چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۱۱:۳۱
نوشتن برای بچه‌­ها هم جذاب است و هم سخت

نوشتن برای بچه‌­ها هم جذاب است و هم سخت. گاهی ترس دارد، خصوصا وقتی می­‌خواهی برای نوجوان بنویسی. نوجوان سخت می­‌پذیرد. با یک اشتباه کوچک زودی دستت رو می‌­شود.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)-سمیه سیدیان: سولماز خواجه‌­وند، متولد ۱۳۶۳ است، وی دانش آموخته ادبیات نمایشی از دانشگاه هنر در مقطع کارشناسی و ادبیات فارسی از دانشگاه علامه طباطبایی در مقطع کارشناسی ارشد است. از او چندین کتاب برای کودکان و نوجوانان منتشر شده است که از میان آن‌ها می‌­توان به «دزدم و بچه می‌­برم»، «خنگ بالای خنگ بسیاره»، «ماجراهای دو تا بچه چلمن در یک تابستان معمولی» اشاره کرد. همچنین از میان جوایزی که کسب کرده‌­ می­‌توان به کسب رتبه­ اول جشنواره­ سلام بچه­‌ها برای رمان «شب شد من بخوابم» و برگزیده نمایشنامه­ رادیویی «ماجرای عجیب و غریب یک گنجشک فسقلی در یک پنجشنبه­ عجیب و غریب» در جشنواره­ رادیو تئاتر کانون پرورش فکری کودک و نوجوان و کسب رتبه اول برای مجموعه «داستان‌­های تانتانا» از جشنواره­ سپیدار اشاره کرد. وی همچنین در نگارش فیلمنامه برای کودک و نوجوان فعال بوده که از آن میان می‌­توان به مجموعه­ «فیتیله» به تهیه‌کنندگی علی رضا آقایی اشاره کرد. به بهانه­ چاپ جلد اول «زندگی هچل هفت آیدا پیرپور» گفت‌وگویی با سولماز خواجه‌وند ترتیب داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

نوشتن برای هر نویسنده‌ای به شکلی خاص اتفاق می‌افتد؟ نوشتن‌ آن هم برای بچه‌ها سخت نبود؟
خب نوشتن فرایند شیرینی است. اما کنار این شیرینی رنج و زحمت و ممارست و مشق کردن هم می­‌خواهد. گاهی مجبور می‌­شوی متنی را بارها و بارها بنویسی و دست آخر همه‌­اش را بریزی دور و مجدد طرح تازه‌­ای بریزی. یا داستان را از جای دیگری شروع کنی. یا هر چه نوشتی را خط بزنی و داستان را به شکل دیگری تعریف کنی. همه­ اینها پیش می­‌آید. عادت دارم به خط زدن و مجدد نوشتن. راستش کیف هم می‌­کنم. وقتی ایراد کار را پیدا می­‌کنم، مثل یک کشف تازه می­‌ماند برایم. ذوق می‌­کنم از کشفم. همه‌­اش را می­‌گذارم کنار و صفحه­ جدیدی توی لپتابم باز می­‌کنم. یک صفحه­ سفید که منتظر واژه‌­های جدید است.

نوشتن برای بچه‌­ها هم جذاب است و هم سخت. گاهی ترس دارد. خصوصا وقتی می­‌خواهی برای نوجوان بنویسی. نوجوان سخت می­‌پذیرد. با یک اشتباه کوچک زودی دستت رو می‌­شود. می‌­تواند به راحتی کتاب را ببندد و برود دنبال کار دیگری. پیش از نوشتن وقتی با موضوع نشسته‌‌ایم به گفت‌وگوی دو نفره، همه‌­اش از خودم از موضوعم از تم داستانم می‌­پرسم، چقدر نوجوان‌­ها تو را می‌­خواهند؟ چقدر دوستت دارند؟ چقدر می‌­شناسندت؟ چقدر امکانش وجود دارد که بخوانندت یا اصلا نخوانند؟ تازه این گفت‌وگو وقتی که شخصیت­‌ها را می‌­سازم، وقتی که دیالوگ­‌ها را می‌­سازم، وقتی داستان را واژه به واژه و خط به خط جلو می‌­برم و وقتی اسم داستان را پیدا می­‌کنم، جلو چشم‌­هایم است و کنار نمی‌­رود. اما با همه­ سختی­‌هایش عجیب شیرین است. هر وقت داستانی تازه متولد می‌­شود سر از پا نمی‌­شناسم که بنویسمش. صبح‌ها با شور و شوق از خواب بلند می‌­شوم و با شور و شوق می­‌روم توی اتاق کار. می‌­نشینم پشت میز تحریرم و می‌­دانم آنجا یک داستان منتظر نشسته تا نوشته شود.

                      
 
سؤال تکراری همه‌ مصاحبه‌ها، ایده‌های نوشتن برای داستان‌هایتان از کجا پیدا می‌شوند؟ این درست است که برخی نویسنده‌ها ممکن است ساعت‌ها به جایی خیره شوند تا نوشتن به سراغشان بیاید؟ شما از کدام دسته‌اید؟
هر کسی برای خودش آیینی دارد، برای نوشتن، برای سوژه‌یابی یا سوژه‌سازی. شاید من هم ساعت‌­ها پشت میز کارم بنشینم و خیره به افکارم بمانم و دست آخر چیزی بنویسم یا ننویسم. این شاید تکرار شود اما به شکل کلی برای من به دو شکل اتفاق می‌­افتد گاهی از طرف ناشر موضوعی پیشنهاد یا سفارش داده می‌­شود که خب آن طور نوشتن هم دنیای خودش را دارد. اما چیزی که خصوصی‌­تر است برایم، گوشی موبایلم است. تا موضوعی را می‌­بینم یا واژه­ا یا اتفاقی که می‌­تواند داستان ساز باشد را می‌­بینم، زودی گوشی تلفن همراهم را برمی­‌دارم و شروع به گفتن می­‌کنم و صدایم را ضبط می­‌کنم. مثلا می‌­گویم: «سلام سولماز! الان متوجه شدم که بچه‌ها توی دوران قرنطینه و آموزش مجازی، آی دی همدیگر را توی گوشی­‌هایشان وارد می­‌کنند و مثلاً یک نفر در واتساپ به جای خودش و رفقایش در کلاس مجازی مدرسه حاضری می‌­زند!» این جمله می­‌ماند توی گوشی‌­ام و مثلاً امروز که خواستم یک داستان قرنطینه‌­ای بنویسم سری به صداهای ضبط شده­ زدم و این موضوع را پیدا کردم. و همین می‌­شود موضوع یک داستان.
 
بیشتر نویسنده‌ها، آدابی برای نوشتن دارند. شما چه قدر به این آداب معتقدید و یا چه قدر از این قبیل رسم و رسومات پیروی می‌کنید؟
راستش آداب خاصی ندارم. جز اینکه فیش‌نویسی برایم جدیت دارد. طرح باید پیش از شروع به کار کامل مشخص باشد. بی اینکه بدانم قرار است چه کار کنم کاری را شروع نمی‌کنم. لپتابم از مقدس‌ترین وسایل موجود است. یک جورهایی داستان‌دانی من شده برای خودش، مثل نمکدان یا شکردان مثلا. تخته‌­ای روی دیوار است که چیزهایی رویش می­‌نویسم مثلا می‌­نویسم یادت باشد بعد از این رمان سری به رولان بارت بزنی! یا تکه­‌های کاغذ که چیزکی رویش نوشته­‌ام و به تخته چسبیده بهم می‌­گوید فلان جای داستان یک کاشت گذاشته­‌ام و باید در فلان جای داستان یک بهره‌برداری از کاشتم بکنم و... اما از این­‌ها که بگذریم نویسنده­ تمام وقت بودن آسیب‌­های خودش را دارد. مثلا روزهای متوالی در خانه ماندن یا پشت یک میز ساعت‌­ها نشستن. سعی می­‌کنم خودم را مجبور کنم به زندگی سالم. تا جایی که می‌­شود میان نشستن‌­های مکرر و طولانی ورزش کنم. و ساعت‌­هایی از روز بیرون بزنم. میز تحریر و صندلی کوچکی دارم که می‌­گذارمش توی حیاط زیر بوته­ یاس و ساعت­‌هایی را آنجا به نوشتن و خواندن می­‌گذرانم. البته پیشتر مهمان همیشگی کتابخانه ملی بودم. الان که قرنطینه خانه‌نشین‌مان کرده گاهی برای نوشتن به پشت‌بام هم سری می‌­زنم.
 
 گرافیک خواندید و در ادامه ادبیات نمایشی، هر کدام در جای خود به جهان‌بینی شما برای نوشتن داستان چه کمکی کرده‌اند؟
بله من دانشگاه آزاد گرافیک خواندم و بعدش در دانشگاه هنر تئاتر خواندم با گرایش ادبیات نمایش و بعدش در دانشگاه علامه طباطبایی ادبیات فارسی خواندم. و همه­‌اش خیلی جدی در نوشتن کمکم کرد. در واقع نویسنده آن چیزی را می­‌نویسد که در تجربه­ زیسته‌­اش به نوعی بوده. و خواننده را در تجربه­ زندگی‌­های مختلف سهیم می­‌کند! و خب خواندن رشته­‌های مختلف و بودن با چند نسل در دانشگاه کمک کرد که تجربه بکنم، آدم‌­ها را، زندگی‌­ها را و لحظه‌­ها را. طراحی صحنه، ساخت عروسک نمایشی، نوشتن فیلمنامه و نمایشنامه، ساخت سریال، طراحی گرافیک، تدریس داستان‌نویسی، معلم مدرسه بودن و... همه­ اینها به من تجربه داد. تجربه‌­ای که توی داستان‌­هایم از آنها استفاده می‌­کنم. مثلا وقتی نقاشی می­‌کنید یا طراحی می­‌کنید این هوش بصری شما را تقویت می‌­کند. دیدن را یاد می‌­گیرید. دیگر به دنیا نگاه نمی­‌کنید. در واقع دنیا را می­‌بینید و این دیدن با نگاه کردن معمول فرق دارد. آن وقت است که زمانی که مشغول ساخت مکان داستانی در ذهنتان هستید و در مرتبه­ بعدی نوشتن و توصیف آن لوکیشن، این دیدن به شما کمک می­‌کند که مکان را با همه­ جزییاتش ببینید و لمس کنید و با همه­ این جزییات به خواننده­ داستان انتقال بدهید!

کمی از ماجرای دبستان هاجر برای ما تعریف کنید؟ زندگی هچل هفت آیدا پیرپور چطور می‌گذرد؟
«زندگی هچل هفت آیدا پیرپور» در سه مجلد نوشته شده که فعلا جلد اول آن با عنوان «#دبستان هاجر» توسط انتشارات هوپا به چاپ رسیده. امیدوارم به زودی دو جلد دیگه این مجموعه هم به چاپ برسد که ما هر سه جلد را در کتاب‌فروشی­‌ها داشته باشیم. این کتاب را خانم فاطمه محمدعلی‌پور تصویرسازی کرد. «زندگی هچل هفت آیدا پیرپور» همان‌طور که از اسمش هم پیداست ماجراهای زندگی دختری هستش به اسم آیدا پیرپور. آیدا با مادر و پدر کلاهبردارش زندگی می­‌کند و خب فکر می‌­کنید وقتی مامان و باباتون کلاهبردار باشند چه روزگاری برای شما درست می­‌شود؟! ما توی این کتاب با ماجراهای آیدا روبه‌رو می‌­شویم. با اتفاق‌­هایی که برایش می‌­افتد. از اینکه چطور یک مامان و بابای کلاهبردار می‌­توانند دخترشان را توی مدرسه ثبت‌نام کنند تا ماجراهای یک زانیار خنگ، که به نظر آیدا بزر‌‌‌گ‌ترین و معرو‌ف­‌ترین خنگ بین‌­المللی هست... خلاصه اگر دلتان می­‌خواهد بدانید زندگی با مامان و بابای کلاهبردار چه شکلی است؟ اگر دلتان می­‌خواهد مامان و بابایتان هر روز بگویند: «نمی­‌خواد بری مدرسه! بمان خانه و حالش را ببر!» اگر می­‌خواهید بدانید بیکارها چگونه مدرسه می‌­روند، «زندگی هچل هفت آیدا پیرپور» را بخوانید یا روزی سه بار برای مامان و باباهایتان بخوانید یا اگر گوش ندادند هر هشت ساعت یک بار بمالید به لپشان! این را من نمی­‌گویم دانشمندان آیدا پیرپورشناسی می­‌گویند!
 
طنز کلامی داستان‌های شما و موقعیت‌های عجیبی که برای شخصیت‌های داستان خود انتخاب می‌کنید، به نظر بیشتر از هر وقت دیگری در «زندگی هچل هفت آیدا پیرپور» خودش را نشان داده، این طنز از کجا سرچشمه می‌گیرد؟
خب اگر به قول شما اینجا در داستان «زندگی هچل هفت آیدا پیرپور» خودش را نشان داده به خاطر نوع داستان است. این طنز کلامی، این نوع برخورد با داستان، این شوخ‌طبعی، شاید در من بوده اما در داستان‌­های دیگر مجال بروز نداشته! هر داستانی دنیای داستانی خودش را می‌­طلبد. نوع برخورد با هر داستانی متفاوت است. من به عنوان نویسنده در قدم اول انتخاب موضوع برای خودم مشخص می­‌کنم این داستان قرار است طنز باشد؟ فکاهی باشد؟ کمدی باشد؟ یا نه اصلا قرار است به کل از این ماجراها دور باشد. البته خوب است اینجا یادآور شوم رمان «ماجراهای دو تا بچه چلمن در یک تابستان خیلی معمولی» و «خنگ بالای خنگ بسیار است» که به همت انتشارات علمی و فرهنگی چاپ شده است، هر دو طنز هستند. و البته تجربه­ نوشتن این دو کتاب مقدمه­‌ای شد برای نوشتن «زندگی هچل هفت آیدا پیرپور»
 
به نظر خود شما، «زندگی هچل هفت آیدا پیرپور» چقدر توانایی رقابت با نمونه‌های مشابه ترجمه را دارد؟
 اعتقاد دارم هم در بخش تالیف و هم در بخش تصویرسازی خوب عمل می­‌کنیم. همین کتاب‌­هایی که امروز برای کودک یا نوجوان چاپ می‌‌شود را مقایسه کنید با کتاب­‌های دو دهه­ گذشته، به لحاظ چاپ، به لحاظ صحافی، گرافیک، متن و... فوق‌العاده هستند. البته اتفاق بدی که در سالیان گذشته افتاده با چاپ کتاب‌­های کم ارزش و گاهی حتی بی‌ارزش اعتماد مخاطب به داستان تالیف را تحت و شعاع قرار داد و خب تا برگرداندن این اعتماد راه سختی در پیش است. بخشی از این بی‌اعتمادی از سوی والدین شکل گرفته. والدین امروز میراث دار شعارهای دهه­ شصتی هستند. شعارهایی که می‌­گفت «هر کتابی ارزش یک بار خواندن را دارد»، «کتاب بهترین دوست است» و.... ای کاش این فکرها عوض می‌­شد و در انتخاب کتاب دقیق عمل می‌‌کردند. می‌­فهمیدند هر کتابی ارزش خواندن ندارد و کتابخانه­‌های بچه­‌هایشان را با کتاب‌­هایی که ناشرین سودجو به شکل فله‌­ای چاپ می­‌کنند پر نمی‌­کردند. خب خواننده حق دارد بعد از خواندن چند کتاب فتوشاپی بی‌ارزش که نه نویسنده‌­اش مشخص است و نه تصویرگرش، کتاب نخواند! چرا باید مجدد وقتش را هدر بدهد؟! یا نمی­‌خواند یا اگر هم بخواند سراغ ترجمه می‌­رود.

از این­ها گذشته خوب است بدانیم که در دیده شدن یک کتاب علاوه بر متن عوامل بسیاری نقش دارند. مثل پخش مناسب، تبلیغات، تصویرسازی و گرافیک خوب، چاپ، انتخاب کاغذ، صحافی و... البته از همه­ این­‌ها گذشته الان که جلد اول «زندگی هچل هفت آیدا پیرپور» چاپ شده و به دستم رسیده بسیار بسیار به آن خوش بین هستم. و امیدوارم در بازار نشر خوش بدرخشد.

خیلی از نوجوان‌ها به نوشتن داستان علاقه دارند. برای آن‌ها چه پیشنهادی دارید؟
خب قطعا پیشنهادم در قدم اول این است که بخوانند و بخوانند و بخوانند. اما نه یک خوانش کرخت و خسته. کنج اتاق یا خانه بنشینند و کتابی را دست بگیرند و بخوانند! نه! اصلاً! خوانش را زنده کنند. پویا و فعال بخوانند. گروه بسازند و با هم سن و سال­‌هایشان یک کتاب را بخوانند و بعد در مورد آن حرف بزنند بی سانسور و بی اینکه فکر کنند بقیه در خصوص نقد آن‌ها چه می­‌گویند! از هر چه که در کتاب خوش بوده یا ناخوش بوده حرف بزنند. سعی کنند خودشان باشند حرف­‌های تکراری مروجان کتاب‌خوانی و معلم و ... را مجدد نگویند. تکرار بقیه­ حرف‌­ها و کلیشه­‌ها نباشند. خوشان باشند. آنچه خودشان حس کرده­‌اند را بیان کنند. هیچ اشکال ندارد کتاب را بخوانیم فقط برای اینکه کیفش را ببریم. قرار نیست حتما چیز آموزنده­‌ای توی آن باشد. برای لذت هم می‌­شود کتاب خواند.

پیشنهاد بعدیم خاطره‌نویسی است. هر شب چیزی بنویسید. حتی شده دو خط. نیازی نیست که حتماً چیز خوبی نوشته باشید. از نوشتن نترسید. فقط هر شب پیش از خواب بنویسید. مثلاً روزمره­‌گی‌­ها یا آنچه که فکر و قلبتون رو به خودش مشغول کرده. نوشتن مداوم و مکرر کمک بزرگی است.

تاکیدم بر این است که اگر کلاس داستان‌نویسی می­‌روند، بدانند کلاس چه کسی رفته­‌اند. گاهی برای ثبت‌نام در کلاس مسیر نزدیک و شهریه و ... مهم می‌­شود. البته برایم قابل درک است. اما اهمیت بسیاری دارد که پای درس چه کسی بنشینید. الان که  قرنطینه کلاس‌ها را مجازی کرده شاید پیدا کردن استادهای درجه یک کار سختی نباشد.

برچسب‌ها

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • ۲۲:۳۴ - ۱۳۹۹/۰۲/۳۱
    می خوانمش

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها