شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۸:۵۹
معرفت‌شناسی معاصر مبتنی بر فلسفه تحلیلی است

پیکانی می‌گوید: وقتی از معرفت‌‌‌شناسی معاصر سخن می‌‌‌گوییم رویکرد فلاسفه تحلیلی به مقوله معرفت منظور است، رویکردی که در قالب شاخه‌‌‌ای از فلسفه تحلیلی تشخص یافته است و بر اساس رویکرد تحلیلی ایده‌‌‌های معرفتی‌‌‌ای را که در لسان فلاسفه پیشین به نحو کلی مطرح شده بود، به طور موشکافانه بررسی می‌‌‌کند.

 خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- احمد ابوالفتحی: معرفت‌شناسی از جمله شاخه‌های فلسفه است که در دوران جدید و پس از عصر روشنگری توانست نقشی محوری‌تر در مباحث فلسفی بیابد. از این رو آشنایی با مباحث مرتبط با این حوزه و به‌ویژه مباحث جدیدتر آن که در چهارچوب معرفت‌شناسی معاصر طبقه‌بندی می‌شود، برای هر علاقه‌مند به فلسفه لازم است. جلال پیکانی استاد دانشگاه و پژوهشگر حوزه فلسفه با ترجمه کتاب «معرفت‌شناسی» اثر ریچاردفیومرتون که نشر حکمت آن را منتشر کرده است، گامی در مسیر معرفی مباحث جدید معرفت‌شناسی برداشته است. همراه با او در این ‌گفت‌وگو به مباحث عمده مرتبط با این حوزه و نیز مباحث طرح شده در این کتاب می‌پردازیم:
 
معرفت مفهومی بسیار کلّی است، در بافت اندیشه فلسفی وقتی از معرفت و معرفت‌شناسی سخن می‌گوئیم، چه منظوری داریم؟
از زمان افلاطون، و به طور مشخص در محاوره تئاتتوس، مقصود از معرفت‌‌‌ تا حدودی مشخص شده است و آن عبارت است از آن قسم از دانستن که واجد سه مولفه باور، صدق و توجیه باشد. گاه به این برداشت از معرفت، معرفت گزاره‌ای نیز گفته می‌شود تا به این طریق تفاوت آن با شناخت مبتنی بر مهارت و همچنین آشنایی مستقیم مشخص شود. هرچند در زندگی بخش قابل توجهی از شناختی که به کار می‌‌‌آید، غیر از معرفت گزاره‌ای است، اما فیلسوفان اغلب از بررسی معرفت غیر گزاره ای اجتناب کرده‌‌‌اند چون چنان معرفت‌‌‌هایی را اغلب پیچیده‌تر از آن یافته‌‌‌اند که به لحاظ فلسفی قابل تبیین و تحلیل باشد. در طول تاریخ فلسفه این برداشت از معرفت تغییراتی به خود دیده است ولی در کل داستان در همین مسیر پیش رفته است. عمده تغییرات را از دهه 60 میلادی به بعد مشاهده می‌‌‌کنیم.
 
در معرفی پشت جلد کتاب معرفت‌شناسی، آن را اثری مناسب برای آشنایی با معرفت‌شناسی معاصر نامیده شده است. تقسیم‌بندی معرفت‌شناسی به معاصر و غیرمعاصر بر چه مبنایی صورت می‌گیرد. کمی درباره این تقسیم‌بندی توضیح دهید.
بنیاد معرفت‌‌‌شناسی معاصر همان بخش‌‌‌های معرفتی فلسفه است، به خصوص بخش‌هایی که بعد از فلسفه جدید پررنگ تر و برجسته‌‌‌تر شد. اما در قرن بیستم و به خصوص با کارهای برخی فلاسفه تحلیلی، همچون رودریک چیزلم تمرکز روی مولفه‌‌‌های شناخت و ظرایف فنی بیشتر شد. به تعبیری دیگر، وقتی از معرفت‌‌‌شناسی معاصر سخن می‌‌‌گوییم رویکرد فلاسفه تحلیلی به مقوله معرفت منظور است، رویکردی که در قالب شاخه‌‌‌ای از فلسفه تحلیلی تشخص یافته است و بر اساس رویکرد تحلیلی ایده‌‌‌های معرفتی‌‌‌ای را که در لسان فلاسفه پیشین به نحو کلی  مطرح شده بود، به طور موشکافانه بررسی می‌‌‌کند. همچنین معرفت شناسی معاصر در برخی از ایده‌‌‌های جاافتاده معرفتی چون و چون می‌‌‌کند، بخصوص در مورد این ایده که مولفه‌‌‌ای که باور صادق را به معرفت تبدیل می‌‌‌کند، توجیه است. علاوه بر این‌‌‌ها، معرفت‌‌‌شناشی معاصر به دسته‌‌‌بندی شسته و رفته مسائل معرفتی می‌‌‌پردازد و از این رهگذر باب‌‌‌های معرفت‌‌‌شناسی شکل می‌‌‌گیرد، باب‌‌‌هایی نظیر: امکان معرفت، مرزهای معرفت، مولفه‌‌‌های معرفت، منابع معرفت، اقسام معرفت و غیره. بگذارید مثالی مطرح بکنم. در لابلای مباحث جان لاک و یا کلیفورد ایده‌‌‌هایی درباره وظایف معرفتی مطرح بود که ذیل هیچ عنوان یا دسته معرفتی قرار نگرفته بود. اما در معرفت‌‌‌شناسی معاصر این مباحث را ذیل عنوان وظیفه‌‌‌گرایی معرفتی و اخلاق باور مطرح می‌‌‌کنند. سپس قوت و ضعف چنان ادعاهایی را به شیوه‌‌‌ای تحلیلی بررسی می‌‌‌کنند. از دیگر ویژگی های معرفت نشاسی معاصر این است که در آن برای نخستین بار مباحثی مطرح شده‌‌‌اند که پیش از این سابقه نداشته است، مانند مناقشه درونی-گرایی و برونی‌‌‌گرایی.

 
مفهوم معرفت و مقوله معرفت‌شناسی پس از کانت اهمیت قابل توجهی داشت. پیش از کانت نگرش فلاسفه به این مفهوم چگونه بود؟
معرفت شناسی معاصر بیشتر بر دکارت توجه دارد تا کانت. کانت بیشتر بر قلمرو و مرزهای معرفت متمرکز بود. دکارت بر امکان معرفت و مسأله شکاکیت. مسأله کانت بیشتر حل مناقشه رئالیسم و ایده‌‌‌آلیسم و همچنین پاسخ به هیوم بود که در شکل مسأله مرزهای معرفت متجلی شد. کانت ظاهراً نتوانست به نحوی رضایت‌‌‌بخش این مسأله را حل بکند. اما دکارت با طرح شک دستوری به طور بنیادی در دفاع از امکان معرفت کوشید، اما دفاعی ناکام. در مقابل، کانت شکاکیت جهانشمول را مسأله اصلی خود قرار نمی‌‌‌دهد، در حالی که برای معرفت‌‌‌شناسی معاصر مسأله امکان معرفت از مسأله مرزهای معرفت مهم‌‌‌تر است. از بین فلاسفه پیشاکانتی، این چهره‌‌‌ها در معرفت‌‌‌شناسی معاصر بیش از سایرین مطرح هستند: افلاطون، سوفسطائیان، دکارت، لاک، هیوم، کلیفورد.
 
آنچنان که مشخص است، معرفت‌شناسی در دهه‌های اخیر سیری دیگرگون یافته است و روندی متفاوت با تاریخ صدها ساله این شاخه اندیشه‌ای را طی می‌کند. آیا این دگرگونی را قبول دارید؟ چه شد که از مقوله صدق به مقوله توجیه گذار کردیم؟
این پرسش که «آیا این دگرگونی را قبول دارید» به دشواری می‌‌‌تواند پرسشی فلسفی‌‌‌ تلقی شود. اگر اجازه بدهید آن را بدین صورت مطرح بکنیم که «آیا مسیری که معرفت‌‌‌شناسی معاصر طی کرده‌‌‌است از مسیر پیشین ثمربخش‌‌‌تر بوده است؟» در پاسخ باید گفت که اولاً این تغییر اجتناب‌‌‌ناپذیر بود. با ظهور فلسفه تحلیلی طبیعی بود که نگاه به معرفت نیز دیگرگون شود. ثانیاً برخی موشکافی‌‌‌ها، نظیر آنچه که تحت عنوان مسائل گتیه مطرح است، وجود نقایصی جدی در فهم فلاسفه قبلی به معرفت را نشان می‌‌‌دهد. از نظر من در اثر کارهای فلاسفه ای نظیر گتیه، کواین، گلدمن، آلستون و نظیر اینها، فهم ما از معرفت نسبت به گذشته عمق بسیار بیشتری یافته است. از سوی دیگر، ظهور علوم شناختی و تحلیل علمی معرفت نیز تغییر نگرش فلسفی به معرفت را اجتناب‌‌‌ناپذیر ساخته است. هر روز که می‌‌‌گذرد معرفت‌‌‌شناسی بیش از پیش به یافته‌‌‌های تجربی وابسته‌‌‌تر می‌‌‌شود. اما این مسیر لزوماً به حل نهایی پرسش‌‌‌های معرفتی منجر نمی‌‌‌شود و فقط فهم ما را از پیچیدگی‌‌‌های معرفت بیشتر می‌‌‌کند.
 
روند کنونی حوزه اندیشه‌ای معرفت‌شناسی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ آیا معرفت‌شناسی هنوز بخش پویا در علم فلسفه است؟
تعبیر «علم فلسفه» که صحیح نیست، چون فلسفه علم نیست. اما در هر صورت باید بگویم که معرفت‌‌‌شناسی جز پویاترین حوزه‌‌‌های فلسفه معاصر است. این پویایی بیشتر ناشی از ارتباط تنگاتنگ آن با علوم شناختی است. اما در نگاهی کلی‌‌‌تر باید گفت که قرن 21 تا کنون با رکود در همه زمینه-های علمی و هنری و فلسفی پیش رفته است. به تعبیری ساده‌‌‌تر، برخلاف قرن 20 که مدام با کشفیات و یافته‌‌‌های نو مواجه هستیم، در قرن 21 چنین چیزی مشاهده نمی‌‌‌شود. در قلمرو فلسفه به طور عام و معرفت‌‌‌شناسی به طور خاص چنین است. ولی در مقایسه با سیار حوزه‌‌‌ها، معرفت‌‌‌شناسی پویاترست. البته فضای فلسفی ایران بیش از یافته‌‌‌های کاملاً امروزی نیازمند فهم عمیق یافته‌‌‌های قبلی است.
 
درباره نویسنده کتاب و اهمیت او در حوزه معرفت‌شناسی توضیح دهید.
ریچارد فیومرتون استاد دانشگاه آیوا است. هرچند نمی‌‌‌توان او را یک معرفت‌‌‌شناس تراز اول و تأثیرگذار دانست اما کتاب‌‌‌های او به لحاظ آموزشی  قابل توجه هستند. او علاوه بر معرفت‌‌‌شناسی در حوزه متافیزیک و اخلاق نیز کارهای بسیاری عرضه کرده است اما عمده توجه او به معرفت‌‌‌شناسی است. مواضع معرفت‌‌‌شناختی او بیشتر محافظه‌‌‌گرایانه است. آخرین اثر او با عنوان معرفت، تفکر و مسأله دوگانه‌‌‌انگاری در سال 2013 منتشر شده است.
 
درباره خودتان، دلیل علاقه‌تان به این حوزه و دیگر آثاری که در این زمینه تالیف و ترجمه کرده‌اید یا در دست تالیف و ترجمه دارید هم توضیح دهید.
من دانشجوی رشته فلسفه هستم و حوزه کاری من فلسفه تحلیلی است. در درون فلسفه تحلیلی معرفت‌‌‌شناسی قلمرو کاری اصلی و فلسفه اخلاق و فلسفه دین حوزه علایق فرعی من را تشکیل می‌‌‌دهند. در قلمرو معرفت‌‌‌شناسی کتابی تحت عنوان نظریه‌‌‌های متأخر توجیه و شناخت توسط انتشارات تیسا منتشر شده است. اگر معرفت‌‌‌شناسی را در معنای اعم در نظر بگیریم، ترجمه اتمیسم منطقی برتراند راسل و رساله‌ای در باره طبیعت آدمی از دیوید هیوم در راستای علایق معرفت‌شناختی من قرار می‌‌‌گیرد. همچنین با همراهی اقای دکتر بیت اله ندرلو کتاب تاریخ فلسفه تحلیلی را ترجمه کرده‌‌‌ایم که توسط انتشارات حکمت منتشر شده است. در حال حاضر تألیف یا ترجمه‌‌‌ای در دست ندارم و بیشتر به مطالعه مشغولم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها