌آورد که در کلاس درس نشسته بود و انگشتش را روی حرف «ل» اسم نمایش‌نامه گذاشته بود:‌ «ایده این پسر و استفاده از نام او توسط پدرش زیر پوستم رفت. هرگز نتوانستم فراموشش کنم.»
 
بعد از سال‌ها مطالعه درباره این موضوع (او یک طبقه «هملت» در کتابخانه‌اش دارد) اوفارل از نادیده انگاشتن همنت توسط محققان، فراموش کردن مرگ او به خاطر نرخ بالای مرگ و میر کودکان در آن زمان و بی‌میلی آنها به درک اهمیت شخصی موضوع برای شکسپیر که بزرگ‌ترین تراژدی‌اش را به نام پسرش نام‌گذاری کرد، ناامید و خسته شد. «شوخی نکنید! این همان اسم است». «همنت» تلاش او برای واگذاری حاشیه ادبی به این پسر است... یک حضور و یک صدا‌؛ تا بگوید او مهم بود و تنها یک کودک در آمار کودکان الیزابتی نبود. بدون او ما «هملت» و شاید «شب دوازدهم» را نداشتیم.
 
شاید اوفارل قصد داشت همنت را در مرکز صحنه داستان قرار دهد؛ اما شخصیتی که نمایش را می‌دزدد، بدون شک اگنس (که بیشتر به نام اَن شناخته می‌شود) هاتاوی، همسر شکسپیر است که در تجسم اوفارل یک روح آزاد فریبنده و برای شکسپیر بیش از یک همسر است. او از شیوه معرفی اَن توسط محققان و نویسندگان فیلم‌های برنده اسکار به شدت عصبانی است: «دائما این روایت را درباره او به ما گفته‌اند که او یک زن روستایی بی‌سواد بود که این پسر نابغه را به دام ازدواج انداخت که او سالخورده و روسپی بود. زندگی‌نامه‌نویسان بسیار محترمی هستند که در کتاب‌هایشان نوشته‌اند او زشت بود و شکسپیر از او تنفر داشت؛ اما هیچ مدرکی برای هیچ‌کدام از این حرف‌ها وجود ندارد.»
 
این رمان تنها اعاده حیثیتی داستانی برای اگنس نیست‌؛ بلکه به رابطه این دو و این تصور که او برای رهایی از خانواده‌اش به لندن فرار کرد نیز می‌پردازد. اوفارل می‌گوید: «فکر می‌کنم او عاشق خانواده‌اش بود و خودش را وقف آنها کرد. او مردی است که فوق‌العاده‌ترین خطوط درباره عشق را به همه اشکالش نوشت.»
 
همنت با اجرایی از هملت پایان می‌یابد. اوفارل می‌گوید: «می‌خواستم درباره اینکه هنر از کجا می‌آید و نوشتن از کجا نشات می‌گیرد یا اینکه چرا به این‌ها نیاز داریم سوالاتی مطرح کنم. چطور می‌تواند از جایی بسیار دردناک نشات بگیرد اما دقیقا به همین دلیل نیاز داریم که انجامش دهیم.» مثل هملت که در صحنه تله موش موجب گناه کلاودیوس می‌شود، همنت شکاف بزرگ اندوه پشت نمایش را آشکار می‌کند، که رویکرد کاملا جدیدی به خود می‌گیرد. «به نظر می‌رسد پیامی یک‌طرفه از سوی یک پدر در یک قلمرو به پسری در قلمروی دیگر باشد.»
 
اوفارل که روی رمان جدیدش کار می‌کند باید در مورد گلدوزی اطلاعاتی به دست بیاورد‌؛ کاری که هرگز در زندگی‌اش انجام نداده؛ بنابراین از یکی از دوستانش تقاضای کمک کرد. «داشتیم به چیز زیبایی که گلدوزی کرده بود، نگاه می‌کردیم؛ آن را برگرداند و پشتش بسیار پیچیده‌تر و کاملا نامرتب بود. به تعبیری همان چیزی که اندوه است: عشق را پشت و رو می‌کنی، مثل یک جوراب یا دستکش، این همان چیزی است که پیدا می‌کنی. اندوه روی دیگر عشق است.»
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها