سه‌شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۹ - ۰۹:۴۱
در نوشتن از ملاحظه و مکاشفه مدد می‌گیرم

مهدی خطیبی می‌گوید: در نوشتن می‌خواهم از همان مکانیسم ملاحظه و مکاشفه مدد بگیرم. به این معنی که نویسنده به مدد احساس‌های ظاهری سوژه‌ای را ملاحظه می‌کند و سپس از طریق حس‌های باطنی به مکاشفه می‌پردازد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) مهدی خطیبی، نویسنده، ویراستار و شاعر است. پیش از این «به سبکی پَر به سنگینی آه»، «رویا بازی» و چندین کتاب و مجموعه شعر از او به چاپ رسیده است. رمان «موری» تازه‌ترین اثر اوست که در سال 99 توسط انتشارات «کوله‌پشتی» منتشر شده است. درباره این کتاب با مهدی خطیبی گفت‌وگویی انجام داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

آیا این یک رمان عاشقانه است که شخصیت اصلی تاوان عشقش را به شکل تراژیکی میدهد؟ یا فلسفه‌ای در آن پنهان کردهاید؟ گذشته از تأویل و تفسیر نهایی خواننده! حرف خودتان چیست؟
به‌نظرم این رمان، رمان عاشقانه‌ای نیست. شاید عشق نیروی محرکه خرده‌روایت‌ها باشد، اما نمی‌توان عاشقانه نامیدش. شاید بتوان در گونه رمان اعترافی (Confessional Novel) قرارش داد. در این‌گونه که خود شاخه‌ای از ادبیات اعترافی‌ست، به‌نحوی زندگی خصوصی (تجربه‌ها، آرزوها، احساس‌ها، باورها، حالت‌های روحی‌روانی) راوی به شیوه اول شخص روایت می‌شود. بنابراین فکر می‌کنم به این گونه نزدیک‌تر باشد تا عاشقانه. البته احتمالاً شما «عاشقانه» را مترادف «رمانتیک» در نظر گرفته‌اید. شاید به تعبیر شما و بر اساس «تاوانی که شخصیت اصلی به شکل تراژیک» متحمل می‌شود، بتوان رگه‌هایی از رمانتی‌سیسم را در آن یافت. البته وقتی من از دور و در مقام خواننده به متن می‌نگرم، سهمگینی واقعه و دهشتناکی آن چنان است که آن تاوان، بسیار ناچیز ا‌ست. به‌نوعی فرآیند «تطهیر» است؛ تطهیر گناهی که خودِ راوی هم به آن معترف است. شاید فلسفه پنهان در آن همین باشد. «کارما» واقعیت تلخ تنهایی را (چیزی که راوی آرزویش را داشت) به او چشانده است. این تنهایی بخشی برآمده از خودخواهی و بخشی به‌دلیل تسلط شبکه‌های اجتماعی و افزارها بر انسان است.

بنابراین آن واقعیت دهشتناکی که «هانا آرنت» بیانش کرده است، در اینجا به‌شکلی رعب‌آور واگویه می‌شود: «عصر مدرن با از جهان بیگانگی فزاینده‌اش به وضعی انجامیده است که در آن انسان هرجا که می‌رود فقط با خودش روبه‌رو می‌شود.» حرف من این است که افزارها و شبکه‌های مجازی اجتماعی، نه‌فقط خانواده یا هسته‌های اجتماعی را هدف قرار داده است، بلکه از گوهرۀ «جان» انسان می‌کاهد. این جان نه نَفَس آدمی بلکه همان «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي»ست. اینجاست که کلام زیبای «عزیزالدین نَسفی» در کتاب «انسان کامل» هویت پیدا می‌کند. «برخی از آدمیان صورت آدمی دارند، اما معنی آدمی ندارند.» متأسفانه ما از معنی آدمی تهی شده‌ایم، به همین دلیل است که خودخواهی زیاد شده، خانواده جایگاهی ندارد و انسان‌ها به‌شکل غم‌انگیزی تنها شده‌اند و پناه برده‌اند به افزارهایی چون موبایل. ما از حقیقت واقعی‌مان دور شده‌ایم و در شبکه‌های اجتماعی نه به سایه‌هایی، بل به گرگور سامسای «مسخِ» کافکا استحاله یافته‌ایم.
 
چرا زن‌ها این‌قدر نقش پررنگی در سرنوشت شخصیت اصلی دارند؟ درواقع هیچ شخصیت مرد تأثیرگذاری در داستان او نیست...
این موضوع بازمی‌گردد به شخصیت اصلی. وقتی این شخصیت را کالبدشکافی کنیم، می‌بینیم که در کودکی رابطه زناشویی پدر و مادر را می‌بیند. به همین دلیل ناخودآگاه نمی‌تواند با مادرش ارتباط برقرار کند. به‌سمت خانم‌جان، مادربزرگش، کشیده می‌شود. پس از مرگ او به بی‌بی، کسی که در خانه خانم‌جان کار می‌کرده است، گرایش پیدا می‌کند و اینجاست که اختلال بزرگ شخصیتی او عیان می‌شود؛ گرایشش به زنان بزرگ‌سال. در بلوغ به جست‌وجو می‌پردازد و در جوانی شکست تلخی را تجربه می‌کند که همین تجربه در امروزش هم اثرگذار است، و از آن تلخ‌تر به ازدواجی اجباری و ناخواسته تن می‌دهد. در همین ایام است که به مدد نوشتن و مکاشفه‌های آن، به شخصیت «کانتی‌گراها» خود پی می‌برد. در فلسفه هندو کسی‌ را که حوزه زیبایی‌ باشد و همه‌چیز را زنانه ببیند، کانتی‌گراها می‌گویند. حضرت ابن‌عربی یکی از کانتی‌گراهای معروف است. می‌فرماید: «ان فی المراه یکتمل ظهور الحقیقه» (ظهور حقیقت فقط در زن کامل می‌شود) یا در جای دیگر می‌فرماید: «کُلّ مکان لا یُؤنث لا یُعَوّل علیه» (هر مکانی که زنانگی نداشته باشد اعتباری ندارد.) به دلیل همین خاصیت «کانتی‌گراها»یی‌ست که راویِ موری مرگ را به‌صورت زن تصور می‌کند و به‌دنبال آن عطر ناشناخته زنانه می‌گردد. او دنبال گوهره زنانگی‌ست، آن بخش زایا و زاینده که به همه‌چیز حیات می‌بخشد. به همین دلیل از هم‌کناری جسمانی دوری می‌کند. او در پی یافتن آن گوهره، به هرچیزی که می‌نگرد شکل زنانه‌ای به آن می‌دهد و بعد می‌نویسدش. این مکانیسم آفرینش (ملاحظه و مکاشفه) به‌دلیل همان خاصیت کانتی‌گراهایی‌ست. زنان به همین دلیل حضور پررنگی در این رمان دارند.  

                  

ایده اصلی از کجا آمد؟ یا در داستان‌های دیگرتان چگونه در ذهن شما شکل می‌گیرد.
می‌خواهم از همان مکانیسم ملاحظه و مکاشفه مدد بگیرم؛ مکانیسم آفرینش ادبی که اولین‌بار «محمود کیانوش» به آن اشاره کرد. به این معنی که نویسنده به مدد احساس‌های ظاهری سوژه‌ای را ملاحظه می‌کند و سپس از طریق حس‌های باطنی به مکاشفه می‌پردازد. ملاحظه من نخست از وقتی روی داد که شاهد فروپاشی خانواده‌ای بودم. مردی آن‌قدر درگیر پروژه‌های خود بود که هر لحظه که می‌گذشت، بیشتر و بیشتر از خانواده خود دور می‌شد. سپس زن و فرزند او ناگهانی از زندگی‌اش رفتند و از آن پس نتوانست آنها را پیدا کند... این واقعه تأثیر غریبی بر من گذاشت؛ منی که در خیالم یکی از آرزوهایم این بود که تنها باشم و بنویسم. در مکاشفه‌ای با خودم اندیشیدم که اگر روزی خانواده من، همسر و دخترم، نباشند چه بر من می‌گذرد. ایده اصلی از آن ملاحظه و این مکاشفه به‌دست آمد و آهسته‌آهسته شاخ‌وبرگ‌هایی افزوده شد و پس از چندبار بازنویسی به این شکل درآمد.

 یکی از مهم‌ترین بخش‌های داستان‌ها شروع آنهاست... یعنی چگونگی شروع داستان از طرف نویسنده مهم است... داستان شما هم شروعی آرام دارد، ولی تأثیرگذار است... درباره آن توضیح بدهید.
اول باید به این نکته اشاره کنم که بحث اُپنینگ در داستان، بحث بسیار مهمی‌ست و به عوامل زیادی وابسته است که یکی از آن عوامل، ساخت رمان است. ساخت موری، ساختی دایره‌ای‌ست. آغاز، بریده‌های پایان است. در دایره آغازی وجود ندارد، همه‌چیز در مستدیری به‌هم‌پیوسته است. از هر نقطه‌ای که در دایره آغاز کنی باز انگار از جایی آغاز نکرده‌ای، سرگیجه دواری‌ست. ازاین‌رو، همه عناصر در بخش اپنینگ رمان موری، از شنیدن موسیقی و دیدن چهره‌ها و استشمام بوها و حتی گفت‌وگوی راوی با زن چشم زاغ و همچنین حادثه پایانی، هویت و سازوکارشان در فصل پایانی آشکار و گره‌گشایی می‌شود.

به‌نظر می‌رسد در کنار تکنیک‌های نوشتن، در انتخاب کلمات مخصوصا صفات  به زیبایی‌‌شناسی و روح‌نوازی آنها توجه داشته‌اید ... مثلاً سفر زائرانه... کرشمه‌ای مخملی... یا جملات قابل‌درکی چون ...«دویدن در پاهایم معطل مانده»... چطور به اینها می‌رسید؟
اینها برآمده از زبان راوی‌ست. زبان در داستان کارکرد ویژه‌ای دارد و انعکاس فکرها، طبقه و حتی پایگاه اجتماعی و نوع واکنش و دریافت شخصیت‌ها نسبت‌ به جهان اطرافشان است. راوی این رمان می‌نویسد، خاصیت کانتی‌گراها دارد و باتوجه‌ به همین خاصیت، نگاهش دربردارنده شاعرانگی خاصی‌ است. نکته‌ای را هم دوست منتقدی درباره این رمان اشاره کرد که پیوسته به پرسش شماست. یکی از تکنیک‌های این رمان استفاده از روابط بینامتنیت است. در سراسر متن، ارجاع‌هایی به متون مختلف شده است. این ارجاع‌ها گاه مستقیم است مثل نقل قولی که از گونتر گراس در متن است یا حتی برشی از متن ناباکوف یا برشی از تاریخ بیهقی. گاهی این ارجاع غیرمستقیم است. مثل «سفر زائرانه» که اشاره کردید و آن نقل قولی از «تاگور» است. «زندگی سفر زائرانۀ رنج است.» یا ارجاع‌هایی به «تذکره‌الاولیا» عطار. «اندوه مَلکی‌ست که چون جایی قرار گرفت، رضا ندهد که هیچ‌چیز با او قرار گیرد.» البته فراموش نکنیم که استفاده از این تکنیک همراه تمهیدی‌ است. تمهیدی که این گزاره از موری آن را توجیه‌پذیر می‌کند: «کاشکی می‌توانستم به کسی بگویم، تنها شهوتی که ارگاسمی همیشگی و بی‌انزال دارد، خواندن و نوشتن است.» (ص 62) از رهگذر این تمهید مشخص می‌شود که راوی علاقه سیری‌ناپذیری به خواندن دارد و در سفرهای ذهنی‌اش از جغرافیا و طبیعت نقب می‌زند به متون.

این اثر در 118صفحه، 300 نسخه و با قیمت 20هزارتومان منتشر شده است. 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها