دوشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۰۹:۳۳
ارمنی‌ها تمایل ندارند تصویر واقعی خود را به جامعه‌ بزرگ عرضه کنند

روبرت صافاریان می‌گوید: ارمنی‌ها تمایل چندانی ندارند تصویر واقعی خود را به جامعه‌ بزرگ عرضه کنند. او در کتاب «ساکن دوفرهنگ» به واکاوی دلایل این موضوع پرداخته است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- احمد ابوالفتحی: «روبرت صافاریان» را بیش و پیش از هر چیز با فعالیت‌هایش به عنوان یک منتقد سینمایی می‌شناسیم. او سال‌ها در نشریات سینمایی نقد فیلم نوشته است و کتاب‌هایی را نیز در این زمینه منتشر کرده که ترجمه اثر مهمی نظیر تاریخ سینما نوشته دیوید بردول و کریستین تامسون نیز یکی از آنهاست. اما علاوه بر این، صافاریان یکی از پل‌های ارتباطی میان فرهنگ عمومی جامعه ایران با فرهنگ ارامنه نیز بوده است. چه از طریق معرفی شاعران و اهل فرهنگ ارمنی با ساختن فیلم مستند و ترجمه اشعار و چه از طریق نوشتن یادداشت‌هایی در دوهفته‌نامه هویس (که به مدت 9 سال سردبیرش بوده است) و یا در فضای مجازی و نشریات دیگر. کتاب «ساکن دو فرهنگ» برآیند جنبه دوم فعالیت‌های صافاریان است. مجموعه‌ای از یادداشت‌های او در نشریه هویس که طی مدت ده سال نگاشته شده‌اند و حالا نشر مرکز مجموعه‌ای از آنها را گرد هم آورده است تا تصویری از گذشته و امروز و شاید فردای ارمنیان ساکن در ایران ارائه دهد. همان‌گونه که صافاریان در همین گفت‌وگو نیز بیان می‌کند، ارمنی‌ها نه فقط در ایران، که در سطح جهان نیز، تا حد زیادی مرزهای فرهنگی مشخص و بسته‌ای دارند و همین مرزهای مشخص فرهنگی، آنها را برای کسانی که بیشتر وابسته به فرهنگ عمومی هستند، جذاب و اسرارآمیز می‌کند و البته به دلیل کمبود منابع مناسب برای شناخت فرهنگ ارامنه، این تصویر جذاب و اسرارآمیز به مرور رنگ کلیشه به خود می‌گیرد. کتاب «ساکن دو فرهنگ» نوشته روبرت صافاریان ابزاری برای کلیشه‌زدایی از این تصویر هم هست. گفت‌وگو با او را با سوالی در همین زمینه آغاز کردیم:
 
ایده شما این است که ارامنه ساکنان دو فرهنگ هستند و نوعی مرز بین این دو فرهنگ وجود دارد. به نوعی که ارامنه در میان خود یک تصویر دارند و در مواجهه با دیگر اهالی ایران یک تصویر دیگر که مبتنی بر کلیشه‌هاست. کمی درباره این دو تصویر سخن بگوئیم.
عنوان کتاب «ساکن دو فرهنگ» است و منظور من بیشتر خودم بوده‌ام که حقیقتاً ساکن دو فرهنگ هستم. عنوان دوم کتاب هست «دیاسپورای ارمنی در ایران» که معلوم می‌کند منظور از ساکنان دو فرهنگ ارمنیان ایران هستند. بله، آن‌ها هم ساکن دو فرهنگ‌اند، یعنی از دو فرهنگ تغذیه می‌کنند. فرهنگ ارمنی که اساساً برای باقی ایرانیان ناشناخته است، و فرهنگ عمومی جامعه‌ بزرگ ایران و بین این دو فرهنگ مرزی وجود دارد. دیواری کشیده شده است. این دیوار غالباً دیده نمی‌شود چون ایرانی‌ها فکر می‌کنند ارمنی‌ها را خوب می‌شناسند، بالاخره همکلاسی‌ای، همسایه‌ای، همکاری داشته‌اند که ارمنی بوده است. از نظر آن‌ها ارمنی‌ها آدم‌های خوش‌گذران و درستکاری هستند که کارشان نوشیدن الکل و کالباس خوردن است و مکانیک‌های خوبی هم هستند. ارمنی‌ها هم مشکلی ندارند جامعه‌ بزرگ همین تصویر را از آن‌ها داشته باشد. تمایل چندانی ندارند تصویر واقعی خود را به جامعه‌ی بزرگ عرضه کنند. البته این‌ها دلایلی دارد که در کتاب کوشیده‌ام به آن‌ها بپردازم.
 
مسئله‌ای که به گمانم جای تامل و پرسش دارد این است که چه شد که این دوگانگی فرهنگی پدید آمد؟ مرزهای دیاسپورای ارمنی در ایران بسیار مشخص و متعین است. چه شده که در طول زمان احساس نیازی به کم‌رنگ شدن مرزها پدید نیامده و از اساس این ایده درست است؟ آیا مرزها همچنان به همان پررنگی است که بود؟
این دوگانگی در اساس خود ناشی از این است که آغاز شکل‌گیری جامعه‌ ارمنی در ایران یک کوچ اجباری بوده است. همان طور که در تاریخ آمده است، شاه عباس صفوی در اوائل سده‌ هفدهم میلادی در سرزمین‌های شمال آذربایجان ایران در جنگ با عثمانی بود و چون نیروی عثمانی فزونی می‌گیرد و سپاه ایران تصمیم به عقب‌نشینی می‌گیرد، بنابر سیاست زمین سوخته، سرزمین‌های حائل بین دو سپاه را از جمعیت خالی می‌کند و از جمله فرمان می‌دهد ارامنه‌ شهر جلفا را از رود ارس بگذرانند و به مناطق مرکزی ایران کوچ دهند. این کوچندگان به قهر بعد از تلفات بسیار در مناطق روستایی لرستان و چهارمحال و ... مستقر می‌شوند و بخشی از آن‌ها هم در اصفهان اسکان داده می‌شوند که در ساحل جنوبی زاینده‌رود شهر یا محله‌ی «جلفای نو» را بنا می‌نهند. زندگی این جماعت مسیحی هرچند در مقایسه با جوامع مسیحی دیگر در جوامع مسلمان دیگر بد نبوده، اما همواره در حالت دفاعی و ناامنی روزگار می‌گذرانده‌اند. شرایط زندگی جلفائیان در کتابی با عنوان «تاریخ جلفای اصفهان» که به فارسی هم ترجمه شده آمده است (در کتاب «ساکن دو فرهنگ» در این باره توضیح داده‌ام). هر دو جامعه، یعنی هم ارمنی‌ها و هم مسلمانان علاقه‌ زیادی به تعامل و آمیزش با یکدیگر نداشتند. ارامنه کلیساهای خود را در جلفای نو ساختند و رهبر دینی‌شان همیشه از سوی مرکز کلیسای ارمنی در شهر اجمیادزین (نزدیک ایروان) به اصفهان فرستاده می‌شد و از این طریق آن‌ها رابطه‌شان را با وطن آبااجدادی‌شان حفظ می‌کردند. بعد هم که بعد از جنگ جهانی دوم بیشتر ارمنی‌ها از مناطق روستایی به شهرها مهاجرت کردند، این رابطه با وطن و با سایر جوامع ارمنی در نقاط دیگر جهان، توسط احزاب سیاسی ارمنی حفظ می‌شد. آن‌ها در عین حال مدارس و انجمن‌های خود را داشتند و دارند که بچه‌های‌شان را بیشتر به این مدارس و انجمن‌ها می‌فرستند. همان طور که می‌بیند ایجاد و حفظ یک جامعه‌ی ملی یا قومی یا دینی بسته در درون یک جامعه‌ی بزرگ کاملاً امکان‌پذیر است. به نظر من این کار بر اساس یک توافق خاموش و با رضایت طرفین اتفاق افتاده است.

البته زندگی شهری باعث شد که مرز بین جامعه‌ کوچک ارمنیان و جامعه‌ بزرگ در جاهایی شکاف بردارد یا به قول شما مرزها کمرنگ شود. در شهر، افراد در محل کار و تحصیل، در اداره و دانشگاه، فارغ از تعلقات دینی‌ و فرهنگی‌شان با هم معاشرت می‌کنند و با وجود هشدار خانواده‌های ارمنی که بچه‌های‌شان زیادی با مسلمان‌ها قاطی نشوند، مواردی پیش می‌آید که دوستی‌های عمیق یا عشق رمانتیکی بین ارمنی و غیر شکل بگیرد که گاهی به وصلت‌های مختلط می‌انجامد. در کتاب‌ به این موضوع پرداخته‌ام. بعد هم تنفس در فضای فرهنگی عمومی ایران و آموختن زبان فارسی و آشنایی با فرهنگ غنی شعر و ادب فارسی، دست کم قشر تحصیل‌کرده را ــ حتی گاهی بدون این‌که خود بدانند ــ با فرهنگ ایرانی اخت و مانوس می‌سازد. این‌ها همه باعث می‌شود که از غلظت و پررنگی مرزها کاسته شود. اما به شما می‌گویم که امروز هم اکثر ارمنی‌های ایران (و جهان نیز) اساساً در جامعه‌ بسته‌ خود زندگی می‌کنند.


 
این دو فرهنگی بودن آیا به بحران‌های شخصیتی در جامعه ارامنه نینجامیده؟ در روان‌شناسی از جمله عوامل بحران‌های اسکیزوفرنیک را همین دوگانگی‌های فرهنگی می‌دانند. جامعه ارامنه‌ ایران برای رهایی از تنش‌های روانی ناشی از دوگانگی فرهنگی به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه چگونه رویکردی را اتخاذ کرده است؟
چرا. بحران ابهام هویتی وجود دارد. اما بیشتر افراد ارمنی این بحران را به نفع یک هویت ناب ارمنی حل می‌کنند. در ضمن این بحران هرگز به حد اسکیزوفرنی نمی‌رسد که یک پدیده و بیماری روانشناختی است. به نظرم ابهام هویتی اصطلاح مناسب‌تری باشد. اما این‌که جامعه‌ ارمنی (یا افراد ارمنی) برای رهایی از این بحران هویتی چه می‌کنند، جواب ساده‌ای دارد: مهاجرت. آن هم نه به ارمنستان، بلکه به آمریکا. از آغاز انقلاب تا امروز جمیعت ارامنه‌ ایران به یک پنجم کاهش یافته است: از ۱۵۰ هزار نفر به حدود ۳۰ هزار نفر. حالا اگر افزایش جمعیت را هم در محاسبه لحاظ کنیم این کاهش بیشتر خود را نشان خواهد داد. البته مهاجرت به ارمنستان هم هست، اما تعداد مهاجران به «وطن» بسیار اندک‌تر از تعداد مهاجران به آن سوی اقیانوس‌هاست. برای این‌که تصویر ملموسی از ابعاد مهاجرت دست‌تان بیاید به شما می‌گویم که من خواهر و برادرم و خواهر و برادر همسرم و فرزندانم همه به آمریکا مهاجرت کرده‌اند. پدر و مادرم هم که زاده‌ دهستان کمره نزدیک خمین بودند، به آمریکا مهاجرت کردند و همان جا از این دنیا رفتند. آیا در آن‌جاها بحران ابهام هویتی حل می‌شود؟ خیر. کماکان به شکل‌های دیگری به حیات خود ادامه می‌دهد. گلندل، شهری نزدیک لس‌آنجلس که مهاجران ارمنی ـ ایرانی بیشتر به آن‌جا می‌روند، شهر کوچکی است با حدود دویست هزار نفر جمعیت که عمده‌اش را مکزیکی‌ها، ارمنی‌ها و کره‌ای‌ها تشکیل می‌دهند. آدم‌های وابسته به این جوامع کره‌ای و لاتینو و ارمنی ممکن است در یک اداره یا سوپرمارکت کنار هم کار کنند، آپارتمان‌های‌شان دیوار به دیوار هم باشد، اما اساساً در دنیاهای جداگانه‌ای زندگی می‌کنند. خیلی جداتر از دنیاهای ارمنی‌های جلفا و مسلمانان اصفهان. علاقه‌ای هم به شناخت یکدیگر ندارند. البته کاری هم به کار هم ندارند. دنیای عجیبی است. اما زیاد از موضوع خودمان دور نشویم.
 
صرف آثاری مانند کتاب شما نمودی از کم‌رنگ شدن مرزهای فرهنگی دیاسپورای ارمنی و همراهی بیشتر فرهنگی میان ارامنه و دیگر اهالی ایران است. این ایده درست است؟
امیدوارم باشد. روشنفکران ارمنی که وارد زندگی فرهنگی جامعه می‌شوند، معمولاً جز اسم‌شان ــ زاون، واروژ، واروژان، آراپیک، ... ــ چیزی از هویت ارمنی خود را همراه نمی‌آورند. به نظر می‌آید به فارسی از موضوع‌های ارمنی نوشتن کار عجیبی است و شاید کار بیهوده‌ای. یک جور باز کردن اسرار خانوادگی نزد غیر است. من از یک زمانی با این رویکرد مشکل پیدا کردم. ما هم ارمنی هستیم هم ایرانی. هیچکدام از این‌ها را نمی‌شود حذف کرد. من به ارمنی هم می‌نویسم. چه در مطالبی که به ارمنی نوشته‌ام و چه در آن‌هایی که به فارسی نوشته‌ام همین حرف‌هایی را زده‌ام که در کتاب «ساکن دو فرهنگ» آمده است. همین طور در شماره‌ی ویژه‌ی فصلنامه‌ی گفتگو درباره‌ مهاجرت ارامنه از ایران و دو فیلم مستندی که ساخته‌ام: «در فاصله دو کوچ» (درباره‌ی آزاد ماتیان شاعر ایرانی-ارمنی) و «یک مکالمه». امیدوارم که نوشتن به فارسی درباره‌ ارمنیان کمک می‌کند مرزهای فرهنگی بین ارمنیان و دیگر اهالی ایران کمرنگ‌تر شود. البته این را هم بگویم که این مساله مخصوص ارمنی‌ها نیست. فرهنگ‌های کردی و بلوچی و غیره هم همین مسائل را دارند. اصولاً جامعه روشنفکری ایران تمایلی ندارد ایران را چون جامعه‌ای چندفرهنگی ببیند. اگر عنوان کتاب را «ساکن دو فرهنگ» انتخاب کرده‌ام دلیلش این است که خواسته‌ام توجهی بدهم به ضرورت تلقی ایران به عنوان مجموعه‌ای از فرهنگ‌ها و ضرورت شناختن‌ فرهنگ‌های گوناگونی که با هم جامعه‌ی بزرگ ایران را می‌سازند.
 
آینده دیاسپورای ارمنی را چگونه می‌بینید؟
در حال حاضر مهاجرت از شتاب افتاده اما این امر بیشتر به خاطر ممنوعیت مهاجرت از سوی دولت آمریکا و ترامپ است تا از تمایل خود ارمنی‌ها ناشی شود. جامعه‌ ارمنی کوچکی در حد پنج تا ده هزار نفر در ایران البته به بقای خود ادامه خواهد داد. این را هم بگویم که این امر عجیبی نیست. یک روند تاریخی آشناست برای جوامع مسیحی در جوامع مسلمان خاورمیانه. مصر زمانی جمعیت ارمنی بسیار بزرگ و پررونقی داشته که اکنون تعدادش به صفر رسیده است. همین طور اتیوپی. از جمعیت ارامنه لبنان هم به شدت کاسته شده و ارامنه‌ سوریه هم بعد از جنگ اخیر مثل خیلی‌های دیگر از آن‌جا رفتند. این البته بسیار غم‌انگیز است.

ممکن است بگویید اگر انتهای ماجرا را این گونه می‌بینم، دیگر چه کاری‌ست کتاب نوشتن درباره‌ مسئله‌ای که می‌گویم به جبر تا چند وقت دیگر پرونده‌اش بسته می‌شود. پاسخ من این است. زندگی در شرایط دوفرهنگی، در شرایط دیاسپورایی، اتفاقاً مسئله‌ای است که روزبه‌روز اهمیتش بیشتر می‌شود. نگاه کنید به جامعه‌ افغان‌های ایران. من بعد از دیدن چند فیلم مستند درباره‌ی جوان‌های افغانی که در ایران به دنیا آمده‌اند و از ابهام هویتی خود صحبت می‌کنند و نمی‌دانند افغان‌اند یا ایرانی یا ترکیبی از این دو، متوجه شدم که آن‌ها چقدر شبیه جوانی خودم هستند. چرا اساساً نتوانیم ساکن دو با حتی چند فرهنگ باشیم؟ به گمان من می‌توانیم. خیلی هم خوب است. امکان تغذیه از دو یا چند منبع فرهنگی غنی موقعیت ممتازی است. چقدر بد می‌شد اگر من ارمنی نمی‌دانستم و نمی‌توانستم چارنتس و تومانیان بخوانم (از شاعران ارمنی) یا فارسی نمی‌دانستم و نمی‌توانستم حافظ و فردوسی و شاملو بخوانم. کتاب ساکن دو فرهنگ درست است که به زندگی ارمنی‌های ایران می‌پردازد و از این نظر ممکن است موضوعش محدود باشد، اما تعداد ساکنان دو فرهنگ (و چند فرهنگ) در عالم روبه‌فزونی است و درک و فهم این موقعیت بسیار مهم است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها