سه‌شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۰۸:۳۵
دانش تئوریک جزنی از طبری و کیانوری بیشتر بود/لنین نخستین تحریف کننده مارکس

گل‌محمدی می‌گوید که لنین نخستین تحریف کننده مارکس بود و ایرانیان و حزب توده نیز بیشتر خرده دانشی از آموزه‌های ایدئولوژیک مارکسیسم لنینیسم داشتند و مارکس را نمی‌شناختند. به باور گل محمدی دانش تئوریک مبارزانی چون جزنی از مارکسیسم بیشتر از دانش کسانی چون طبری بود.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، به تاریخ ۵ مه ۱۸۱۸ شخصیتی در کهن‌ترین شهر آلمان (تری‌یر) زاده شد که غوغایی در جهان افکند و به نبرد «خیر» و «شر» جنبش‌های کارگری و سوسیالیستی وجهی تئوریک داد. او فیلسوفی بود که هرچند پرسش اصلی نظام فکری‌اش مانند دیگر فلاسفه پرسش از «وجود» بود، اما راهی متفاوت از دیگران را انتخاب کرد. دغدغه اصلی او مقوله‌های تولید، کار، ضدکار و ضد تولید بود. کارل مارکس منتقد سرسخت نگاه انتزاعی به هستی و انسان بود و تمام تلاشش را به کار بست تا در نظام فکری‌اش بحث‌های انضمامی نسبت به جهان داشته باشد. این نظام اندیشه‌گی انسان را پیش‌فرض و هدف فلسفه، علم و همه فعالیت‌های انسانی می‌داند. یکی از وجوه مهم اندیشه او بحثش در زمینه الیناسیون یا از خود بیگانگی است.

برای مارکس از خود بیگانگی انسان در این حقیقت متجلی می‌شود که نیروهای انسانی، فرآورده‌ها و آفرینش‌ها و همه آنچه تداوم و بسط شخصیت انسان است و باید به طور مستقیم برای پربار کردن آن به کار گرفته شود، از او جدا شده‌اند و موقعیت و قدرتی مستقل به دست آورده‌اند و برای تسلط بر او به مثابه فرمانروا و خدایگان به سوی او برگشته‌اند و این انسان است که خدمتکار آنهاست.
 
در منظومه فکری مارکس هستی اصلی انسان «اگزیستانس» اوست که محصول کار تولیدی است. مباحثی که مارکس در «مانیفست کمونیست» و «سرمایه» بویژه در زمینه مبارزات طبقاتی مطرح کرد، به شدت مورد علاقه دغدغه‌مندان جوامع در سرتاسر جهان قرار گرفت. شاید مهم‌ترین بهره‌برداران از اندیشه او لنین و مائو باشند که توانستند نظام‌های سیاسی را با الهام از اندیشه او به وجود بیاورند، هرچند که بعدها به راهی جدا از اندیشه مارکس رفتند.

در ایران نیز اندیشه‌های سوسیالیستی از انقلاب مشروطه با کسانی چون میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و حیدرخان عم اوغلی شکل می‌گیرد. عم اوغلی که نقشی غیرقابل انکار در پیروزی انقلاب مشروطه داشت و بعدها از یاران لنین هم شد، دبیرکل نخستین حزب کمونیست ایران نیز هست. پس از آن در طول تاریخ معاصر حزب توده، سازمان مجاهدین خلق، چریک‌های فدایی خلق و... هرکدام مرام مارکسیستی را انتخاب کردند و تاثیراتی نیز داشتند. ادبیات و هنر معاصر ایران نیز بسیار تحت تاثیر مرام این گروه‌ها قرار گرفت. اگر بخواهیم نام شخصیت‌های سیاسی و مبارزاتی و همچنین ادبی و هنری متاثر از این گروه‌ها را نام ببریم، مثنوی هفتادمنی خواهد شد. به مناسبت زادروز مارکس درباره سیر اندیشه‌های مارکسیستی در ایران معاصر با حسن گل‌محمدی به گفت‌وگو نشستیم.

گل‌محمدی شاعر، مترجم، منتقد و پژوهشگر ادبی است. گل‌محمدی در کتاب «امیر هوشنگ ابتهاج: شاعری که باید از نو شناخت» ذیل بحث درباره ابتهاج به عنوان یکی از شاعران ایدئولوژیک حزب توده و به شرح فعالیت‌های ادیبان چپ در ایران معاصر پرداخته و تاثیر مارکسیسم در ایران معاصر را بررسی می‌کند. «دکتر شیفعی کدکنی چه می‌گوید؟»، «نیما چه می‌گوید؟»، تصحیح «دیوان کامل اشعار شاطر عباس صبوحی قمی»، «تفکرات یک مهاجر»، «با کاروان مولوی از بلخ تا قونیه» و... از دیگر تالیفات اوست. «قصه‌ها، افسانه‌ها و سروده‌های مردم و سرزمین کانادا» و «فریاد آفریقا: سروده‌هایی از شاعران تانزانیا سرزمین فقر و جنگل» نیز از جمله ترجمه‌های منتشر شده گل محمدی است.

جنبش‌های چپ در ایران قدمتی به اندازه جنبش مشروطه خواهی ایرانیان دارند. از آن دوران شخصیتی بروز و ظهور کرد که تاثیر مهمی بر انقلاب مشروطه گذاشت. حیدر عم اوغلی که خود کارگری فنی کار بود، با تخصص خود در زمینه بمب سازی و ترور به کمک مشروطه خواهان آمد. بعدها نیز دبیرکل نخستین حزب کمونیست ایران شد و از یاران لنین هم بود. با این اوصاف اما از آن دوران کمتر منابعی در زمینه آموزش‌های تئوریک این حزب در دست است. حتی کتاب‌هایی که درباره زندگی حیدرخان عم اوغلی منتشر شده هم چیزی درباره آموزش تئوریک او ننوشته‌اند. این تاریخ باید تاریخ نخستین مواجهه‌های ما با اندیشه مارکس باشد، اما چنین نیست. نظر شما در این باره چیست؟
کارل مارکس یکی از فیلسوف‌های تاثیرگذار در قرن نوزدهم است که در زمینه‌های مختلف مثل فلسفه، اقتصاد سیاسی، جامعه شناسی و سیاست صاحبنظر و تئوری پرداز است. اگر کسی بخواهد در همه زمینه‌های تفکر مارکس به تحقیق و پژوهش بپردازد، کاری بس سترگ و مشکل است. آنچه که در رابطه با مارکس در جامعه ما مطرح شده بیشتر از طریق استنتاجاتی است که لنین از روی اندیشه‌های مارکس کرده و آن را برای اجرا در جامعه عقب مانده روسیه به کار گرفته است.

تا همین سنوات اخیر بسیاری از روشنفکران و اهل مطالعه و قلم کشور ما هم مارکس را از روی نوشته‌های ناقص و تحریف شده جریان‌های چپ بویژه حزب توده می‌شناختند. کسی که می‌خواهد با ما مارکس و اندیشه‌های او آشنا شود باید کتاب‌های «مانیفست کمونیست» و «سرمایه» او را بخواند که هنوز هم ترجمه درست و حسابی از آن به زبان فارسی وجود ندارد. مارکس شناسان ما اغلب نحوه زندگی او را می‌شناسند و به دیگران معرفی می‌کنند. برای شناخت مارکس باید به نوشته‌های او و عقاید و اندیشه‌هایش رجوع کرد نه به قصه گرفتاری‌ها و بدبختی‌های زندگی او.

عقاید مارکس شامل مجموعه عظیمی از مطالب و مباحث فلسفی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است که پیوندهای نزدیکی باهم دارند. به طور کلی به گمان من ما نه تنها در جامعه فرهنگی و حتی دانشگاهی‌مان بلکه در تشکیلات جریان‌های چپ و حزب توده، مارکس شناس واقعی نداریم. از روی اندیشه‌های لنین و مطالبی که جریان‌های چپ به طور ناقص و جزوه وار درباره مارکس نوشته‌اند، نمی‌توان مارکس را به درستی شناخت. به همین علت افرادی که به دنبال مارکس و مارکسیسم رفته‌اند نتوانسته‌اند آن گونه که لازم است به عمق اندیشه‌ها و تفکرات او پی ببرند و آن را به علاقه‌مندان معرفی کنند.

به گمان من اولین تحریف کننده افکار و اندیشه‌های مارکس، لنین است. درست که لنین آدم زرنگ و با مطالعه‌ای بود و به اندیشه‌های انقلابی علاقه داشت ولی هنگامی که با آرا و اندیشه‌های مارکس برخورد کرد، از آن برای پیشبرد فعالیت‌های انقلابی خود بهره جست. اندیشه‌های لنین بر پایه برتری طبقه کارگر و حقانیت تاریخی آن استوار بود. الگویی که لنین برای انقلاب پرولتاریایی در روسیه انتخاب کرد با شرایطی که مارکس برای نجات جامعه پیشبینی کرده بود، مغایرت داشت.

چرا این تغییر الگو توسط لنین اعمال شد؟
جامعه روسیه آن زمان شرایط لازم را برای اجرای تئوری‌های مارکسیسم نداشت. طبقه کارگر صنعتی شکل نگرفته بود و آحاد مردم جامعه بیسواد بودند و توان اقتصادی نداشتند و از یک زندگی در سطح پایین برخوردار بودند. لنین درصدد نبود که انقلاب مارکسیستی در روسیه برقرار کند، او به یک تئوری احتیاج داشت تا در مرحله اول بتواند نظام دیکتاوری تزارها و حکومت اصلاح طلبان تشکیل شده را از صحنه خارج کند و بعد برای چگونگی اداره کشور به سیستمی بیندیشد. بنابراین او تئوری پخته نشده و غیرقابل انطباق با جامعه روسیه آن روز را از روی تفکرات مارکس طراحی و تحریف کرد و الگوی اجرایی کار انقلابی خود قرار داد.

البته رژیم سوسیالیستی او در اتحاد شوروی جواب نداد و مخصوصا با ورود استالین به صحنه سیاست که با نظریه‌های لنین و مارکس مخالف بود، صحنه کار آنچنان عوض شد که در جامعه شوروی نه نشانی از لنینیسم باقی ماند و نه مارکسیسم. در نهایت رژیم شوروی در فساد انبوه و دیکتاتوری وحشتناک پس از آن که ۷۰ سال حداقل یک سوم جمعیت جهان را در سراب حکومت پرولتاریایی فرود برده بود، سقوط کرد. باید توجه کنیم که سقوط رژیم شوروی را نمی‌توان معادل سقوط فلسفه و اندیشه‌های مارکس در جهان تلقی کرد. اندیشه مارکس هنوز هم نکات ارزشمند و قابل تامل دارد. به همین علت طرفداران مارکسیسم سعی کردند در تئوری‌ او اصلاحاتی انجام دهند و آن را دوباره با عنوان نئومارکسیسم مطرح کنند.

به بحث ایران و نسبت ایرانیان با اندیشه مارکس بازگردیم. با توجه به کلام شما نسبت به تحریف اندیشه مارکس، ایده‌ای که ذیل عنوان «مارکسیسم لنینیسم» بوجود آمد، ایرانیان را نیز جذب خود کرد. ایده‌ای که در آن اندیشه پرودون هم دخیل است. اما مهم‌ترین نکته در این است که «مارکسیسم لنینیسم» به عنوان یک ایدئولوژی مطرح شد که انسان مطیع خود را می‌خواست، در صورتی که اندیشه مارکس به جای انسان ایدئولوژیک، انسان اتیک را تربیت می‌کرد. ابهام در نسبت ایرانیان با اندیشه‌های مارکس نیز از اینجا آغاز می‌شود. تحلیل شما چیست؟
در این رابطه مطالب و مباحث زیادی مطرح شده است ولی اغلب افراد صاحب نظر دیدگاه‌های یک طرفه خود را عنوان کرده‌اند. من هم نظریات و دیدگاه‌های خودم را که نتیجه مطالعات و پژوهش‌هایم هست بیان می‌کنم. مارکسیسم اولین بار در آلمان و انگلیس مطرح شد و علت آن هم مسائل و مشکلات کارگری بود که پس از انقلاب صنعتی در انگلیس و اشاعه مسائل مترتب بر آن پیش آمد. شکاف طبقاتی و فقر وحشتناک مردم در نظام سرمایه‌داری به نقطه‌ای رسید که برخی فکر کردند راه نجات نابودی نظام سرمایه ‌داری است. برای چگونگی انجام این کار مارکس تئوری‌ها و فلسفه خود را به جامعه ارائه داد. مارکس برای اجرای تئوری‌های خود به تاریخ توجه خاص داشت و برای تشکیل حکومت پرولتاریا مراحلی را در نظر گرفته بود. ولی لنین بر خلاف مارکس برای ایجاد انقلاب مارکسیستی خود که نوع تحریف شده آن بود، منتظر تاریخ نماند بلکه از طریق دیکتاتوری پرولتاریا خواستار نابودی نظام‌های موجود و تشکیل حکومت سازمان یافته حزبی و کارگری بود.

سابقه حضور تشکل‌های مارکسیستی در ایران به زمان انقلاب مشروطه و تشکیل فرقه کمونیست ایران به سال ۱۹۱۷ به نام فرقه عدالت در باکو برمی‌گردد که آنها اولین کنگره را به سال ۱۹۲۰ در بندرانزلی برگزار کردند و خود را فرقه کمونیست ایران نامیدند و حیدر خان عمواوغلی را به عنوان دبیرکل برگزیدند.

همین فرقه با جنگلی‌ها اقدام به تاسیس جمهوری شورایی سوسیالیستی ایران کردند. در دوران حکومت رضاشاه حزب کمونیست ایران به شدت سرکوب شد و بسیاری از اعضای آن مجبور به فرار به شوروی شدند. از سال‌ ۱۳۱۰ خورشیدی به بعد یک گروه روشنفکر به رهبری دکتر تقی ارانی که به گروه ۵۳ نفر معروف است آرمان‌های کمونیستی را پی گرفتند. موضوع وابستگی این گروه به کشور شوروی هنوز در پرده ابهام است. در هر حال اعضای این گروه و حزب کمونیست ایران به شدت سرکوب و زندانی شدند. ولی پس از سقوط رضا شاه و آزادی زندانی‌ها، باقیمانده اعضای حزب کمونیست ایران مبادرت به تاسیس حزب توده ایران کردند که حزبی وابسته به حکومت شوروی بود و سیاست‌های آن توسط حزب کمونیست شوروی و ک. گ. ب تعیین می‌شد.

در رابطه با اندیشه‌های افراد موسس این نهادهای چپ به گمان من اگر وابستگی اعضای حزب کمونیست ایران به بیگانگان و بویژه کشور شوروی محرز نشده است ولی به صراحت می‌توان گفت که حزب توده ایران با اهداف خاص و زیر نظر حزب کمونیست شوروی در ایران تاسیس شد و ماموریتش حفظ منافع آن کشور در ایران بود. نتایج اظهارات و مطالبی که از بینان گذاران و افراد شاخص جریان‌های چپ و حزب توده به دست می‌آید آن است که اغلب این افراد سواد بسیار محدود از کلیات مارکسیسم داشتند، بنابراین آشنایی دقیق و روشنی از اندیشه‌های مارکس نداشتند و شناخت نسبی آنها از طریق مدارک و بولتن‌های حزبی حاصل شده بود. حزب کمونیست ایران که بنیان فعالیت‌های چپ در کشور را گذاشت، چندان فعالیتی از لحاظ اشاعه و اطلاع رسانی و حتی ترجمه و انتشار نوشته‌های اصلی مارکس و انگلس و منابع دیگر را نداشت.

اطلاعات آنها منحصر به تعدادی مقاله و انتشارات حزبی و نشریاتی بود که جامعیت درستی از دیدگاه‌های علمی چپ در آن یافت نمی‌شد. اغلب این آثار پر از محتویات تبلیغاتی و شعاری بودند. بسیاری از این نوشتارها بر مبنای یک رویکرد ساده انگارانه ماتریالیستی و بر اساس اعتقاد به تکامل تک خطی همه جوامع بر محور مبارزات طبقاتی علیه امپریالیسم نوشته شده بودند. تئوری‌هایی سطحی که هیچ کدام به عملکرد اجرایی واقعی نرسیده بود و از حوزه شعار فراتر نمی‌رفت. آنها حتی در آن زمان هیچ مطالعه‌ای روی کتاب‌های «مانیفست کمونیست» و «سرمایه» مارکس نداشتند و بهترین منابع در دسترس‌شان روزنامه‌ها و نشریات کمونیستی شوروی بود که در آنها مقالات تحریف شده و تبلیغاتی وجود داشت. بسیاری از این افراد وقتی که به علتی مجبور به فرار از ایران می‌شدند، در دوره‌های توجیهی کوتاه مدت در شوروی، با الفبای حزب کمونیست آشنایی پیدا می‌کردند.

این آشنایی هم آنگونه از متون تدریسی برمی‌آید چگونگی خدمتگذاری به شوروی و جاسوسی برای آنها بود. حتی احسان طبری باسوادترین فرد حزب توده ایران، هنگامی که به مسکو فرار کرد، توانست در دانشگاه‌های مسکو و مدارس حزبی به تحصیل بپردازد و وضعیت مناسب‌تری از لحاظ اطلاعات آکادمیک چپ پیدا کند. بنابراین به گمان من بسیاری از احزاب و شخصیت‌هایی که به مارکسیسم شهره شده‌اند، اطلاعات دقیق و علمی از اندیشه‌ها و فلسفه مارکس نداشتند و اگر خردک سوادی داشتند، مارکسی بود که از دید لنین برایشان شرح داده بودند. حتی بسیاری از افراد و نیروهای حزب کمونیست شوروی هم اطلاعات‌شان به همین صورت بود.

درباره ترجمه نشدن کتاب‌های مارکس به فارسی در این احزاب چه نظری دارید؟ بسیاری برای این عقیده‌اند که بسیاری از احزاب مارکسیست و سوسیالیست مارکس نخوانده مارکسیست شده بودند؟
درست همینطور بوده و این واقعیتی است. زمانی که حزب کمونیست ایران و حزب توده و جریان‌های سیاسی وابسته به آن در ایران فعالیت داشتند، کتاب‌ها و منابع اصلی نظام فکری مارکس یعنی «مانیفست کمونیست»، «دست نوشته‌های اقتصادی و فلسفی» و «سرمایه» به فارسی ترجمه نشده بودند. به همین علت بسیاری از افرادیکه سنگ مارکس و لنین را به سینه می‌زدند، اطلاعات درستی از اندیشه‌های آنها نداشتند. این مشکلی است که جریان چپ و اعضا و سران حزب توده داشتند. اغلب آنها زبان دیگری به جز فارسی را به حدی که بتوانند متون فلسفی را بخوانند، نداشتند. چون خوانش آثار متفکری چون مارکس که دکتری فلسفه داشت، چندان ساده نبود. کتاب «مانیفست کمونیست» و شناخت و مطالعه آن برای هرکسی که بخواهد در رابطه با مسائل سیاسی و اجتماعی قرن حاضر تحقیق کند، از کارهای لازم و ضروری است.

اگرچه مارکس در کتاب «سرمایه» به کالبدشکافی سرمایه داری پرداخته است ولی پیش از تالیف این کتاب او در «مانیفست کمونیست» خطوط اصلی تجزیه و تحلیل سرمایه را مشخص کرده است. در «مانیفست کمونیست» اعلام شده که مبارزه طبقاتی یک مبارزه سیاسی است. سازمان یا تشکل پرولتاریایی در نهایت منجر به سازمان یافتن یک حزب سیاسی می‌شود که اداره جامعه را در دست می‌گیرد. در همین کتاب است که خط و خطوط حرکت انقلاب کمونیستی روشن می‌شود. چون گفته می‌شود که پرولتاریا نمی‌تواند در چهارچوب قانونی که بورژوازی برقرار کرده قدرت را در جامعه از آن خود کند و این کار باید از راه سرنگونی قهرآمیز تمام شرایط اجتماعی سرمایه داری، تحقق یابد.

ای کاش افراد جامعه چپ کشور ما این کتاب «مانیفست کمونیست» را خوب خوانده بودند و با وضعیت ایران در دوره قاجاریه و پهلوی تطبیق می‌دادند و آنگاه راه درست را برمی‌گزیدند. چپ‌ها باید بررسی می‌کردند که آیا اجرای دستورالعمل‌های «مانیفست کمونیست» به صلاح خودشان و کشورشان هست یا نه؟ در این مانیفست سعی می‌شود که کارگران را بر علیه بورژوازی بشورانند تا ماشین آلات مدرن تولیدی را خرد کنند، کارخانه‌ها را به آتش کشند و منزلت از دست رفته کارگران قرون وسطی را با زور و از نو زنده کنند.

منزلت کارگران قرون وسطی چه منزلتی بود؟ کار کردن در نهایت سختی و با انرژی بدنی و فیزیکی بدون کمک ماشین با نابودی جسم و روح کارگران و دادن بخش بسیار زیاد از دسترنج خود به فئودال‌ها و مذهبیون کلیساها، این منزلتی بود که کارگران دوران قرون وسطی داشتند و مارکس در مانیفست کمونیست به دنبال قیام کارگران برای بازپس گیری آن بود. علاقه‌مندان برای اطلاع بیشتر از چگونگی مفاهیم کتاب «مانیفست کمونیست» و «سرمایه» مارکس می‌توانند به کتاب «امیر هوشنگ ابتهاج: شاهری که باید از نو شناخت» مراجعه کنند. بنابراین سوال شما درست است. بسیاری و بلکه اغلب احزاب و افراد وابسته به مارکسیسم در ایران بدون مطالعه دقیق آثار مارکس خود را مارکسیست می‌پنداشتند و از این جهل اطلاعات ضربه شدیدی به خود و مردم زدند.

هرچند که پس از لنین دیکتاتوری چون استالین در شوروی به حکومت رسید و سیاست‌های خشنی را ایجاد کرد، اما حکومت شوروی به هر حال نخستین حکومت در جهان مدرن بود که برای رسیدن به جامعه‌ای بدون طبقه حرکت کرد و تقریبا جامعه‌ای یکدست از نظر توزیع عدالت را به وجود آورد. هرچند که این به باور بسیاری صرفا توزیع فقر بود. با این اوصاف اما خفقان و سرکوب‌های شدیدی در جامعه بوجود آمد و حتی بسیاری از موافقان استالین نیز تصفیه شدند. رویکرد استالین در خفه کردن صدای مخالف نیز به همه احزاب سرایت کرد. ترس از شدت عمل استالین گویی به ایرانی‌ها از جمله حزب توده نیز سرایت کرده بود.
پیاده شدن رژیم سوسیالیستی در کشور شوروی به علل مختلف که جای آن در این مصاحبه نیست منجر به شکست شد و نصف جهان پس از هفتاد سال اسارت فکری بدون هیچ دستاوردی به جامعه جهانی برگشت و هنوز هم آثار عقب ماندگی در این کشورهای جدا شده از بلوک چپ مشاهده می‌شود ولی بعضی از احزاب چپ و بویژه حزب توده زمانی در ایران تاسیس شدند که در شوروی رژيم دیکتاتوری استالین که رفتار و عملکردش مغایر با راه و روش لنین و مارکس بود، حکمفرما بود. استالین ته مانده تفکرات مارکس را که در روش اجرایی لنین باقی بود، از بین برد و شوروی را مطابق ایده و افکار خود اداره می‌کرد. احزاب کمونیست جهانی هم می‌بایست بدون چون و چرا از اهداف حزب کمونیست شوروی و سازمان اطلاعاتی ک. گ. ب تبعیت می‌کردند.

اهداف این احزاب از جمله حزب توده تامین منافع شوروی بود و آنها در رابطه با سختی معیشت و زندگی کارگران ایرانی ماموریتی نداشتند. به ظاهر تظاهر به این گونه شعارها می‌کردند ولی در باطن تامین کننده منافع شوروی بودند. احزاب مارکسیست ایرانی هم این گونه بودند. در کنگره‌های جهانی احزاب کمونیست خط مشی‌های اجرایی برای آنها از مسکو تعیین و به صورت سخنرانی خوانده می‌شد و احزاب هم با کف زدن آن را تایید می‌کردند و در کشورهایشان به اجرا می‌گذاشتند و برای این خوش خدمتی حقوق و امکانات رفاهی دریافت می‌کردند. البته این نکته را هم باید عرض کنم که حزب کمونیست شوروی در کشور روسیه و در اغلب کشورهای دیگر با هر هدفی که تشکیل شدند، نتوانستند به آن اهداف برسند و در نهایت بر اثر عملکرد نادرست خود سقوط کردند.

بسیاری بر این باورند که حزب توده و عقاید ایدئولوژیک این حزب و فضایی که به عنوان آلترناتیو دربرابر سیاست‌های حاکم پیش آورده بود، بر ادبیات و هنر ایران بسیار تاثیر گذاشت. به نظر شما این تاثیر را می‌توان تاثیر استالینیسم دانست یا تاثیر مارکسیسم؟ با توجه به اینکه آثار مارکس هم چندان ترجمه نشده بود و حتی برخی از سمپات‌های حزب در خاطرات خود از رویکرد مطالعه ستیزی سران صحبت کرده‌اند.
تاثیرپذیری ادبیات و هنر معاصر ایران از تفکرات و اندیشه‌های حزب توده قطعا تحت تاثیر مانیفست فکری‌ای بود که حزب کمونیست شوروی و سازمان جاسوسی ک. گ. ب برای احزاب کمونیست دنیا تهیه و تدوین می‌کردند. با توجه به فقر فرهنگی آن دورانِ جامعه ایرانی اغلب روشنفکران، شاعران و نویسندگان برای نشر آثار خود و اطلاع از جریان‌های ادبی و هنری جهان متوسل به مجلات و جلسات سخنرانی حزب توده بودند. بدیهی است چون آن زمان هنوز اندیشه‌ها و افکار مارکس به طور اصولی و درست در جامعه ما شناخته شده نبود، لذا تفکرات حزب توده ناشی از دیکنه‌های تفکرات استالینی از طریق حزب کمونیست شوروی و سازمان جاسوسی ک. گ. ب بود.

حزب توده به تبعیت از حزب کمونیست شوروی برای خلق آثار ادبی و هنری، مانیفست فکری دیکته شده‌ای به نویسندگان، شاعران و هنرمندان توده‌ای ارائه می‌داد و آنها باید در چهارچوب این مانیفست به خلق آثار خود می‌پرداختند. این دستورالعمل که همان فرمالیسم روس است، این نکته را در نظر می‌گیرد که نوشته‌ها و سروده‌های اهل قلم و کارهای هنری هنرمندان باید از لحاظ فرم ظاهر، زیبا ولی از لحاظ باطن و محتوا بی ارزش باشند. همین مساله باعث شد که نویسندگان و شاعرانی ظهور کردند که کم‌مایه خام پلی پرکار بودند. همین روش را حزب توده نیز به وابستگان فرهنگی و ادبی خود دیکته کرده بود. بویژه در کنگره نویسندگان ایران که به سال ۱۳۲۵ خورشیدی توسط انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی در تهران برگزار شد. این تئوری‌ها و دستورالعمل ادبی همان چیزی است که استاد شفیعی کدکنی آن را در کتابی ارائه داده است و نمونه‌هایی از ادبیات کهن برایش یافته که جای تعجب دارد.

شما در کتابی هم به عقاید حزبی سایه پرداخته‌اید و بحث مفصل و مبسوطی هم دارید درباره تاثیر مارکسیسم بر ادبیات. بفرمایید که ارزیابی شما از تاثیر مارکسیسم بر ادبیات ایران مثبت است یا منفی؟
تفکرات مارکسیستی چه در ایران و چه در جهان تاثیر بسیار زیادی بر فرهنگ، ادبیات و هنر داشته است. بر اساس تفکرات مارکسیستی ادبیات وسیله‌ای است برای توجیه راه رسیدن به اهداف ایدئولوژیک و اشاعه آن. تاثیر مارکسیسم بر ادبیات ایران هم جنبه تخریبی داشته و هم جنبه روشنگری. در دوران رژیم شاه که آنها حاضر نبودند تریبون، امکانات یا رسانه‌ای در حد آنچه حزب توده در اختیار نویسندگان، شاعران و هنرمندان قرار داده بود، در اختیار اهل فرهنگ و هنر قرار دهند، بسیاری از افراد به علت اینکه جای دیگری جز حزب توده وجود نداشت که بتوانند به نشو و نمای فرهنگی بپردازند، به آن حزب گرایش پیدا کردند. البته باید منصفانه گفت که حزب توده با انتشار آثار بسیاری از افراد اهل قلم و ادب و بویژه ترجمه آثاری از نویسندگان روس به جامعه فرهنگی ما کمک‌هایی هم کرده و دریچه‌هایی را به سوی ادبیات خارج از کشور در جامعه بسته آن زمان گشوده است که خود این کار مثبت بوده ولی چون اهداف این حزب در ارائه این خدمات اهدافی سیاسی و مشخص شده در چهارچوب برنامه‌های مسکو بود، این فعالیت‌ها تخریب‌های شدیدی نیز در جامعه فرهنگی و اجتماعی ما ایجاد کرد.

ریشه بسیاری از اختلافات فرهنگی و عدم قبول و باور یکدیگر و بدگویی‌های حتی روشنفکران و دانشگاهیان نسبت به هم ریشته در این خط مشی فرهنگی حزب توده داشت که حتی تاکنون نیز ادامه دارد این زیربنای تفکرات حقنه شده از طرف رژیم شوروی در ارائه مطالب ادبی و فرهنگی باعث شد که سمت و سوی ادبیات معاصر ما به طرف تهمت زنی، عدم قبول یکدیگر و در نهایت کینه ورزی در جامعه فرهنگی ما سوق یابد و از رشد و شکوفایی ادب و فرهنگ کشورمان بکاهد. لذا به گمان من جنبه‌های تخریبی تفکرات مارکسیستی بر ادبیات ما بر سودمندی آن می‌چربد. نمونه این گونه تخریب‌ها را شما می‌توانید در کتاب «پیر پرنیان اندیش» که شامل مصاحبه‌های استاد هوشنگ ابتهاج بخوانید. نمونه دیگر این تخریب در کتاب «با چراغ و آیینه» استاد شفیعی کدکنی در رابطه با نیما و شاملو قابل مشاهده است. بازهم نمونه دیگری از این فروریزی‌ها را می‌توانید در آثار اخیر استاد دولت آبادی مطالعه کنید.

تمامی این بحث تاکنون درباره حزب توده و اعضایش بود که مورد مخالفت بسیاری دیگر از جریان‌های چپ در ایران هم بودند. احزاب و چریک‌های موسوم به فدایی خلق که در مبارزه با رژیم پهلوی بودند، چه نسبتی با عقاید مارکس داشتند؟ بهمن بازرگانی که شروع مطالعات مارکسیستی سازمان مجاهدین خلق با او بود، در جایی گفته است که اگر عقیده ما پیروز می‌شد حکومتی مانند رژیم قذافی را تشکیل می‌دادیم. نظر شما در این باره چیست؟
سازمان‌های چریکی چپ و راست از دل احزاب و سازمان‌های چپ و راست بیرون آمده و انشعاب کرده‌اند. به طور کلی نسل آنها که جوان‌تر بودند با بزرگان احزاب که ماموریت و وابستگی داشتند، از نظر تفکر و مطالعه و سواد تفاوت بسیاری دارند. میزان سواد و اطلاعات آدمی مثل بیژن جزنی از مارکسیسم به مراتب بیشتر و کامل‌تر از افرادی چون کیانوری و طبری بود. ولی آنها هم از لحاظ اندیشه سیاسی مارکسیسم – لنینیسم بودند که خود یک نوع تحریف مارکسیسم کلاسیک است.

یا به عنوان نمونه قطعا اطلاعات و مطالعات آدم‌هایی مانند حنیف نژاد و تقی شهرام از مارکسیسم بسیار گسترده‌تر از کادر مرکزی حزب توده بوده است. ولی به طور کلی آنها هم الگوهای اجراییشان شبیه به احزاب کمونیستی بود که از مارکسیسم آکادمیک به دور است.

اما در رابطه با بهمن بازرگانی، او اصولا یکی از چهره‌های مشکوک مبارز بر علیه رژیم پهلوی بود. او پس از انقلاب از فعالیت‌های سیاسی کنار کشید و بیشتر از طریق انتشار آثارش شناخته شده است. کتاب «ماتریس زیبایی» او یکی از منابع مهم رشته زیبایی شناسی به شمار می‌رود. رشته تحصیلی‌اش مهندسی راه و ساختمان بود و به فلسفه علاقه و مطالعه فراوان داشت و از طریق برادرش محمد بازرگانی به هسته مرکزی سازمان مجاهدین راه پیدا کرد. بازرگانی به طور کلی دارای اندیشه‌های التقاطی بود که از یک گرایش به گرایشی دیگر می‌پرید. هنگامی که بسیاری از اعضای هسته مرکزی مجاهدین در دهه چهل اعدام شدند و او از این مرحله جان به در برد. در رابطه با افکار و نظرش باید گفت که در این صورت ایران از چاله رژیم پهلوی به چاهی مانند رژیم قذافی سقوط می‌کرد. ادعای قذافی برقراری رژیمی ترکیب از سوسالیسم و اسلام بود. کتاب سبز قذافی که مانیفست فکری اوست ماهیت دیکتاتوری قبیله‌ای او را روشن می‌کند.

برچسب‌ها

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • حسین احمدی ۱۷:۱۱ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۷
    بسیار مقاله ای مستدل و آموزنده بود.بویژه برای جوانان.دست شما درد نکند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها