دوشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۰:۴۵
ریچارد فلاناگان: تمام نکردن یک کتاب برایم شرم‌آور است

ریچارد فلاناگان نویسنده استرالیایی برنده جایزه بوکر ۲۰۱۴ درباره عشقش به بورخس، مغفول ماندن بهومیل هرابال و خاطرات روزهای کودکی که مادرش برایش «باد در درختان بید» کنت گراهام را می‌خواند می‌گوید.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از گاردین - ریچارد فلاناگان نویسنده استرالیایی برنده جایزه بوکر ۲۰۱۴ درباره عشقش به بورخس، مغفول ماندن بهومیل هرابال و خاطرات روزهای کودکی که مادرش برایش «باد در درختان بید» کنت گراهام را می‌خواند می‌گوید.
 
کتابی که در حال حاضر می‌خوانم
«چوپان انگلیسی» حیرت‌آور جیمز ریبَنکس، به همراه «مرثیه‌های سرزمین مادری» آیدا اختر، که شاید بهترین رمان امریکایی باشد که طی این چند سال خوانده‌ام. اختر یک فیلیپ راثِ مسلمان است که به بررسی چرایی این موضوع می‌پردازد که ایالات متحده که زمانی از موفق‌ترین کشورها بود چطور حالا تا این حد ناموفق عمل می‌کند.
 
کتابی که بیشترین تاثیر را در نوشتنم داشت
بهتر است بگویم یک نویسنده تا یک کتاب: خورخه لوئیس بورخس. او باعث شد من تمام ادبیات را از نو و به عنوان یک‌جور روایت هدایت‌شونده ببینم -مکاشفه‌ای شادی‌بخش، کمدی و حیرت‌انگیز. آنچه تغییر کرد درواقع چیزهایی بود که می‌خواندم و این به نوبه خود آنچه را می‌نوشتم متحول کرد.
 
کتابی که فکر می‌کنم بیش از همه مورد غفلت واقع شده
«تنهایی پر هیاهو» از بهومیل هرابال. ماجرای آقای هانتا، کارگر پِرِس کتاب در یک کشور توتالیتر بدون نام که در پی بهار پراگ نوشته شده، یک تراژدی-کمدی درجه یک است؛ مکاشفه‌ای درباره پوچیِ گریزناپذیر خِرد و ضرورت بیهوده عشق که در ۹۸ صفحه‌اش بیش از آنچه اکثر نویسندگان در طول کل زندگی‌شان قادرند، انجام می‌دهد.
 
کتابی که نظرم را عوض کرد
آیا مساله این نیست که در هر کتابی که دوست داریم افکار پدیرفته‌نشده خود را بازمی‌یابیم؟ افکاری بسیار شرم‌آور، بسیار بدیهی، بسیار احمقانه، بسیار دردناک و بسیار عجیب است که برای خودمان نمی‌پذیریم اما برای دیگران چرا.
 
آخرین کتابی که مرا خنداند
«بورخس و من» از جِی پرینی، یک رمان جاده‌ای تا حدی واقعی که در آن پرینی جوان، شاعر پرکارِ آتی، مجبور است نویسنده پیر و نابینایی که پرینی آثارش را نمی‌شناسد با ماشین به دورتادور اسکاتلند ببرد.
 
کتابی که نتوانستم تمام کنم
لژیون. اما گاهی برمی‌گردم و می‌فهمم آن چیزی که مانع ورودم می‌شد حالا باز است و بعد یک دنیای حیرت‌انگیز پدیدار می‌شود.
 
کتابی که بیشتر از همه از نخواندنش شرمنده‌ام
شرمنده‌ام از اینکه کتاب‌های زیادی را خواندم که می‌بایست در صفحه دوم به گوشه‌ای پرت می‌کردم، چون هنوز احساس می‌کنم تمام نکردن یک کتاب شرم‌آور است، حتا یک کتاب بد. سروانتس در جایی از دن‌کیشوت می‌گوید چیزی به عنوان کتاب بد وجود ندارد، اما همین جمله آن را به یک کتاب بد تبدیل کرده. و این یک شوخی بزرگ درباره کسی است که بیش از حد به کتاب‌های بد اعتقاد دارد.
 
کتابی که هدیه می‌دهم
این اواخر دو انتخاب داشته‌ام. «پایان روزها» نوشته جنی ارپنبک برداشتی زیبا و نوآورانه از زندگی یک زن و مرگ‌های متعددش در طول قرن بیستم است. او یک نویسنده فوق‌العاده است. دومی «حرف‌هایی با کشورم» از استن گرنت که بخشی از آن خاطره و بخشی مراقبه است و به رشد یافتن ذاتی در استرالیا می‌پردازد. این کتاب درباره نژاد، هویت و تاریخ به اندازه نوشته‌های تا-نهیسی کوتس گیراست، اما از آن هم اصیل‌تر است.
 
کتابی که بیشتر از همه دوست دارم با آن در یادها بمانم
نویسنده‌ها با رویاهای بزرگ شروع می‌کنند و با خوشحال شدن از خبر پرداخت‌ها تمام می‌شوند. فکر کردن به هر آینده‌ای فراتر از این حتا برای یک لحظه، مسیری است به سمت جنون.
 
اولین خاطره‌ام از خواندن
مادرم قبل از خواب «باد در درختان بید» را برایم می‌خواند. در یک شهر معدنی کوچک در جنگل‌های استوایی تاسمانی. صدایش در برابر بارانی که بر سقف نازک می‌بارید بسیار آرام بود.
 
کتابی که آرامم می‌کند
داستان‌های چخوف و تولستوی.
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها