دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۸ - ۱۰:۳۷
املی نوتوم: «تشنه» مهم‌ترین کتاب من است

روزنامه لوپاریزین به مناسبت انتشار 28‌امین رمان املی نوتوم با او درباره موضوع کتاب جدیدش و موضوعات دیگر گفت‌وگو کرده است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) به نقل از روزنامه لو پاریزین- املی نوتوم، نویسنده فرانسوی‌زبان بلژیکی است که پارسال ادعا کرد 93 رمان نوشته است؛ با این‌همه تاکنون 28 رمان از او منتشر شده است. روش او این‌گونه است که سالی 3 رمان می‌نویسد که از میان آن‌ها تنها یکی را برای چاپ به دست ناشر می‌سپارد. هر رمان جدیدی که از این نویسنده فرانسوی منتشر شده بلافاصله در صدر پرفروش‌های سال قرار گرفته است؛ رمان‌هایی که داستان‌های جالب و جذابی را با موضوعات اغلب درباره زندگی و نویسندگی روایت می‌کنند و جوایز مهمی چون جایزه بزرگ رمان آکادمی فرانسه در سال 1999 و جایزه بزرگ ژان ژیونو برای مجموع آثارش و جایزه فلور را برایش به ارمغان آورده‌‌اند.

28 امین رمان خانم نوتوم «تشنه» نام دارد که هفته گذشته راهی کتاب‌فروشی‌های فرانسه شد.

به همین مناسبت روزنامه لوپاریزین گفت‌و‌گویی را با املی نوتوم ترتیب داده که در ادامه می‌خوانیم.

بار دیگر کتابی از شما در فصل ادبی فرانسه(بازگشت ادبی) منتشر شده. این کتاب برای شما نیز بازگشتی دوباره و جدید محسوب می‌شود؟
 کتاب نخست من با عنوان «بهداشت یک قاتل» در سال 1992 منتشر شد. از آن سال تاکنون هر سال یک کتاب جدید منتشر کرده‌ام؛ اما این یکی خیلی فوق‌العاده است و در عین حال هیجان انگیز. دلم می‌خواهد که باور کنید «تشنه» مهم‌ترین کتاب من است. ممکن است این ادعا کمی دیوانه‌وار به نظر رسد؛ اما حقیقت جز این نیست.

کتاب جدید شما درباره مسیح است. چطور فکر نوشتن یک رمان با موضوع مسیح که موضوع حساسی نیز است به ذهنتان رسید؟
خیلی قبل از آن‌که بدانم می‌خواهم نویسنده شوم، آبستن این کتاب بودم. مسیح در زندگی ‌من همیشه وجود داشته. پدرم از او و آموزه‌های او با من از زمانی که دو سال و نیمه بودم حرف می‌زد و من هر چیزی را که درباره او گفته می‌شد دوست می‌داشتم. دید و شناخت دقیق و عمیقی نسبت به او دارم.

 چرا عیسی مسیح در زندگی شما این‌همه تاثیرگذار بوده؟ تعریف و توصیف پدرتان از او چه بود؟
کلمات او بسیار ساده و بی‌غل‌وغش بودند. او به من می‌گفت: بیا این مسیح، پدر خدا. او این‌جاست برای نجات ما و ما را دوست می‌دارد. اما قبل از آن هم احساس می‌کردم در گهواره کسی با من سخن می‌گوید. یک گفتگوی عمودی با صدایی بیگانه در من جریان داشت. دائم از خود می‌پرسیدم این‌ها را چه کسی به من می‌گوید. وقتی پدرم با من درباره مسیح حرف می‌زد به خود می‌گفتم دقیقا خودش است. او بود که با من سخن می‌گفت. غرق شادمانی می‌شدم. او راز بزرگ من بود.

یک راز اطمینان بخش؟
رازی مهیج. سال‌ها از پی هم گذشتند. در سال‌های نوجوانی دیگر عیسی مصلوب برای من آن شمایل مرموز و مبهم را نداشت. از ابهتش کاسته شده بود و دیگر قهرمان من نبود. بنابراین احساس نیاز کردم تا در بهار و تابستان 2018 این کتاب را بنویسم تا دوباره این قهرمان را دوست داشته باشم. همان‌طور که او را زمانی که خیلی کوچک بودم دوست می‌داشتم.

بعد از این که این کتاب را به پایان رساندید  احساستان درباره آن چه بود؟
واقعا توانستم یک مرحله از ارتباطم را با مسیح بگذرانم. سعی کردم آنچه که را ضروری است انجام دهم؛ یعنی خودم را ببخشم برای اینکه کتاب هم درباره همین است: نوشتن «تشنه» حقیقتا مشکل و طاقت‌فرسا بود. دایم فکر می‌کردم که فراتر از توان و طاقت من است و نوشتن آن را به تاخیر انداخته بودم. هر سال به خود می‌گفتم پختگی برای نوشتن این کتاب روزی فرا خواهد رسید. در تابستان 2018 به خود گفتم املی تو سنت از 50 هم گذشته؛ منتظر هستی ازین پیرتر و فرتوت‌تر شوی در حالی که برای نوشتن کتاب به نیروی فوق‌العاده‌ای نیاز داری. پس از همین حالا شروع کن.

اهل دعا کردن هم هستید؟
دعا و نیایش جز رسیدن به درجه‌ای از تمرکز و آرامش نیست؛ دعا برای من در نوشتن نمود پیدا می‌کند. دست کم 4 ساعت نوشتن در روز.

بین کتاب‌هایی که می‌نویسید چطور انتخاب می‌کنید کدام یک شایستگی منتشر شدن را دارند؟
برای من منتشر نکردن کتاب‌هایم به اندازه منتشر کردن آن‌ها ماجرایی عاشقانه است و به این معنا نیست که آن‌‌ها را دوست ندارم و ترجیح نمی‌دهم.

بنابراین آن‌ها کنار گذاشته نمی‌شوند؟
به هیچ وجه. آن‌ها همه به فرزندان من می‌مانند؛ دقیقا مثل دیگر آثارم که در کتابفروشی‌ها وجود دارند. فقط به این نتیجه می‌رسم که لزومی به انتشارشان نیست. و به تنهایی نیز این تصمیم را که تصمیمی غریزی است می‌گیرم و تاکنون نیز فکر نمی‌کنم دراین باره اشتباه کرده‌ام؛ اما ممکن است پس از مرگم قابل منتشر شدن باشند.

آیا از مرگ می‌ترسید؟
باز هم به هیچ وجه. در واقع چیزهای دیگری هستند که موجب ترس و وحشتم می‌شوند. بر عکس نسبت به مرگ نوعی کنجکاوی هیجان‌انگیز دارم.

ترس دارید که روزی دیگر نتوانید بنویسید؟
ننوشتن برای من ترس و واهمه‌ای بزرگ است. نوشتن بخش مهمی از زندگی من بوده و بی‌نهایت دلبسته آن هستم حتی اگر به بردگی و اسارت شبیه باشد.

روزی آمده که در آن روز چیزی ننوشته باشید؟
از 23 سالگی هر روز می‌نویسم. با سرعتی دیوانه‌وار. یک روز بود که تصمیم گرفتم چیزی ننویسم. یکشنبه سپتامبر سال 1997. در یک برنامه تبلیغاتی حضور داشتم بسیار خسته بودم و به خود گفتم حالا می‌خواهم این یکشنبه تعطیل را مثل یک فرد عادی سپری کنم. در نهایت مشمئزکننده بود در بحران مطلق بودم. در پوچی و عذاب. بعد از آن هر جا که بودم چه در سفر چه در تعطیلات چه حتی در حال ناخوشی و بیماری هیچ روزی را برای ننوشتن استثنا قرار ندادم.

نوشتنی که از ساعت 4 صبح آغاز می‌شود؟
شاید بیدار شدن در این وقت روز وحشتناک باشد؛ اما برای من بسیار هیجان‌انگیز است. روح انسان در صبح‌های خیلی زود در وضعیتی استثنایی و بی‌نظیری قرار دارد و باید از این انرژی خاص بلافاصله بعد از بیدار شدن در جهت کاری مفید بهره برد.

 و هر روز نیز خود را ملزم به پاسخ‌گویی به مخاطبانانتان می‌کنید؟
من از سن 11 تا بیست‌سالگی تنها بودم و اگر خواهرم نبود هیچ کسی را در زندگی‌ام نداشتم و حالا شکل دیگری از تنهایی را تجربه می‌کنم؛ تنهایی نوشتن با این تفاوت که در پس کاغذ کسی نشسته است: خوانندگان و باید در همه حال هوایشان را داشته باشیم. من از خوانندگانم مهر و محبت و از عاطفه ‌انسانی‌شان چیزهای بسیاری را آموختم.

آیا نظر خوانندگان را نیز در کتاب‌هایتان اعمال می‌کنید؟
 خب غیر ممکن است. برخی از خوانندگانم برای من نامه می‌نویسند و از من می‌خواهند به فلان موضوع یا مسئله بپردازم و جواب من به آن‌ها یک چیز است: من خدمات شخصی ارائه نمی‌دهم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها