شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۹ - ۱۳:۰۷
داستان یک موجود زنده است، با مجموعه‌ای از ارتباط‌های ارگانیک

اگر هر جزئی از اثر داستانی هماهنگ با بقیه اجزای آن نباشد عملا داستانی متولد نمی‌شود. داستان یک موجود زنده است. با مجموعه‌ای از ارتباط‌های ارگانیک. اگر عضوی عمل خود را به شکل درست انجام ندهد دیگر اعضا هم از حرکت و زندگی باز می‌مانند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران، (ایبنا): علیرضا محمودی ایرانمهر، نویسنده، مدرس داستان‌نویسی فیلمنامه‌نویس است که مجموعه‌ای از آثار سینمایی و تلویزیونی و رادیویی و مقالات و پژوهش‌های ادبی در کارنامه حرفه‌ای او به چشم می‌خورد. ایرانمهر برنده و نامزد جوایز ادبی متعددی شده و طی این سال‌ها او را بیشتر به‌عنوان داور یا برگزارکننده‌ جشنواره‌های ادبی می‌بینیم. در ده سال گذشته، شاهد ترجمه‌ آثاری از این نویسنده به‌عنوان نماینده ادبیات معاصر فارسی در گوشه و کنار جهان بو‌ده‌ایم. ایرانمهر پیش از «اسم تمام مردهای تهران علیرضاست»، مجموعه‌های «بریم خوشگذرونی»،«ابر صورتی»، «بارون ساز» و رمان‌ «فریدون پسر فرانک» و  را منتشر کرده است. به بهانه انتشار کتاب «اسم تمام مردهای تهران علیرضاست» گفت‌و‌گوی کوتاهی را با ایرانمهر انجام داده ایم که در ادامه می‌خوانید.
 
بگذارید از نام کتاب شروع کنیم «اسم تمام مردهای تهران علیرضاست» نام متعارفی برای یک رمان نیست هر چند در تاریخ ادبیات گهگاه نام‌هایی شبیه این می‌بینیم اما در برخورد نخست ممکن است چنین به نظر بیاید که این نام بیشتر برای غافلگیر کردن خواننده و جلب‌توجه انتخاب شده است.
خوب مسلما نام کتاب باید جذاب و غافلگیرکننده و ویترین مناسبی برای معرفی آن چیزی باشد که درون کتاب وجود دارد. اما اگر این نام به صورت تصنعی و غیرمرتبط انتخاب شود عملاً تاثیر معکوس می‌گذارد. در همین چند دهه‌ اخیر مجموعه داستان و رمان‌های زیادی داشتیم که سعی کردند به این روش مخاطب را جذب کنند. مثلاً از نام هنرپیشه‌های معروف با عناصری وسوسه‌کننده استفاده کرده‌اند در حالی که خود داستان ارتباط مشخصی به آن نام نداشته است. این بیشتر برای خواننده دلسردکننده است و در نهایت تاثیر برعکس خواننده خواهد گذاشت. اما درباره این کتاب به گمانم نام بهتری نمی‌توانستم برایش انتخاب کنم. حتی زمانی که نگارش داستان در میانه راه بود، نام آن برایم قطعی شده بود. این نام بخشی از ساختار این قصه است. بخشی از هویت ماجرایی‌ست که اتفاق می‌افتد و اشاره‌ها و کنایه‌هایی نیز در آن وجود دارد.
 

اولین چیزی که با خواندن چند صفحه از این رمان امکان دارد به ذهن مخاطب برسد این است که چرا از زبان شکسته و محاوره برای نوشتن رمان استفاده شده؟ دلیل خاصی برای این کار وجود دارد؟
 بله مسلما دلیل خاصی وجود دارد. اگر هر جزئی از اثر داستان هماهنگ با بقیه اجزای آن نباشد عملا داستانی متولد نمی‌شود. داستان یک موجود زنده است. با مجموعه‌ای از ارتباط‌های ارگانیک. اگر عضوی عمل خود را به شکل درست انجام ندهد دیگر اعضا هم از حرکت و زندگی باز می‌مانند. زبان یکی از مهم‌ترین این اجزا است. در زمان انتخاب و تنظیم نظرگاه این رمان متوجه شدم که باید تا حد خیلی زیادی حس نزدیک بودن و صمیمیت در فضای این قصه وجود داشته باشد. ایجاد این احساس بدون استفاده از زبان شکسته و محاوره ممکن نبود. این تا حد زیادی به‌خاطر تفاوت و فاصله‌ زیادی است که میان زبان نوشتار و زبان گفتار فارسی امروز وجود دارد. برای میزان متعارفی از صمیمیت می‌توان از زبان رسمی استفاده کرد و طوری این کار را انجام داد که خواننده آن را به شکل زبان شکسته و گفتاری بخواند. ولی این فقط تا جایی عمل می‌کند. اگر داستان شما میزان بیشتری از صمیمیت و نزدیک بودن به سوژه نیاز داشته باشد دیگر این شیوه خیلی کارآمد نخواهد بود و چاره‌ای جز استفاده از زبان شکسته و محاوره وجود ندارد. البته به شرط آن که این شیوه نگارش نتیجه برعکس نداشته باشد و باعث ناخوانا شدن و ابهام بیشتر زبان نشود. بنابراین گمان می‌کنم شکسته‌نویسی به شکل درست و کاربردی آن بسیار دشوارتر از نوشتن به زبان رسمی و کتابی است.
 
بعد از نام و زبان این رمان به سومین نکته می‌رسیم که همچنان در این کتاب می‌تواند برای خواننده غافلگیر کننده و عجیب باشد، یعنی درونمایه. ظاهرا این غافلگیری‌های در این کتاب دامنه گسترده‌ای دارند. چرا این‌قدر به تفاوت و غافلگیر کردن خواننده‌ها علاقه‌مندید و خیلی جاها از هنجارهای عمومی و پذیرفته‌شده داستان‌نویسی عبور می‌کنید؟
 آنچه شما می‌گویید در حقیقت آرزوی من است. چیزی است که بسیار برای آن تلاش کرده‌ام و گمان می‌کنم هدف و غایت نویسندگی همین است. به گمانم نوشتن یعنی آشنایی‌زدایی از همه چیز. دوباره دیدن. دوباره کشف کردن همه چیز برای شکستن مرز و محدودیت‌هایی که به ذهن و زندگی به ما تحمیل می‌‌کنند. شاید حتی جوهر و ماهیت ادبیات همین باشد. ما داستان نمی‌خوانیم که به ما بگوید چه چیزهایی خوب است و چه چیزهایی بد. داستان نمی‌خوانیم تا همان چیزهایی را که می‌دانیم دوباره برای ما تکرار کند. ما داستان می‌خوانیم برای این که از منظری تازه به جهانی که می‌شناسیم نگاه کرده باشیم. هدف از خواندن رمان جست‌وجوی ویژگی خاصی در نگاه یک نویسنده و در دنیای آن رمان است. اگر نویسنده بتواند آن را بسازد عملا به جوهر واقعیت ادبیات بسیار نزدیک شده و  همان کاری را کرده است که باعث ماندگاری و تاثیرگذاری هر اثر بزرگی در تاریخ ادبیات می‌شود. بنابراین آن چه شما می‌گویید آرزوی من است و تلاش می‌کنم که اندکی به آن نزدیک شوم.
 
برگردیم به مسئله درونمایه این رمان. درونمایه‌ای که می‌تواند بسیار چالش‌برانگیز باشد. به‌طور خلاصه محتوای این داستان درباره موقعیت شگفت‌انگیزی است که برخی از انسان‌ها می‌توانند در آن زندگی و حتی کالبد انسان‌های دیگر را تحت تاثیر قرار دهند. این قدرت در عین حال مسئولیت بسیار سنگینی را بر دوش آن‌ها می‌اندازد. اما نکته جالب و غافلگیرکننده در این رمان آنجاست که این افراد با آدم‌های دیگری روبه‌رو می‌شوند که آن‌ها نیز همین توانایی را دارند و از کشاکش این دو قدرت است که ماجرای داستان متولد می‌شود. با این درونمایه عجیب و غافلگیر کننده چه چیزی را می‌خواهد بیان کنید؟
 ببینید نکته مهم همان چیزی است که شما در پرسش خود مطرح کردید. ارتباط و تعامل انسان‌ها با یکدیگر. ما عموما فکر می‌کنیم که خودمان، خود ما هستیم.  ولی اگر دقیق‌تر نگاه کنیم می‌بینیم چنین نیست. ما حاصل تعامل و تضاد و همراهی با انسان‌های دیگر هستیم. به‌عبارت دیگر ما از رابطه زاده می‌شویم. فکر ما، احساس ما، تجربه‌های ما، حتی خصوصی‌ترین و فردی‌ترین دریافت‌ها و تجربه‌های ما حاصل ارتباط با دیگران است. ما چه دانسته یا ندانسته تحت تاثیر دیگران هستیم و به همان اندازه خود نیز بر آدم‌های دیگر تاثیر می‌گذاریم. بنابراین ما (فرد) به معنای مرسوم آن نیستیم. ما مثل مجموعه‌ای از سلول‌ها هستیم که بودن‌مان و کیفیت زندگی‌مان و هر آن چیزی که هستیم تحت‌تاثیر ارتباط با دیگران ساخته می‌شود و معنا می‌گیرد.

بنابراین اگر بخواهیم آن را به شکل استعاره بیان کنیم ما پیوسته در حال تکثیر دیگران هستیم و به دست دیگران تکثیر می‌شویم. وجود هر یک از ما از وجود هزاران انسان دیگر ساخته شده است و خود ما در هزاران انسان دیگر زندگی می‌کنیم. درک این واقعیت ساده چیزی است که کمک می‌کند دریافت وسیع‌تری از زندگی و بودن داشته باشیم. در واقع درونمایه‌ای که شما در پرسش خود به آن اشاره کردید به چنین معنایی برمی‌گردد.

این وضعیت لغزان که شما به آن اشاره می‌کنید دقیقا چیزی است که موقع خواندن این رمان گاه مرا آزار می‌داد و گاه از آن لذت می‌بردم. بارها و بارها از خود سوال می‌کردم که این شخصیت دقیقا کیست. آیا تکثیر شده است یا واقعیت دارد. آیا به گمان شما این پرسش که احتمالا برای بسیاری از خوانندگان رمان شما پیش خواهد آمد پرسش درستی است؟
 مسئله بر سر درست یا غلط بودن این پرسش نیست. مسئله بر سر این است که این پرسش به صورت ساختاری در داستان ایجاد می‌شود به عبارت دیگر سوالی است که ناگزیر باید در ذهن شکل بگیرد تا بتوانیم در این رمان پیش برویم و به معنایی برسیم. مثل خیلی سوال‌های بنیادین دیگر که باید پیش بیایند تا واقعیت تازه‌ای برای ما آشکار شود، فهم عمیق‌تری برای ما شکل بگیرد. پس این پرسش که کدام شخصیت در این داستان حقیقی و کدام یک تکثیر شده است به نوعی پرسشی ضروری است که باید در ذهن ما متولد شود تا مقدمه درک تازه‌ای از یک موقعیت ثانویه در داستان باشد.
 
به نکته‌ بسیار مهمی اشاره کردید: موقعیت ثانویه! یا رسیدن به یک فرجام مشخص در داستان. این چیزی است که در خیلی از کتاب‌های داستان‌نویسی می‌خوانیم. این‌که داستان حرکت از یک تعادل اولیه برای رسیدن به یک تعادل ثانویه است. اما واقعیت این است که دربیشتر داستان‌هایی که می‌خوانیم به چنین تعادل ثانویه نمی‌رسیم و داستان‌ها در یک حالت نامشخص رها می‌شوند. چیزی که برخی به آن پایان باز می‌گویند. اما احتمالا با معنای واقعی پایان باز فاصله دارد. اتفاقی که در داستان شما رخ داده دقیقا همان موقعیت ثانوی است. داستان در جایی تمام می‌شود که به نظر می‌آید همچنان ادامه دارد اما ذهن ما به یک تعادل ثانویه رسیده است. به‌عنوان آخرین سوال کمی معنای این تعادل ثانویه را برای خوانندگان کتاب خود توضیح دهید.
 در ابتدای این گفت‌وگو خدمت شما گفتم که داستان یک موجود زنده است که اجزای آن با هم ارتباط ارگانیک دارند. یعنی در کنش و واکنش مستقیم با هم هستند. معنای دیگر این حرف آن است که داستان باید یک چرخه‌ کامل را طی کند تا بتواند به حیات خود ادامه دهد. این مثل ضربان قلب است. شما نمی‌توانید دو بخش ضربان قلب را از هم جدا تصور ‌کنید. این ضربان باید کامل اتفاق بیفتد و چرخه‌ آن کامل شود تا خون در بدن حرکت کند و به قلب باز گردد و باعث ادامه حیات کل ارگانیزم شود. داستان هم به همین ترتیب باید یک چرخه‌ کامل را طی کند و به دو نقطه ثبات و تعادل ثانویه برسد و اگر این اتفاق نیفتد عملاً داستان کامل نشده است. داستان متولد نشده است. ما داستانی نوشته‌ایم که شاید همه عناصر نیز در آن وجود دارد اما داستان عملا مرده دنیا آمده. چون نمی‌تواند چرخه‌ خود را کامل کند و دقیقا عناوینی مثل پایان باز توجیه بسیار خطرناکی است که باعث می‌شود ما به موجودی مرده داستان بگوییم. موجودی که نتوانست به تعادل ثانویه خود برسد و چرخه‌ درونی خود را کامل کند. برای همین نمی‌تواند در درون خود به حیاتش استمرار بخشد. رسیدن به تعادل ثانویه به معنای زدن یک مهر اتمام در داستان نیست. به معنای یک معنای مشخص را دیکته کردن نیست. چیزی که بسیاری از نویسندگان به حق از آن گریزانند. این دقیقا به معنای کامل کردن یک چرخه در درون داستان است. مثل جریان خون در بدن. وقتی داستان به تعادل ثانویه می‌رسید در واقع همه سال‌هایی را که جایی در داستان خود مطرح کرده‌اید به نوعی یا پاسخ می‌دهید یا شرایطی را ایجاد می‌کنید که خواننده خود به آن فکر می‌کند و پاسخ‌های احتمالی خود را به روشنی در آن بیابد و این البته به معنای اندیشیدن و شاید کامل‌ترین شکل پایان باز باشد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها