چهارشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۳:۰۰
آیا شما مغزی پویا دارید؟

مغز برای بسیاری از ما همچون معمایی است که همواره دوست داشته‌ایم از چند و چون کارکرد آن سر دربیاوریم. یکی از بهترین فوایدی که از کتاب «مغز پویا» حاصل می‌شود، این است که بسیاری از پرسش‌ها در زمینه‌ عملکرد مغز پاسخ داده شده است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، اگر بخواهیم پیچیده‌ترین سیستم‌های نظام هستی را در یک لیست کوتاه گردآوری کنیم، بدون شک مغز انسان جزو نخستین‌ها در میان اسامی درج شده خواهد بود؛ سیستمی بی‌نقص و پردازشگر که تاکنون با وجود کسب حقایق بسیار زیاد از سوی دانشمندان، هنوز علم پرسش‌های بسیاری درباره آفرینش این ماده یک‌ونیم کیلویی دارد.
 
به مناسبت هفته آگاهی از مغز، تازه‌ترین اثر منتشر شده در کشور با این موضوع، کتاب «مغز پویا» در گفت‌وگو با مترجم آن معرفی می‌شود. دیوید ایگلمن؛ نویسنده این اثر از سرشناس‌ترین دانشمندان در عرصه نروساینس است که در این کتاب تلاش کرده، جدیدترین یافته‌های علمی و حتی برخی از کشفیات خود و همکارانش را در زمینه‌ طرز کار مغز به زبانی ساده به‌گونه‌ای که برای عموم مردم قابل استفاده باشد، ارائه کند.
قاسم کیانی؛ مقدم مترجم این کتاب معتقد است، دیوید ایگلمن عصب‌پژوه زبده‌ای است که شهرت بالایی در ارائه‌ مطالب علمی به‌صورت قابل‌فهم برای همگان دارد. کتابش بسیار خواندنی و جذاب است و می‌تواند برای همگان با هر سطح دانش و تجربه‌ای که داشته باشند، سودمند باشد.

کتاب «مغز پویا» زمستان امسال از سوی انتشارات مازیار راهی بازار کتاب شده است.

کتاب مغز پویا جزو آثار پرطرفدار ایگلمن است که نظرات بسیاری را به خود جلب کرده است. اصلی‌ترین موضوعی که نویسنده تلاش کرده در کتابش درباره‌ مغز به مخاطب بگوید، چیست؟
مغز پیچیده‌ترین چیزی است که تاکنون شناخته‌ایم، از این‌رو همواره سرچشمه‌ اعجاب و شگفتی برای انسان‌ها بوده است. بااین‌حال، بسیاری از سازوکارهای مغز تا همین اواخر ناشناخته بوده و چه بسا تصورات اشتباهی درباره‌ آن وجود داشته است. دیوید ایگلمن عصب‌پژوه زبده‌ای است که شهرت بالایی در ارائه‌ مطالب علمی به‌صورت قابل‌فهم برای همگان دارد، در کتاب «مغز پویا» کوشیده است که جدیدترین یافته‌های علمی و حتی برخی از کشفیات خود و همکارانش را در زمینه‌ی طرز کار مغز به زبانی ساده که برای عموم مردم قابل استفاده باشد، ارائه کند. این کتاب بسیار خواندنی و جذاب است و می‌تواند برای همگان با هر سطح دانش و تجربه‌ای که داشته باشند، سودمند باشد.

و اما نکته‌ اصلی که در این کتاب به آن پرداخته شده، موضوعی است که نویسنده برای آن اصطلاح «مدارسازی پویا» یا «livewiring» را ابداع کرده است. برای فهمیدن این موضوع، ابتدا یک کامپیوتر را درنظر می‌گیریم. در کامپیوتر، به‌طور معمول با دو لایه مواجه هستیم: سخت‌افزار و نرم‌افزار. در حقیقت، سخت‌افزار کامپیوتر تقریبا همیشه ثابت است، ولی نرم‌افزار می‌تواند تغییر کند و ارتقا داده شود. ثابت بودن سخت‌افزار کامپیوتر، دامنه‌ سازگاری و توانایی آن را محدود می‌کند، به‌طوری‌که ماشین‌آلات ساخته‌ دست بشر که اصطلاحا بر پایه‌ «مدارسازی ایستا» هستند، قادر به رویارویی با تمام چالش‌هایی که بر سر راهشان قرار می‌گیرد، نیستند. بر عکس، در مغز انسان تمام ساختار مغز همواره پویا و در حال تغییر است، به‌طوری‌که مغز توانایی بسیار بالایی برای سازگاری با شرایط مختلف محیطی دارد.

بر اساس این کتاب، مغز ورودی‌های حسی را پردازش و خروجی‌های حرکتی بدن را ایجاد می‌‌کند. برای مغز فرقی نمی‌کند که داده‌های ورودی از چه عضوی سرچشمه گرفته باشد. صرفا تلاش می‌کند تا جایی که می‌تواند، الگوهای معنی‌دار را از داده‌های ورودی استخراج کند. بر این اساس است که مغز جانوران در مسیر فرگشت این قابلیت را داشته که ورودی‌های حسی را از انواع مختلف اعضای حسی دریافت کند و انواع گوناگون اندام‌های حرکتی بدن را به حرکت درآورد. حتی مغز می‌تواند حواس جدیدی را که تاکنون وجود نداشته، فرابگیرد و تفسیر کند و می‌تواند با اندام‌های حرکتی جدیدی که تا به حال سابقه نداشته، کار کند.

با توجه به اینکه کتاب از تغییرات سخن می‌گوید، بر اساس این موضوع، آیا در کتاب برای بهره‌گیری از این تغییرات در زندگی انسان‌ها سخنی گفته شده است؟
تا مدتی پیش، تصور دانشمندان این بود که قشر مغز دارای نواحی مشخصی است که هر کدام به کار خاصی اختصاص دارد. مثلا یک ناحیه مختص بینایی است، یک ناحیه مخصوص لمس است و الی آخر. اما نکته‌ جالبی که در تحقیقات عصبی روشن شده و در این کتاب به خوبی بیان شده، آن است که نواحی مختلف قشر مغز وضعیتی بسیار پویا دارند و پیوسته در تغییرند. در حقیقت، نورون‌های هر ناحیه باید با چنگ و دندان از قلمرو خود دفاع کنن، وگرنه ناحیه‌ مجاور آن را اشغال می‌کند. اهمیتی که این موضوع از نظر کاربردی دارد، در مواردی است که مثلا یکی از اعضای حسی یا حرکتی بدن دچار مشکل شده است.

مثلا در کسانی که نابینا هستند، قشر پس‌سری مغز که در حالت عادی به سیگنال‌های عصب بینایی پاسخ می‌دهد، پس از نابینایی در مقابل تحریکات لمسی پاسخگو می‌شود. در این کتاب، موارد زیادی از این سازگاری مغزی ارائه شده است؛ اینکه گفته شده که یک انسان نابینا می‌تواند یاد بگیرد که با زبان خود ببیند، یا یک آدم ناشنوا می‌تواند یاد بگیرد که با پوست خود بشنود. یک مورد دیگر هم کودکی است که دچار گونه‌ نادری از التهاب بافت مغزی بود که برای درمان او، پزشکان ناچار شدند یک نیمکره‌ کامل مغز او را بردارند. اما پس از عمل کودک به‌تدریج بهبودی نسبتا کامل یافت، به‌طوری‌که اکنون در بزرگسالی، عملکرد حسی و حرکتی تقریبا نرمالی دارد، و این نشان می‌دهد که نیمکره‌ دیگر مغز، وظایف نیمکره‌ برداشته‌شده را برعهده گرفته است.


 
آیا نویسنده تلاش کرده ما را با شگفتی دنیای مغز آشنا کند یا صرفا به روایت مطالعات و پژوهش‌ها پرداخته است. به عبارت دیگر، چقدر می‌توان نسبت به محتوای کتاب بینش کاربردی داشت؟
همانطور که گفتم، مغز برای بسیاری از ما همچون معمایی است که همواره دوست داشته‌ایم از چند و چون کارکرد آن سر دربیاوریم. به‌نظر من، یکی از بهترین فوایدی که از این کتاب حاصل می‌شود، این است که بسیاری از پرسش‌هایی که در ذهنمان در زمینه‌ عملکرد مغز مطرح بوده، پاسخ داده می‌شود. این کتاب در بیان تحقیقات و یافته‌های علمی کوتاهی نکرده، ولی به جنبه‌های عملی و کاربردی هم توجه ویژه‌ای داشته است. مثلا یکی از مسائلی که در کتاب بیان شده، این است که گرچه برای یادگیری مهارت‌های جدید، تمرین زیادی لازم است، ولی تمرین به‌خودی‌خود کافی نیست و باید موضوع مورد نظر برای فرد «اهمیت» داشته باشد و تا دل به یادگیری نسپارد، چیزی یاد نمی‌گیرد. سازوکار این موضوع که اهمیت زیادی از نظر کاربردی و عملی دارد، در ارتباط با نوعی مواد شیمیایی در مغز است که تعدیل‌کننده‌های عصبی نامیده می‌شوند. در واقع، آزاد شدن تعدیل‌کننده‌های عصبی به مغز می‌گوید که ورودی دریافت‌شده اهمیت دارد و باید یاد گرفته شود.

آیا ایگلمن در این اثر خواسته میان تعاملات زیستی و مادی مغز و دانش غیرمادی آن پیوند علمی برقرار کند، یا روابط این دو را در کتابش انعکاس داده است؟
اگر منظورتان از جزء غیرمادی مغز، احساسات و هیجانات ما است، بله، در این کتاب در این زمینه توضیح داده شده و نکات جالبی بیان شده است. ازجمله اینکه نویسنده می‌گوید که وقتی کسی را دوست دارید، او جزئی از شما می‌شود؛ نه فقط به‌طور استعاری، بلکه به‌طور فیزیکی! منظور این است که ورودی‌هایی که از افراد دور و بر خودمان دریافت می‌کنیم، مغز ما را شکل می‌دهد و بدین خاطر است که فقدان عزیزان این‌قدر برایمان سخت و غیرقابل‌تحمل است.

و باز یکی از یافته‌های مؤلف که در این کتاب ارائه شده، مفهومی به نام اطلاعات‌گرایی (infotropism) است که بیان می‌کند که مدارهای مغز همواره تغییر می‌کند تا میزان اطلاعاتی را که می‌تواند از محیط استخراج کند، به حداکثر برساند. این می‌تواند توضیحی برای حواس مختلف ما باشد، بدان معنا که چگونه مغز بدون آنکه اطلاعی از عضو حسی مربوطه داشته باشد، می‌تواند ورودی‌های حاصل از آن را تفسیر کند و از آن سر دربیاورد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها