پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۸ - ۰۸:۰۰
برای شروع نوشتن چطور بر ترس از شکست غلبه کنیم؟

احتمالا شما بی‌رحم‌ترین خواننده‌ی خودتان هستید و زمان‌هایی به یک نگاه بی‌اعتنا برای خلاص شدن از شر بدترین غرایزتان نیاز دارید.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از نیویورک‌تایمز - شاید این سوال برای شما هم وجود داشته باشد که وقتی شروع به نوشتن چیزی که خیلی دوستش دارید می‌کنید نمی‌دانید چطور بر ترس از شکست غلبه کنید. اما شاید اولین سوالی که باید از خودتان بپرسید این است که شکست چیست؟ آیا به پاسخ پیش‌بینی‌نشده مخاطبان آینده بستگی دارد یا به فاصله میان چیزی که تصور می‌کنید و چیزی که روی کاغذ می‌آید؟

احتمالا شما بی‌رحم‌ترین خواننده‌ی خودتان هستید. و مطمئنا زمان‌هایی در روند نوشتن وجود دارد که به نگاه بی‌اعتنایی نیاز داریم که ما را از بدترین غرایزمان نجات دهد.

شروع داستان از همه بدتر است: رویارویی با صفحه خالی و بعد محدود شدن احتمالات در لحظه‌ای که کلمات خشک می‌شوند.

در داستان کوتاه «حقیقتِ واقعیت، حقیقت احساس» از مجموعه جدید تد چیانگ به نام «بازدم»، یک نوجوان در دهکده‌ای بدون نوشتار در افریقای غربی، از یک مبلغ مذهبی اروپایی خواندن و نوشتن را یاد می‌گیرد اما ثبت کار بهترین قصه‌گوی روستا در رسانه جدید را غیرممکن می‌یابد:

وقتی کوکوا داستان را گفت، صرفا از کلمات استفاده نکرد؛ او از صدایش، حرکت دستانش و نور درون چشمانش استفاده کرد. او داستان را با کل بدنش تعریف کرد و تو هم آن را به همان روش فهمیدی. هیچکدام از این‌ها روی کاغذ ثبت نشد؛ تنها کلمات صِرف توانستند نوشته شوند. و خواندن کلمات، تنها ذره‌ای از تجربه گوش دادن به خودِ کوکوا را به تو می‌دهد؛ انگار که کسی به جای خوردن خود بامیه، ظرفی که در آن پخته شده را لیس بزند.

از یک لحاظ، تمام آثار ادبی در ترجمه یک اثر ادبی‌اند، افکار خام و ابتدایی و احساسات به زور در اسم‌ها و افعال نامناسب جای داده می‌شوند. این به نوعی آرامش‌بخش است که پیش از شروع به نوشتن بدانیم شکست خورده‌ایم! درنتیجه حالا می‌توانیم با آن کنار بیاییم.

البته گفتنش از انجامش راحت‌تر است. هنوز آن شکاف بین چیزی که می‌توانست باشد و چیزی که هست، بین یک شاهکار و یک اثر فوق‌العاده معمولی یا بی‌رودربایستی بد و ترس از نداستن تفاوت میان این دو وجود دارد. آیا به خاطر آوردن اینکه حتا بزرگان این عرصه هم از شب‌های تاریک روح رنج برده‌اند مایه آرامش خاطر است؟ وقتی نخستین سمفونی سرگئی راخمانینف در سال ۱۸۹۷ در سن‌پترزبورگ روسیه اجرا شد، یک منتقد قدرتمند «ریتم شکسته» و «فقدان کامل مضمون» آن را محکوم کرد و گفت «ظاهرا رهبر ارکستر مست بوده». راخمانینف غرق در ناامیدی شد و به مدت سه سال هیچ آهنگی ننوشت. سرانجام به یک متخصص مغز و اعصاب مراجعه کرد که ابتدا مقابله با چیزهای کوچک را به او یاد داد و بعد به تکاپوی او برای آنچه به کنسرتوی پیانو جاودانه شماره دو تبدیل شد، انجامید.

همان‌طور که لیزا لفور، متصدی کتابخانه نوشته است: «در شکست و امکان آن لذتی وجود دارد.» نوشتن تجارت ترس و هیجان است. فیلم مستند «مردی روی سیم» جیمز مارش را به خاطر بیاورید. ماجرای راه رفتن فیلیپ پتی روی سیمی میان برج‌های تجارت جهانی نیویورک در سال ۱۹۷۴. او یک گرافیتیست در میان آسمان و زمین بود و ظاهرا فراتر از ترس قدم برمی‌داشت؛ یک قدم اشتباه و بعد همه چیز تمام می‌شد. اما ما چقدر خوش‌شانس هستیم که می‌توانیم کلمات اشتباهمان را پاک کنیم و دوباره شروع کنیم.
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها