دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۲:۰۰
صداقت نویسنده و راوی دو ویژگی اصلی در تدوین تاریخ شفاهی است

«سیدمیثم موسویان» نویسنده همدانی و خاطره‌نگارِ کتاب «به نام خدا، محمد بروجردی‌ام، مصاحبه نمی کنم»، با اشاره به الزامات تدوین تاریخ شفاهی، گفت: نویسنده و راوی باید با در نقل خاطرات، صادق روراست باشند؛ مخصوصا در تاریخ شفاهی صداقت باید به اثر وجهه دهد.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در همدان - ذلیخا کرمی: چندی پیش کتابی به دستم رسید که جلدش حکایت از اثری در حوزه ادبیات دفاع مقدس داشت. به نظر می‌رسید کلیت کتاب درباره شهید بروجردی باشد اما صفحات اول را که ورق می‌زدم، با یک داستان صمیمانه و پرماجرا از مردی زاده نهاوند روبرو شدم که اگر تاریخ شفاهی نبود و اگر رنگ رزم نداشت و نمی‌دانستیم که حاصل روایت یک راوی صادق است، به داستانی ماجراجویانه مانند بود؛ داستان کسی که در سه ماهگی یتیم می‌شود، از چهار سالگی کار می‌کند و به خاطر خنک شدن دلش از روزهای رنج و کار در پنج سالگی به قول خودش گروه گانگستری بدون اسلحه محل را شکل می‌دهد و این آغازی می‌شود برای روحیه نظامی‌گری و بعدها پیوستنش به ارتش شاهنشاهی و سپس عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی.

«قدرت‌الله شهبازی» راوی این داستان نه‌تنها صادقانه به بیان وقایع و احساساتش درباره اشخاص می‌پردازد، بلکه نسبت به بیان احساساتش درباره عناصر طبیعت هم کاملا صادق است و بارها در روایتش «درخت» را جای می‌دهد. «من نسبت به درخت‌ها احساس خاصی دارم. من می‌دانم که درخت یعنی چه. چناری که توی خاک کاشته می‌شود، چه حالی دارد. این فهم عناصر طبیعت برای هر کسی به وجود نمی‌آید. به نظر من بدبخت‌ترین موجودات جهان همین درخت‌ها هستند!»

کمی بعد در ماجرایی که ناپدری‌اش وی را در تپه‌ای رها می‌کند، خود را با درخت مقایسه می‌کند و می‌گوید «یک هفته کارم این بود که روی یک تپه مثل یک درخت چنارِ کاشته شده، قدم از قدم برندارم و چشم به راه یک الدنگ بی‌فکر به اسم بابای ناتنی باشم. به هر حال درخت‌ها هم خدایی دارند که نگذارد زیاد زجر بکشند.... درخت‌ها نه خم می‌شوند و نه می‌نشینند. عجب صبری خدا به درخت داده است.»

در طول داستان چندین بار شخصیت داستان از درخت می‌گوید و مسائل را به درخت تشبیه می‌کند.

کتاب «به نام خدا، محمد بروجردی‌ام. مصاحبه نمی‌کنم» خاطرات قدرت‌الله شهبازی است؛ مردی کوتاه قد، با سبیل‌های زرد شده و دلی پر از خاطره و خون. خاطره‌نگارِ «به نام خدا، محمد بروجردی‌ام. مصاحبه نمی‌کنم.» در مقدمه کتاب، شهبازی را اینگونه توصیف می‌کند: «این مرد لاغر اندام و سیه‌چرده، راننده قدیمی تیپ ویژه شهدا، قدرت‌الله شهبازی است که در بسیاری از ساعات با این بزرگان (منظور 5 شهید است که در این کتاب نقش محوری دارند) همنشین و هم‌صحبت بوده و کارهای معمولی تا لحظات شهادت این بزرگان را به چشم دیده و معنویتشان را با گوشت و پوست و استخوانش لمس کرده است. او به این اسامی بزرگ، همان‌قدر علاقمند است که به بچه‌ها و خانواده‌اش و چه بسا بیشتر.»

خرداد 62 تاریخ شهادت «محمد بروجردی» یا همان «مسیح کردستان» است که میلی به دیده شدن ندارد و چون شمع به دور سپاهش می‌گردد. به همین مناسبت با «سیدمیثم موسویان»، خاطره‌نگارِ کتاب «به نام خدا، محمد بروجردی‌ام. مصاحبه نمی‌کنم» به گفتگو نشستیم تا درباره این کتاب اطلاعات بیشتری به دست آوریم.

 
سیدمیثم موسویان در ابتدای مصاحبه با خبرنگار ایبنا گفت: این کتاب خاطرات راننده تیپ شهدا است که از زمان تولد خود تا شهادت محمود کاوه را روایت می‌کند. در واقع بخشی از این کتاب به ماجراهایی می‌پردازد که طی آن، 5 تن از فرماندهان ویژه تیپ شهدا؛ «محمد بروجردی»، «ناصر کاظمی»، «محمود کاوه»، «علی قمی» و «محمدعلی گنجی‌زاده» را درک می‌کند زیرا کنارشان و راننده آن‌ها بوده است. «به نام خدا، محمد بروجردی‌ام. مصاحبه نمی‌کنم.» مقطعی از زمان است که ایشان همراه شهید بروجردی بوده‌اند. در آن زمان شهید بروجردی مسئول تیپ ویژه شهدا بوده‌اند و در جنگل‌های کردستان مشغول جنگ بوده‌اند که ماجرای آن در صفحه 277 چنین آمده است:
«این‌ها دوربینشان را آماده کردند و جلو رفتند.
  • سلام و علیک و ما از صدا و سیمای مرکز ارومیه آمده‌ایم و می‌خواهیم با فرمانده قرارگاه مصاحبه کنیم.
برادر بروجردی گفت:
  • به‌نام خدا، من محمد بروجردی‌ام و مصاحبه نمی‌کنم، هر کسی می‌خواد با فرمانده مصاحبه کنه، بره داخل جنگل. محمود کاوه و نیروهای اصلی داخل جنگل در حال نبردند. خدانگهدار.
آه از نهاد این خبرنگارها درآمد. با اخم و تَخم گفتند:
  • آقا چرا مصاحبه نمی‌کنی؟
    چون در حد مصاحبه نیستم!
من که با این عزیزان مدتی نشست و برخاست کرده بودم، همین حالا هم حیرت می‌کنم از کارهای حاج محمد بروجردی، چه برسد به این خبرنگارها که او را ندیده بودند.»

وجه تسمیه نام کتاب از این قسمت منشا گرفته است. بخش‌های زیادی از کتاب به شیوه مدیریت شهید بروجردی و شیوه جنگیدنشان می‌پردازد و همچنین تعاملشان با راننده‌ای که در کنارشان می‌جنگیده است که از این نظر قابل ملاحظه است.

با وجود اینکه تنها بخشی از کتاب به زندگی و منش شهید بروجردی می‌پردازد و چهار فرمانده دیگر و راوی نیز در داستان حضور فعال و موثر دارند، چرا نام کتاب متاثر از شهید بروجردی نام‌گذاری شد؟

واقعا چون آقای شهبازی یک تیپ بسیار صادقی دارند و قبلا ارتشی بوده و بعدها در زمان شاه از ارتش فرار می‌کند؛ می‌توان گفت داستان، مقایسه‌ای است بین سیستم نظامی صرف بودنِ ارتش کلاسیک و ویژگی‌های سپاه که بعدها به خاطر احساس وظیفه مجدد نانوا می‌شود و به سیستم سپاه می‌پیوندد و با همنشینی با 5 فرمانده مذکور آن را درک می‌کند. واقعا هیچکدام از این پنج نفر را نمی‌توانم ترجیح دهم که بگویم محور اصلی کتاب یکی از آن‌ها است. هرکدام از این‌ها جایگاه خودشان را دارند شاید اگر زمانی می‌خواستم برای کتاب اسم بگذارم اسم کتاب را «پنج ژنرال» می‌گذاشتم اما به هر حال یکی از خصوصیات شهید بروجردی تمایل به دیده نشدن است. کتاب هم به اسم شهید بروجردی نیست بلکه اشاره دارد به جمله «من محمد بروجردی‌ام؛ مصاحبه نمی‌کنم» که این جمله خود پارادوکسی در دل داستان است. شاید در این کتاب نسبت به سایرین بخش‌های کمتری به شهید بروجردی اختصاص یافته باشد اما صحنه‌ای که در گفت‌وگو با خبرنگاران شکل می‌گیرد و سبک مدیریتی ایشان و ارادتی که شخصا به شهید بروجردی دارم، باعث شده است که این اسم را با استفاده از مقطع حضور شهید بروجردی در جنگل‌های کردستان انتخاب کنم.

شاخصه‌ای که شما در نوشتن بر آن تاکید دارید و آن را در آثارتان رعایت می‌کنید چیست؟

نویسنده باید روراست باشد مخصوصا در تاریخ شفاهی صداقت باید به اثر وجهه دهد. یک بخش کار صداقت نویسنده است و بخش دیگر صداقت راوی. گاهی اوقات راوی درگیر خودسانسوری می‌شود. البته این موضوع برای همه اتفاق می‌افتد زمانی که بخواهیم ماجرایی را برای کسی تعریف کنیم برخی از واقعیات را در ذهنمان سانسور می‌کنیم و برخی از نقاط زندگی را اخلاقی و یا قابل بازگو کردن نمی‌دانیم. قبلا هم تاریخ شفاهی کار کرده‌ام و قبلا با راوی برخورد داشته‌ام و دیده‌ام که بخشی از زندگی خود را ناگفته می‌گذارد مثلا درباره طلاق خود چیزی نمی‌گوید و خودسانسوری می‌کند زیرا به این فکر است که اگر منتشر شود، آبرویش کم و زیاد نشود. یکی از خصوصیات بارز آقای شهبازی این است که خودسانسوری‌اش مطلقا صفر است و اصلا به فکر قضاوت خوانندگان نیست. به راحتی داستان مادر، ناپدری، تعاملات، سیگار کشیدنش در تیپ ویژه شهدا و حتی داستان اینکه ماشین ارتش را برمی‌دارد و استفاده شخصی (اثاث‌کشی) می‌کند. مثلا زمان شاه از مینی‌بوس ارتش استفاده شخصی می‌کند. تمام این‌ها را صادقانه می‌گوید و این یکی از خصوصیات خوب این کتاب است.

قهرمان اصلی داستان کیست؟

قهرمان داستان می‌تواند هر کدام از این 5 فرمانده عجیب و غریب باشد. شاید نظایر آن‌ها جز در صدر اسلام نباشد. اما قهرمان ناپیدا و اصلی ماجرا قدرت‌الله شهبازی است و مردمی که ایشان از آن‌ها روایت می‌کند و آن پاکی قشری از مردم که شهبازی نمونه‌ای از آن‌ها است که بدون ادعا و هیچ تشخصی به عنوان کسی از کف جامعه احساس وظیفه کرده و به خاطر دین و ناموس مملکت بلند شده و به این ستاره‌های متعین پیوند خورده است. این ستاره‌ها شاخص‌اند. مهم این است که همین ستاره‌ها همرنگ همان مردم و همان جامعه‌ای هستند که شهبازی از کف آن بلند شده است و به همین دلیل است که این‌ها در این مدت کارهای معجزه‌آسایی را انجام داده‌اند.
 
چه میزان از کتاب به راوی و زندگی شخصی و اعتقاداتش اشاره می‌کند و چه میزان فضای حاکم بر جبهه را نمایان می‌کند؟

در این خصوص توازن وجود دارد. بخش‌های اول زندگی ایشان و جذب شدنش در ارتش پیش از انقلاب است. از نیمه کتاب در کنار پنج فرمانده قرار می‌گیرد و این پنج فرمانده همیشه کنار هم هستند یعنی بروجردی کنار کاوه است، کاوه کنار بروجردی است و ... . تا زمانی که یکی یکی شهید می‌شوند.
 
سرنوشت شهبازی چه شد؟

شهبازی هم زمان کار در ارتش و هم زمانی که در کنار شهیدان مذکور بودند، راننده بوده است. در سپاه پس از جنگ در زمان اعطای درجات، عده‌ای را به خاطر اینکه سواد نداشتند به زور بازنشست کردند، ایشان هم که سواد کمتر از دیپلم داشتند، به اجبار بازنشست شد (در کتاب هم به آن گله‌ای شده است). اگر آن زمان دیپلم داشت، با این سوابقی که داشت شاید می‌توانست تا درجه سرداری و سرهنگی پیش برود. البته شاید تیپش هم این موضوع را رقم زده است. اما به هر حال او را به خاطر نداشتن مدرک تحصیلی حداقلی اجبارا با حقوق ناچیزی بازنشست شدند.
 
نوشتن کتاب چقدر زمان برد و چه فرآیندی را طی کرد؟
 
معمولا کاری را که بر عهده می‌گیرم، بسیار زود به اتمام می‌رسانم شاید حدود یک ماه برایم زمان برد.
 
با توجه به حجم و محتوای کتاب زمان کمی به نظر می‌رسد!
 
قرار بود کتاب را سیدحسین موسوی (دیگر نویسنده همدانی) بنویسد، مصاحبه را ایشان انجام دادند و پس از اتمام مصاحبه اعلام کردند که کتاب را نمی‌نویسند.
 
با توجه به اینکه شما خودتان مصاحبه را انجام نداده بودید و تصویری هم از راوی نداشتید، نوشتن کتاب برایتان سخت نبود؟

از بروجرد به من پیشنهاد کاری را دادند. ابتدا فکر می‌کردم از سمت سازمانی است و با این فکر که هزینه‌ای را دریافت می‌کنم، قبول کردم اما دیدم که سفارش شخصی و پیشنهاد «قربه الی‌الله» است. ابتدا خواستم بهانه بیاورم، گفتم اگر می‌خواهید برایتان بنویسم فایل صوتی ضیط کنید و برایم بفرستید. کسی که واسطه شده بود، تاکید کرد که حتما برو و راوی را ببین؛ نمی‌شود که شخص را ندیده با او ارتباط بگیری. با وجود اینکه ایشان جانباز بودند 40 فایل صوتی ارسال کردند. اوایل در کارم ماندم و از اینکه بهانه‌ام اثر نکرد جا خوردم. اما واقعا وقتی وارد کار شدم، به حدی جذب شدم که شاید بیشتر از این کتاب قوی باشد. این‌ها مقدمه‌ای بود تا بگویم شاید نوشتن تاریخ شفاهی به شخصیت نویسنده بستگی داشته باشد تا به دیدن راوی.
 
ممکن است در بخشی از داستان تخیل خود را وارد کرده باشید؟

ممکن است فضایی را در ذهن خودم خلق کرده باشم اما شخصیت‌ها و رخداد‌ها همان‌هایی است که راوی روایت کرده است. یکی از خصوصیات آثار من تعریف کردن است. تعریف کتاب، تعریف جذابی است و به حدی خاطرات شهبازی گیرا و گویا بوده که نیازی نبوده که برای پرکردن خلا داستان، شخصیت‌های فرعی خلق کنم. ممکن است فضاسازی کرده باشم و جایی زاویه دید را تغییر داده باشم. تمام شخصیت‌ها به آن اندازه‌ای در داستان حضور دارند که شهبازی روایت کرده و هیچ حضوری بیش‌تر و کم‌تر نشده است.
 
پس از انتشار چه بازخوردی از راوی گرفتید؟

در مقاطعی در جلسات نقد احساس می‌کردم که انتظارش بیشتر از این‌ها بوده است. در تاریخ شفاهی‌های مختلف این را از راوی بسیار دیده‌ام با وجود اینکه پس از اتمام فرآیند نوشتن، متن به تایید راوی رسیده اما بعدا می‌گویند «انگار مصاحبه بیشتری انجام داده‌ام و بخشی از آن حذف شده است» این ویژگی برای آقای شهبازی هم هست. البته این را از نگاه آقای شهبازی حدس می‌زنم و چیزی در این خصوص نگفته‌اند.
 
یکی از ویژگی‌هایی که برای این سبک به کار گرفته می‌شود، این است که خاطره‌نگار با عکس‌العمل‌های غیرکلامی راوی هم ارتباط برقرار کند و احساسات و زبان بدن را دریافت کند و در داستان تاثیر دهد، شما صرفا با شنیدن فایل مصاحبه ایشان چگونه احساسات راوی را درک می‌کردید؟

من در کار تاریخ شفاهی معمولا سعی می‌کنم امانت‌دار باشم و مطلبی را که راوی بیان می‌کند، کم و زیاد نکنم اما یکی از خاصیت‌های تاریخ شفاهی این است که شخصیت راوی را نویسنده خلق می‌کند. به نظر من قدرت‌الله شهبازیِ خلق شده در کتاب، قدرت‌الله شهبازی خالص نیست؛ قدرت‌الله شهبازیِ میثم موسویان است. به نظر من خلق شخصیت آنجا است. من قدرت‌الله شهبازی خودم را خلق می‌کنم و شاید در تاریخ شفاهی‌هایی که می‌نویسم، اصلا خودم را خلق می‌کنم. البته بازخورد را از راوی می‌گیرم. برخی از اوقات منتظر انتقادهای تندی هم هستم که راوی بگوید شخصیت خلق شده راوی، مطابق با شخصیت من نیست. اما هر بار از راوی تاییدیه می‌گیرم. من فکر می‌کنم «خلق شخصیت» در تاریخ شفاهی فقط برای راوی انجام می‌شود.

از نظر شما در تاریخ شفاهی چه چیز را بیش از همه باید رعایت کرد؟

من نویسنده مطلق این ژانر نیستم و اگر زمانی هم این کار را انجام دادم، سفارش بوده است. یعنی من اصلا خودم را صاحب‌نظر و صاحب‌سبک نمی‌دانم و اعتماد به نفس‌اش را هم ندارم. بنابرین خیلی آثارم در این ژانر را هم جایی معرفی نمی‌کنم. اما چند روز پیش چیزی شنیدم که برایم تعجب‌برانگیز بود. در تاریخ شفاهی از دو سبک استفاده می‌شود؛ یکی سبکی که آقای سرهنگی کار می‌کند که واقعا نمی‌دانم خصوصیاتش چیست و دیگری هم سبکی است که آقای کمره‌ای کار می‌کند. تا کنون در کلاس تاریخ شفاهی این بزرگان شرکت نکرده‌ام و نمی‌دانم مختصات سبک ایشان چیست. من این کتاب را بر اساس قواعد رمان نوشته‌ام. قواعد تاریخ شفاهی را نمی‌دانم، در کلاس‌هایش نبوده‌ام و حتی اعتقادی هم به قواعد آن ندارم و علاقه‌ای هم ندارم. اما برای نوشتن از قواعد رمان برای خلق شخصیت و پیش برد داستان استفاده می‌کنم.

چند روز پیش رئیس حوزه هنری استان همدان با من تماس گرفت و گفت این اثر را به آقای کمره‌ای داده‌ام و ایشان خوانده‌اند. من مطلقا فکر نمی‌کردم ایشان این کتاب را بخوانند و خوششان بیاید زیرا فکر می‌کردم دید بسیار استنادی سختی دارند. رئیس حوزه هنری همدان گفتند «آقای کمره‌ای نه تنها از کتاب خوششان آمده بلکه بسیار تعریف و تمجید کرده‌اند. اعتقاد داشته‌اند که اسم کتاب باید عوض شود و این کتابی است که اگر به دست حضرت آقا برسد، تقریظ خواهند نوشت.» این موضوعی که عنوان شد، برای من خیلی تعجب‌برانگیز بود.
 
چه آثار دیگری در حوزه تاریخ شفاهی دارید؟

«مهماتی که در سینه جا گرفت» تاریخ شفاهی است. بازنویسی «من مادر دوم تورجم» را به من دادند اما واقعا با نوشتن تاریخ شفاهی‌های دیگر هیچ فرقی نداشت. «درد شیرین» را هم به سفارش بنیاد شهید استان همدان نوشتم در حالی‌که بازنویسی را به نام من زده‌اند.
 
با وجود اینکه حدود 6 اثر تاریخ شفاهی دارید، اما عنوان کردید به این حوزه علاقه ندارید. علت چیست؟

دلایلی که خیلی پُز تاریخ شفاهی نمی‌دهم، این است که تاکنون تعریف و تمجیدی نشنیدم، جایزه‌ای دریافت نکردم که این موارد در پایین آمدن اعتماد به نفسم در این حیطه تاثیرگذار بوده است، دوم اینکه تصور بسیاری از نویسندگان و اهل ادب این است که تاریخ شفاهی گونه‌ای باارزش است اما جزو ادبیات خلاقه نیست زیرا کسی خاطره‌ای را نقل کرده و خاطره‌نگار هم آن را نوشته است. بنابرین تاریخ شفاهی، خلق نیست اما رمان، خلق است و انگار عمارتی را از صفر ساخته‌اید. همین مسئله هم ممکن است تا حدی غلط باشد زیرا با وجود اینکه تاریخ شفاهی زحمت کمتری دارد، اما ظرافت‌ها و خلق خود را دارد و خلاقیت خودش را دارد.

و سخن پایانی؟

این کتاب را به حضرت آیت الله سیدحسین قائنی و در درجه بعدی شاگرد ایشان دکتر محمدرضا فریدونی تقدیم کردم که با مطالعه کتاب «سفینه الصادقین» ایشان زندگی‌ام متحول شد. اتفاقا کتاب هم به دست ایشان رسیده بود و این عارف الهی فرمودند «محمد بروجردی روزی به من گفت دعا کن که من آدم بشوم و بعد گفت دعا کن که با ایمان از دنیا بروم. پس از شهادت ایشان، ملهم شدم که ایشان با ایمان از دنیا رفته‌اند».

یادآوری می‌شود، این کتاب در سال 1395 توسط انتشارات سوره مهر در تیراژ 1100 نسخه منتشر شده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها