جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۸ - ۰۸:۰۳
ربط ضروری بین اعتدال‌گرایی و رمانتیسم وجود ندارد

مسعود آذرفام می‌گوید: رمانتیک‌ها چندان وارد بازی‌ها و دعواهای سیاسی نشده‌اند؛ اما این بدان معنا نیست که در مورد سیاست فکر هم نکرده‌اند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، جنبش رمانتیسم به طور کلی و رمانتیسم آلمانی به طور خاص اهمیت بسزایی در سیر تطور اندیشه غرب داشته، اما متاسفانه این جنبش تاکنون غالبا موضوع مطالعه پژوهندگان ادبیات بوده و سویه‌های دیگر این جنبش همواره تحت‌الشعاع سویه ادبی آن قرار گرفته است. فردریک بیرز در کتاب «رمانتیسم آلمانی: مفهوم رمانتیسم آلمانی اولیه» با شوریدن بر این رویکردغالب، بر آن است تا نشان دهد ادبیات و زیبایی‌شناسی این جنبش در حقیقت فرع بر متافیزیک، اخلاق و سیاست آن بوده، و امیدوار است بتواند با این شیوه رویکرد مطالعاتی به رمانتیسم با محوریت رمانتیسم آلمانی اولیه را دگرگون کند.
 
این استاد فلسفه دانشگاه سیراکیوز در ده مقاله این کتاب که در مناسبت‌های مختلف نگاشته و علی‌رغم ربط منطقی بینشان می‌توان آن‌ها را به طور جداگانه نیز مطالعه کرد، با ارجاع مکرر به آثار رمانتیک‌های آلمانی مسائلی را مطرح می‌سازد که گهگاه از منظر پژوهشگران تیزبین رمانتیسم آمانی نیز مغفول مانده‌اند.
 
مسعود آذرفام مترجم اثر در گفت‌وگو با ایبنا؛ از خوانش جدید نویسنده به رمانتیسم سیاسی می‌گوید و به این پرسش‌ پاسخ می‌دهد که آنچه که بیرز سعی دارد به اسم بعد سیاسی از دل رمانتیسم بیرون بکشد، عمل‌گرایی و سوبژکتیوتیه مورد نظر برای عمل‌گرایی هم دارد یا آنچه که روایت می‌کند صرفا نمایشی از امر سیاسی جلوه می‌دهد؟ او همچنین توضیح می‌دهد که چقدر می‌توان مفاهیمی مثل اعتدال‌گرایی و میانه‌روی که این روزها در ادبیات سیاسی جهان و ایران پررنگ شده‌اند را برآیند گفتمان فلسفه سیاسی رمانتیسم دانست.
 
ضرورت ترجمه کتابی درباره رمانتیسم را چه دیدید و به نظرتان کتاب «رمانتیسم آلمانی: مفهوم رمانتیسم آلمانی اولیه» نوشته فردریک بیرز قرار است کدام بخش مباحث فلسفه را در ایران پوشش بدهد؟
 من به عنوان کسی که بیشتر در حوزه اندیشه سیاسی فعال هستم؛ گمان کردم که سویه‌های سیاسی که کتاب در تفسیر رمانتیسم آلمانی بسیار جالب و بدیع است و در ترجمه هم سعی کردم بیشتر سویه‌هایی که در رمانتیسم آلمانی سیاسی است را برجسته کنم و به خواننده ایرانی بشناسانم.
 
بیرز سعی کرده در این اثر خوانش جدیدی از نگاه گفتمان رمانتیسم به مقوله سیاسی ارائه بدهد و خوانش کلاسیک را به چالش می‌کشد؛ اما به نظر می‌رسد نگاه رمانتیسم به مسئله سیاست همچنان بعد سانتیمانتال خودش را حفظ کرده و امر رادیکالی که نویسنده سعی دارد از رمانتیسم بیرون بکشد احساس نمی‌شود.
 برای پاسخ ابتدا بهتر است گریزی بزنیم که برخی از این تفاسیر معاصر از رمانتیسم همان‌طور که در کتاب هم اشاره شده به پست‌مدرنیسم نسبت داده می‌شود. ما می‌توانیم اینگونه به ماجرا نگاه کنیم که با قرابت پست‌مدرن‌ها با رمانتیسم هم می‌‌شود برای امروزمان فکر کنیم. به عنوان مثال رویکردهایی که رمانتیسم‌ها به هرمنوتیک داشته‌اند یا نظام‌های نقادی که از مدرنیته ارائه می‌کنند و آزادی‌های جنسی‌ای که برخی از سردمداران رمانتیسم به آن قائل بوده‌اند برای امروز هم می‌تواند مفید باشد.
 
البته این نوع خوانش هم نباید ما را به زمان‌پریشی یا آناکرونیسم بکشاند و نویسنده هم تلاش دارد تا بگوید هرچند که این مضامین در اندیشه‌های رمانتیست‌ها وجود داشته اما این نوع خوانش از آن پتانسیل دچار شدن به زمان‌پریشی را دارد.
 
در مورد سیاست هم به لحاظ هستی‌شناسی می‌توان از رمانتیست‌ها بهره برد و روی نقادی‌هایی که از جامعه مدرن ارائه می‌دهند تمرکز کرد. اینکه برای توضیح پدیده‌های جامعه مدرن از مفهوم خودبیگانگی استفاده می‌کنند که بعدها مارکس هم همین‌ را می‌گوید یعنی می‌توان مدعی شد که رمانتیک‌ها اولین افرادی بودند که روی جدایی انسان از جامعه و اتمیزه‌شدن فرد در جامعه و از دست رفتن وحدت دوره وجود داشت دست گذاشتند. این‌ها همه نقدهایی هستند که امروز هم می‌توان به مدرنیته وارد دانست. اگرچه باید در نظر داشته باشیم که رمانتیست‌ها علیه مدرنیته نبوده‌اند و مهمترین نقطه در تفسیر رمانتیسم این است که نه تنها مخالف مولفه‌ها مدرنیته نبودند بلکه از لحاظی آن‌ها را رادیکال هم کردند. به عبارت دیگر رمانتیست‌ها نه تنها نقادی مدرنیته و نقد دوره روشنگری را نه تنها نفی نمی‌کنند بلکه آن را رادیکال هم می‌کنند. از همین رو این گفتمان برای امروز هم بسیار می‌توان استفاده کرد.
 
نقد بسیاری به گفتمان رمانتیسم نه ارتجاعی بودن آن و جایگزینی مذهب و امر متافیزیک با یک چارچوب به اسم دولت زیبایی‌شناختی که غیرسیاسی بودن آن است. آنچه که بیرز هم سعی دارد به اسم بعد سیاسی از دل رمانتیسم بیرون بکشد، عمل‌گرایی و سوبژکتیوتیه مورد نظر برای عمل‌گرایی هم دارد یا آنچه که روایت می‌کند صرفا نمایشی از امر سیاسی جلوه می‌دهد؟
  بحث اینجاست که اساس بحث رمانتیسم آن وحدت از دست رفته‌ است و می‌خواهند دوباره آن وحدت ارگانیک را به دست بدهند. اما سویه تفسیری می‌تواند به اینگونه باشد که تمرکز رمانتیسم‌ها بر هنر صرفا اینگونه نیست که هنر برای هنر باشد بلکه همان‌طور که نویسنده هم روشن می‌کند؛ رمانتیسم‌ها سعی کرده‌اند در آن زمانی که مذهب بنیان‌هایش را از دست داده بنیانی را بر اساس شکل بدهند که سیاست بر اساس آن کار کند. مسلما اینگونه است که رمانتیک‌ها چندان وارد بازی‌ها و دعواهای سیاسی نشده‌اند؛ اما این بدان معنا نیست که در مورد سیاست فکر هم نکرده‌اند.
 
درواقع اندیشه رمانتیسم به ذات سیاسی است. نه به این معنا که روی هنر به صرف هنر بودن تاکید می‌کند؛ بلکه یک جهان‌بینی را شکل می‌دهند که در درونش هنر بر مبنای سیاست و بنیان‌های سیاسی استوار می‌شود. به این معنا که پیش از یک زمانی دین این نقش را ایفا می‌کرد و وقتی بعد از نقادی‌های بنیادینی که روی مذهب می‌شود قدرت و قوامش را از دست می‌دهد و حالا آنچه که از نظر رمانتیست‌ها در دست هست هنر است.
 
اینجاست که اصطلاح دولت زیبایی‌شناختی مطرح می‌شود و می‌توان از دولت به معنای یک کل ارگانیک انتظار نگاهی زیبایی‌شناختی داشت و از این حیث هست که رمانتیسم سیاسی است. هرچند می‌توان پرانتزی هم باز کرد که سطح یک اندیشمند بسیار باید پایین باشد که مستقیما در یک کنش سیاسی به صورت عمل‌گرایانه وارد شود. همین اندیشیدن به سیاست و بنیان‌های سیاسی از سوی رمانتیسم یعنی این گفتمان اصلا غیرسیاسی نیست بلکه بذات یک رویکرد سیاسی است.
 
 
 همین تعریف رمانتیسم از مقوله هنر که در واحد کلی به اسم دولت تعریف می‌شود؛ گره زدن امر هنری با قدرت و هژمونی فرهنگی و از بین بردن تمایز بین فرهنگ که یک بخشی از نظام حاکم است و کنش‌ها و برهم‌کنش‌های اجتماعی و فردی را برای آن تنظیم می‌کند و ادبیات و هنر که کاملا خصلت ضدفرهنگ دارند و با سیاست هم‌بسته‌اند و دارای سیاست نیست که به بازتولید مولفه‌ها و شاخص‌های مد نظر  همان دولت منجر می‌شود؟
 بله این نقد را می‌توان به رمانتیسم وارد دانست. مسلما این تفسیر هم وجود دارد که رمانتیست‌ها یک معیار جزئی برای سیاست رمانتیک و دولت رمانتیک به دست نمی‌دهند و در نتیجه رمانتیسم سیاسی می‌تواند به تفاسیر مختلفی بانجامد و عملا هم دست‌آویزی قرار بگیرد برای سیاست‌مداران که با ادعای ساخت یک نظام زیباشناختی کلی یک نظام توتالیتر ایجاد کنند. شاید این مسئله را هم به لحاظ هرمنوتیکی بتوان اینگونه بررسی کرد که رمانتیست‌ها اساسا نمی‌توانسته‌اند به صورت عملگرایانه وارد سیاست شوند؛ چراکه در یک دوران بحران سیاسی به سر می‌بردند که چینش‌های سیاسی به صورت جزئی برایشان مقدور نبود. منتها درکل این نقدر به رمانتیک‌ها وارد است.
 
مسئله دیگر اینکه رمانتیک‌ها همیشه نسبت به به اتمیزه‌شدن جامعه و فردگرایی حساس بوده‌اند؛ ولی هیچ چارچوب و تقابلی برای این اتمیزه‌شدن هم به دست نمی‌دهند و یک کل منفک از قدرت را تعریف نمی‌کنند. نگاه بیرز به این موضوع چیست؟
 نویسنده استدلال می‌کند که رمانتیست‌ها اندیشمندان سیاسی بوده‌اند؛ به بیان بهتر رمانتیست‌ها اندیشمندان سیاسی نبوده‌اند اما بنیان‌های سیاسی آن‌ها را وادار کرده که به تاملات سیاسی بپردازند. به همین دلیل هم مثل سایر اندیشمندان سیاسی وارد این بحث نشده‌اند که نظر را چگونه می‌توان به عمل رساند و بین نظریه و عمل‌گرایی پل زد. با این حال تجلی سیاسی بحث‌های رمانتیک‌ها در فلسفه هگل خودش را نشان می‌دهد. هگل جوان را هم می‌توان دارای قرابت بسیار زیادی با رمانتیسم‌ها بدانیم. من اینگونه تفسیر می‌کنم که جزیات فلسفه سیاسی رمانتیک‌ها در اندیشه‌های هگل و فلسفه سیاسی او ظهور پیدا کرده است.
 
او در یک کتاب دیگرش که درباره اندیشه سیاسی آلمانی است یک دیدگاه رایج در اندیشه سیاسی آلمانی که می‌گویند اندیشه غیرسیاسی هست را هم نقد می‌کند. یعنی این بحث سیاست در اندیشه‌های آلمانی‌ها را در دیگر آثار هم دنبال کرده است.
 
بیرز در مقدمه کتاب یکی از دلایل سیاسی بی‌توجهی به رمانتیست‌ها را این مطلب می‌داند که هم از طرف لیبرال‌ها و هم کمونیست‌ها مرکز ثقلی برای فاشیسم شناخته می‌شد. در تعریفی که او از رمانتیسم ارائه می‌دهد چگونه این ارتباط نفی می‌شود و او این هم‌پوشانی نظر لیبرال‌ها و کمونیست‌ها بر سر رمانتیست‌ها را چگونه تفسیر می‌کند؟
 اینجا ما با تعمیم جز به کل روبرو هستیم. مولفه‌هایی در رمانتیسم وجود دارد مثل احساسات‌گرایی که در مغالطه جزء و کل می‌تواند از دل اندیشه رمانتیسم فاشیسم را بیرون بکشد. منتها مولف بر این تاکید دارد که همه آنچه رمانتیست‌ها ارائه داده‌اند را در قالب یک کل در نظر بگیرید و جزئی‌نگر نباشید که تنها روی احساسات تاکید نکنید و به عقل‌گرایی مورد توجه آن‌ها که اتفاقا گهگاه رادیکال هم شده هم بپردازید.
 
طبیعی است که وقتی روی یک جزء از یک مکتب یا اندیشه دست گذاشته می‌شود، تفاسیر خاص و پر از نقدی از آن بیرون بیاید. برای همین نویسنده می‌گوید ما باید سویه‌های دیگر جنبش رمانتیسم را هم ببینیم.
 
این روزها زیاد مفاهیمی مثل اعتدال‌گرایی و میانه‌روی و ... نه فقط در سیاست ایران که در  ادبیات سیاسی جهان شنیده می‌شود؛ با توجه به تقابل رادیکالیسم و عمل‌گرایی مورد قبول رمانتیست‌ها با آنچه که در گفتمان چپ‌ وجود دارد؛ چقدر می‌توان این مفاهیم را برآیند گفتمان فلسفه سیاسی رمانتیسم دانست؟
 گمان نمی‌کنم در ایران بتوانیم چنین خوانشی از رمانتیسم داشته باشیم. حالا شاید در اروپا بتوان یک قرابت‌هایی بین مفاهیم اعتدال‌گرایی و میانه‌روی با رمانتیسم وجود داشته باشد ولی وضعیت ما در ایران بسیار پیچیده‌تر است. اساسا این خوانش از رمانتیسم به نظرم همان بی‌دقتی و بی‌توجهی نسبت به سیاق تاریخی است که رمانتیسم در آن بالیده و ما امروز در آن قرار داریم است. ربط ضروری بین اعتدال‌گرایی و میانه‌روی و رمانتیسم وجود ندارد و اگرچه می‌توان رمانتیک‌ها را در بطن جامعه اروپایی به نقد کشید و نسبت‌شان را با لیبرالیسم و مارکسیسم سنجید اما کاربست آن در جامعه ایران دشوار است و نیازمند جرح و تعدیل‌های زیادی هستیم که بتوانیم به رابطه خودمان و رمانتیک‌ها بیاندیشیم.
 
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها