در پاساژ دو طبقهای ارک در شهرستان ارومیه واقع در خیابان امام خمینی (ره) که طبقه پائین آن لباسفروشی است و طبقه بالا هم از بین نزدیک به 40 مغازه متروکه و خالی، یک کتابفروشی با همه مشکلات و موانع اقتصادی، همچنان مشغول به فعالیت است؛ کتابفروشی «فضولی کتاب ائوی». با «رحمان حسینزاده» مدیر این کتابفروشی درباره مشکلات فعالیت در عرصه فروش کتاب، به گفتوگو نشستیم که در ادامه از نظر مخاطبان میگذرد.
چگونه به کتاب علاقه پیدا کردید؟
دوران کودکیام در روستا گذشت؛ در دل طبیعت و با کارهای دامداری و کشاورزی. در هفت سالگی در دبستان ایرانشهر برای تحصیل ثبتنام و سال ۱۳۵۰ کلاس ششم را تمام کردم. علاقهمندیام به کتاب و مطالعه به همین ایام برمیگردد. با توجه به اینکه آن وقتها رسم بود شبهای پاییز و زمستان خانوادهها دور کرسی جمع میشدند و برای هم داستان و بایاتی میخواندند، پدرم داستانهای کوراوغلو، اصلیکرم و شاه اسماعیل را از بَر برایمان میگفت و با آواز خوشی ترانهها را میخواند. او ترانههای زیادی از برداشت. در صحرا و در هنگام کار؛ ترنم ترانههایش هنوز در گوشم طنینانداز است. کنجکاو بودم که این داستانها را یاد بگیرم و کتابهای مربوط به آنها را پیدا کنم. آن وقتها پیدا کردن کتاب به زبان ترکی کار سختی بود. یادم هست برای اولین بار کتاب کوراوغلو را پیدا کردم و بعدتر کتابهای اشعار کریمی و شاه اسماعیل را. این کار ادامه داشت تا به کتابهای مذهبی و تاریخی علاقهمند شدم و قرآن را در همین زمان از همسایه یاد گرفتم. تا سال ۱۳۵۳ این وضعیت ادامه داشت. سال ۱۳۵۴ من هم برای درس خواندن و هم کار کردن از «یکان» کوچ کردیم. در کلاسهای شبانه ثبتنام کردم و آمدنم به شهر، امکان مطالعه را برایم بیشتر کرد. اوقات فراغتم بیشتر با مطالعه و در مراسم مذهبی مساجد میگذشت. با شنیده شدن صدای انقلاب، ما هم علاقهمند شدیم بهویژه به خواندن کتابهای صمد بهرنگی و علی شریعتی، که مخفیانه میگرفتیم و میخواندیم. هجده دیماه ۱۳۵۷ انقلاب در پیرانشهر کلید خورد و اولین تظاهرات برگزار شید و بعد از آن دیگر ادامهی درس را رها کردیم و بیشتر و بیشتر به مطالعه و البته کارهای انقلاب علاقهمند شدیم.
همان ایام در بازار مشغول به کار شدم تا سال ۱۳۷۳ برای خودم به همراه پدر و برادرانم مغازه و خانه خریدم و اعتبار خوبی کسب کردم. متأسفانه یک پیشامد ناگوار، یک عمر اندوخته ما را بر باد داد و بعد از مدتی، بیکاری و کارگری، در سال ۱۳۷۹ مغازه را اجاره کرده و کتابفروشی را دایر کردم و بعد از یک سال هر چه اندوخته و دارایی داشتم، جمع کردم و این مغازه را خریدم؛ که تا به حال نیز ادامه دارد.
چرا اسم «فضولی کتاب ائوی» را برای کتابفروشیتان انتخاب کردید؟
این اسم به دلیل ارادت خاص من به دکتر ملامحمد فضولی است. این مرد بزرگ نهتنها به آذربایجان و ملت تُرک بلکه در سطح دنیا شناخته شده است. البته من برای تمام شاعران، نویسندگان، و به افرادی که دارای فکر و اندیشه هستند، احترام خاصی قائل هستم و خواندن آثارشان و جویای حال آنها را بدهی خودم به این افراد میدانم.
در مورد شیوه کار کتابفروشیهای قدیم بگوئید؟ روش کارشان چگونه بوده است؟
کتابفروشیها در قدیم شآن و منزلت خاص خودش را داشتند. مردم با دید یک کسب خاص به آن نگاه میکردند و اعتبار شخصیتی خاصی هم برایش قائل بودند.
آینده شغل کتابفروشی را چگونه میبینید؟ فکر میکنید فناوریهای جدید آینده کتابفروشی را به چه سمت و سویی خواهد برد؟
کار کتابفروشیها در ایران فراز و فرودهای فراوانی داشته است؛ در بحبوبه انقلاب، استقبال از این شغل زیاد بود اما به تدریج و با گذر زمان و گران شدن کاغذ، بازار سرد شد و به سمت پایین سقوط کرد. در مدت بیست سالی که من به این حرفه مشغول هستم، میتوانم بگویم که در 10 سال اخیر، این وضعیت بدتر شده است. برخی از مشتریان فقط برای تزيین منزل، کتاب میخرند، خود من هم یک کتابخانه داخل خانهام دارد که کتابها را درون آن جای دادهام؛ بالاخره داخل هر قفسه، کتابی هست که در طول سالها خاک بخورد. به جرات میتوانم بگویم که کتاببازها بیشتر به سمت خرید کتاب میروند تا کتابخوانها. مردم انتظار دارند که کتاب باید خیلی ارزان باشند که آن را بخرند؛ بارها پیش میآید که کسی که چند صد هزار تومان و چند ده میلیون بابت خرید لباس و ماشین هزینه میکند، سر قیمت کتاب مشاجره کرده و تقاضای تخفیف دارد.
با توجه به گرایش اکثر کتابفروشان به نوشتافزارفروشی و تغییر کاربری کتابفروشیها در سالهای اخیر، دلیل استقامت شما در این حرفه چیست؟
دایر کردن کتابفروشی، شاید برای بعضیها از روی علاقه باشد؛ اما این علاقه تا وقتی خوب است که فرد، تأمین مالی باشد. کتابفروشی از شغلهای کمدرآمد است و به همین خاطر، در یک مغازه کتابفروشی، نوشتافزار، فتوکپی و بعضا صحافی، تایپ، فاکس، حتی کهنهفروشی و کاغذ باطله هم میبینیم؛ که حکایت از کمدرآمد بودن حرفه کتابفروشی است. مغازه بنده، بهعلت اینکه در طبقه بالای این پاساژ (ارک) قرار دارد و از سوی دیگر کلِ پاساژ هم کمرونق است و عمدتا نیمهباز، چندان تعریفی ندارد. بهعلت سرقفلی بالای مغازهها و نداشتن تمکن مالی، نقل مکان هم برایم میسر نیست؛ تغییر شغل هم همینطور؛ چون امکانات و سرمایه بالایی میطلبد که متأسفانه ما فاقد آن هستیم و به همین خاطر مجبوریم با این درآمد کم - که هیچ درآمد دیگری نداریم - هزینه خانواده چهار نفری خودمان را دربیاوریم. وضعیت کتابفروشیها را که خودتان میبینید؛ کتابخانهها هم مثل ما خلوت و بیمشتری هستند. در همین خیابان شهر ارومیه، زمانی چند کتابفروشی بود، حالا بهجای آنها وسایل آرایشی فروشی، طلافروشی، لباسفروشی و عطر و ادکلنفروشی دایر شده است.
با توجه به تعداد مراجعین به کتابفروشیتان، میزان مطالعه و کتابخوانی شهروندان ارومیه را چقدر تخمین میزنید؟
سخت شدن وضعیت اقتصادی و گرانیها، باعث شده است که قدرت خرید کتاب توسط مردم، روز به روز کاسته شود. از سوی دیگر باید بپذیریم که کتاب هم با این گرانی همگام باشد. بیشتر اجناس دو، سه برابر شده است؛ اما اگر بخواهیم دو تومان برای یک کتاب 10 تومانی اضافه کنیم، آن هم چاپ گذشته، دادِ مشتری بلند میشود و صحبت از قانون و مدارا و گرانفروشی میشود؛ وقتی هم توضیح میدهیم و مقایسه میکنیم با گرانی کالاها و مایحتاج زندگی روزمره، میگویند کتاب فرق میکند. کتابفروشی اگر چه یک کار فرهنگی است، اما یک روی این کار معامله است، معامله با سرمایه و سود همراه هست. برای ماندن در این کار باید با بازار همگام شویم.
وضعیت کار کتابفروشیها در دیگر شهرهای استان را چگونه ارزیابی میکنید؟ این وضعیت در مقایسه با استانهای همجوار چطور است؟
متأسفانه کتابخوانی در این استان نسبت به آذربایجانشرقی، خیلی متفاوت است و قابل مقایسه هم نیست. حتی تعدادی از این کتابخوانها بیشتر کتابجمعکن هستند؛ پدیدهای که در این سالها تبدیل به یک مُد شده است. البته برای کتابفروشان خوب است؛ چون اگر این وضعیت ادامه یابد، فکر میکنم در آینده کتابخوانها را باید با انگشت نشان بدهیم! نبود تبلیغات، ضعف فرهنگسازی، مصرف و مدگرایی، بیشتر باعث شده است که تعداد کتابخوانها روزبهروز کمتر شود و ازطرفی هم فضای مجازی و سهولت دسترسی به کتابها که حتی بهصورت سی دی و غیره هم است، کار رونق کتابفروشی را خیلی متنزل کرده است.
کدام دسته از کتابهایتان بیشتر فروش میرود؟
بهترین کتابها، کتابهای تاریخ هستند، مخصوصا تاریخهایی که دوباره بازنویسی و ترجمهشده از نویسندگانی مانند آقایان علی مرادی و مراغهای باشند. الان شهرهایی مثل تهران و تبریز، فروش کتابهای زینتی را راهاندازی کردهاند. کتابهایی که جلد نفیس، کاغذ خوب داشته باشند یک نوع سودآوری دارند، ولی متاسفانه استان ما این قابلیت را ندارد.
به نظر من نمایشگاههای کتاب چندان کارایی ندارند. چشم انداز کتاب با این توصیف و وضعیت، هم برای کتابخوانها و هم برای کتابفروشیها، در آینده تیره و بحرانی به نظر میرسد؛ مگر اینکه از سوی مسئولان اقدام عملی صورت بگیرد، ولی متاسفانه مسئولان بیشتر روی کتابهای خاص زوم کرده و حس کتابخوانی را کمرنگ کردهاند.
عملکرد ادارهکل فرهنگ و ارشاد اسلامی آذربایجانغربی را در زمینه حمایت از نویسندگان و شاعران بومی استان، چگونه ارزیابی میکنید؟
ما عین بچه یتیمهای ارشاد هستیم! نه تسهیلاتی، نه وامی و نه بیمهای. صنفهای دیگر اتحادیه دارند و دست همدیگر را میگیرند، ولی صنف کتابفروشها جدا از هم افتادهاند. در مورد اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی، من فکر میکنم بیشتر کتابفروشیها فقط نام اداره ارشاد را میدانند؛ خود من که تا به حال چند بار برای گرفتن تسهیلات به آنجا مراجعه کردهام، چیزی دستگیرم نشده است. ناشران، اما بیشتر از کتابفروشان با ارشاد مرتبط هستند. البته ظاهرا فقط کارهای اداری آنها در آنجا انجام میشود و در این مورد هم اطلاعی ندارم.
آیا فرزندان خود را تشویق میکنید که میراثدار کتابفروشی «فضولی کتاب ائوی» باشند و این راه را ادامه دهند؟
نه، توصیه نمیکنم. متاسفانه خیلی از افراد جامعه، دیگر برای کتابفروشی اعتباری قائل نیستند و برای کار ما آن اعتبار و ارزش قبلی را قائل نیستند. لذا من نمیگویم این کار را بکنند و یا آن را ادامه دهند؛ بلکه در اختیار خودشان گذاشتهام که خودشان انتخاب کنند که این راه را ادامه بدهند یا خیر.
بهعنوان سوال آخر، از کتابهای مورد علاقه خودتان بگوئید.
خواندن همه کتابها در موضوعات مختلف برایم جذاب است ولی «سالهای زخمی» و «تاریخ استیلای روسیه بر قفقاز» آقای علی مرادی مراغهای، سون دیلک، یحیی آلیلو و زندگینامه، آثار، خدمات اجتماعی و فرهنگی تمدن محمد، نوشته توحید ملکزاده دیلمقانی و بهزاد تمدن را بیشتر میپسندم.
نظر شما