دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۰:۴۹
سنگ بنای روانکاوی گفتار عاشقانه‌ میان روانکاو و بیمار است

مهرداد پارسا، مترجم کتاب «در آغاز عشق بود» با عنوان فرعی روانکاوی و ایمان می‌گوید: مسئله‌ کریستوا نوعی خودآگاهی به ماهیت موهوم بسیاری از سطوح مقوم هستی او و در عین حال تأیید ضرورت آن‌هاست. بدون این توهمات ساختار منسجم هستی انسانی از هم می‌گسلد و فرد به مشکلات روانی بسیاری دچار می‌شود.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)ـ مهرداد پارسا را در بین مترجمان ایرانی به ترجمه آثار ژولیا کریستوا می‌شناسند. او اکنون کتاب «در آغاز عشق بود» جدیدترین اثر کریستوا را ترجمه و روانه بازار نشر کرده است. به همین مناسبت با او گفت‌وگویی داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

شما از مترجمانی هستید که به صورت هدفمند و طی یک پروژه کاری روی ترجمه آثار متفکری مانند کریستوا کار کرده‌اید. یکی از حوزه‌های تخصصی نویسنده کتاب روانکاوی است. لطفا برای آشنایی مخاطبان با اندیشه‌های کریستوا به برخی از مولفه‌های اصلی تفکر او اشاره کنید؟
 کریستوا تقریباً بلافاصله پس از ورود به پاریس از سال 1967 کار خود را در مقام روشنفکری فعال و دگراندیش آغاز کرد و مقالات ارزنده و مهمی را در نشریاتی مانند کریتیک و تل کل به چاپ رساند که عمدتاً معطوف به حوزه‌هایی چون زبان‌شناسی و نشانه‌شناسی بودند. از باب مثال بگویم که اولین کتاب کریستوا که در سال 1969 منتشر شد در واقع مجموعه مقالاتی بود که طی دو سال در تل کل منتشر کرده بود و «نشانه‌شناسی: پژوهش‌هایی درباره‌ی معناکاوی» نام داشت. اوج این گرایش اولیه‌ را در «کتاب انقلاب در زبان شاعرانه» می‌بینیم که در سال 1974 منتشر شد و بسیاری از ایده‌هایش زبان‌شناختی بود. کریستوا پس از این کتاب دوره‌ کارآموزی خود را در روانکاوی به اتمام رساند و شروع کرد به فعالیت در مقام یک روانکاو فرویدی-لکانی و همین‌طور بسیاری از آثار بنیان‌فکن و تأثیرگذار خود را بیشتر با رویکردی روانکاونه نگاشت. بنابراین، می‌توان گفت دو عرصه‌ زبان‌شناسی و روانکاوی در مجموع مبانی تفکر کریستوا را شکل می‌دهند و در آثار او نقش پررنگی دارند.

مفهومی که در حکم ملتقایی میان این دو ساحت است و به معنایی سنگ بنای پساساختارگراییِ کریستوا را تشکیل می‌دهد، مفهوم «سوژه‌ی سخنگو» است که بیش از آن که واجد ذاتی پیشینی باشد، سازه یا سرهم‌ساختی است از جنسیت و جسم، تاریخ و محیط، و فرهنگ و زبان؛ سوژه هم عرصه‌ فرایندهای دلالتی و زبانیِ محض و صوری است و هم عرصه‌ای برای ظهور و بروز جنبه‌های عاطفی و احساسی جسم در گفتار. و این مشابه خود زبان است که هم قاعده و نحو است و هم آشوب و انرژی. بنابراین، زبان و سوژه تنها محصول جنبه‌های عقلانی زبان که ماده خام زبان‌شناسی صوری است نیستند، بلکه جنبه‌های غیرکلامی و پنهان و ناخودآگاه نیز نقش مهمی در آن‌ها دارند. کریستوا این دو وجه دلالت و معناداری را به ترتیب امر نمادین و امر نشانه‌ای می‌نامد و این دو را جای تمایز سابق لکان میان نظم نمادین و نظم تصویری/خیالی می‌نشاند.

سوژه‌ی سخنگو اساساً موجود دوپاره‌ای است که میان فرهنگ و طبیعت شکاف خورده است و روانکاوی به کریستوا امکان می‌دهد که به دلالت پیش از زبان، به ساحت نشانه‌ای و عاطفی و زیستی نیز توجه کند، به ساحت آهنگین و مادرانه‌ای به نام «کورا» که کل هستی سوژه بر آن سوار می‌شود و بنیاد ساختار سوبژکتیویته است و همین طور بر بسیاری از جنبه‌های دیگر. بدین قرار بخش زیادی از تفکر کریستوا بر مفاهیم روانکاوانه و تجربه شخصی او از بیمارانش تکیه دارد و هر خواننده‌ علاقه‌مند به آثار کریستوا باید از پیش با روانکاوی آشنا باشد.
 


چرا کریستوا در این کتاب به دنبال موضوع روانکاوی و ایمان رفته و اساسا اصلی‌ترین سوالی که او در این کتاب به دنبال پاسخ آن است، چیست؟

کریستوا در دیباچه‌ کتاب می‌گوید، شاید در نگاه نخست پیوند چندانی میان روانکاوی و ایمان وجود نداشته باشد، به‌ویژه که یکی از دغدغه‌های روانکاوی همواره این بوده که بر استقلالش از حوزه‌های خرافی و موهوم و در واقع بر بُعد علمی خود تأکید کند. کریستوا می‌گوید، «وقتی الهیات از عصر دکارت تا پایان قرن نوزدهم افول کرد، روانکاوی به آخرین عضو حوزه‌های علمی بدل شد و خود را تا سطح رویکردی عقلانی برای درک رفتار آدمی بالا کشید» با این همه، تفکر فلسفی کریستوا که پیوسته به روی مسئله‌ دیگری و دیگربودگی گشوده است، نشان می‌دهد که شباهت‌هایی میان این دو حوزه وجود دارد، و مقایسه‌ آن‌ها به رغم غرابتی که دارد، از حقایق مهمی پرده برمی‌دارد.

آیا قرائت روانکاوانه از اعتقادات و باورهای مذهبی، به بی اعتبار شدن الهامات و باورهای دینی و نظام‌های اخلاقی می‌انجامد و یکسره بر آن‌ها مُهر بطلان می‌زند؟ آیا می‌توان با مفاهیم و تفاسیر روانکاوانه‌ای همچون نقش و کارکرد پدرانه و عقده‌ ادیپ، شرح کاملی از ساختار عقاید دینی به دست داد؟ و در این صورت، آیا چارچوب‌های تفسیری ثابت در پروژه‌ واکاوی، موجب نمی‌شود که خود روانکاوی نیز به قسمی کیش و آیین بدل شود؟ آیا نقش دین برای سوژه مشابه همان نقشی نیست که مرحله‌ آینه‌ای برای کودک یا «نه-هنوز-سوژه» دارد؟ این‌ها پرسش‌های مهمی‌اند که می‌توانیم به پاسخی از آن‌ها در متن کریستوا دست یابیم و به گمانم انگیزه‌بخش مقایسه‌ میان روانکاوی و دین و کنکاش در ماهیت هر کدام نیز هستند. اما برای فهم نسبت میان روانکاوی و دین، ابتدا باید به معنای یکی از مفاهیم مهم لکان توجه کرد: the Imaginary. همان‌طور که در حاشیه‌ کتاب هم گفته‌ام، لکان از سال 1936 در مقاطع مختلف از این واژه استفاده می‌کند و آن را به معنایی دوگانه و متداخل به کار می‌برد. یعنی هم به معنای وهم و ساحت خیال و خیال‌پردازی به معنای کلی کلمه و هم به معنای ارتباط تصویریِ سوژه با خودش و در واقع همان رویداد تعیین کننده‌ای که در مرحله‌ آینه‌ای تجربه می‌کند.

بدین قرار، چیزی که معمولاً به سادگی در بسیاری از متون فارسی به امر خیالی ترجمه می‌شود (یکی از عناصر تقسیم سه بخشی امر واقعی، امر نمادین و امر خیالی) صرفاً امری خیالی یا موهوم نیست، بلکه ساحتی ضروری است که سوژه نخستین بار آن را در مرحله‌ آینه‌ای تجربه می‌کند و عنصر قوام بخش سوژه است. و به همین دلیل است که ترجمه‌ این واژه به امر خیالی در بسیاری از متون فارسی ترجمه‌ی بسنده‌ای نیست و باید به نحوی به معنای تصویری آن نیز اشاره کرد. بنابراین، شاید با احتیاط بتوان گفت همان‌طور که سوژه‌ پیشانمادین در مرحله‌ آینه‌ای انسجام هویت خویش را وامدار تصویری است که در آینه می‌بیند، سوژه‌ نمادین نیز حفظ این انسجام را مدیون ساحت تصویریِ یک پدر آسمانی یا به تعبیر کریستوا «پدر پیش‌تاریخ فرد» است. بنابراین این مفهوم نشان می‌دهد که ساختار فانتزی/تصویر چه اهمیتی در حفظ انسجام ماهویِ سوژه دارد و این یا از طریق تصویر کاذب خود در آینه شکل می‌گیرد و یا از خلال عملکرد پدرانه و عاقبت از طریق تصویر یک پدر آسمانی یا حتی داشتن معنا و غایتی برای زندگی فرد معتقد. برای بسیاری بدون این اعتقادِ خیالی/تصویری معنای زندگی فرو ‌می‌پاشد.

البته کریستوا مرحله‌ آینه‌ای را که بین شش تا هجده ماهگی روی می‌دهد، کمی عقب‌تر می‌برد و در کل زندگی فرد آن را عامل و کارگر می‌داند. او به جای مرحله‌ آینه‌ای از واژه‌ آلوده انگاری/ Abjection استفاده می‌کند که از ابتدای حیات کودک از طریق پس راندن و آلوده انگاشتنِ هر آن چه که برای او یک دیگری محسوب می‌شود عمل می‌کند. کودک شیرِ مادر، استفراغ و ... را و بعدها نجاست، جسد و مدفوع را آلوده می‌انگارد تا مرزهای خویش را بر اساس امری پاک و سره و قدسی شکل دهد. یعنی از طریق آلوده‌انگاری سوژه به طهارت و پاکی‌ای دست می‌یابد که پیوند او را با فرهنگ و زبانی سره و در نهایت با ساحت قدسی ابقا و تقویت می‌کند. در این جا باید به اشتباه دیگری اشاره کنم که برخی مترجمان در مورد واژه‌ abjection دچارش شده‌اند.

به خلاف تصور برخی، این واژه در بحث کریستوا بیش از آن‌که به ژرژ باتای مربوط باشد و بر امر خوار و پست و حقیر دلالت کند، فحوایی دینی دارد و همان‌طور که شاگرد، نظریه‌پرداز و مفسر کریستوا یعنی جان لچت می‌گوید، بیشتر به مفهوم امر مقدس اشاره دارد. جان لچت در پاسخ به سوال من طی گفتگویی خصوصی، درباره‌ی این مفهوم می‌گوید، «معنای این واژه در آثار کریستوا ملهم از معنای امر مقدس در آثار مری داگلاس و ایده‌ی طهارت است و در این جا امر مقدس و سره را باید در نسبت با مرزبندی جسم فهم کرد». این برداشت کاملاً در مورد نسبت آلوده‌انگاری (به عنوان بدیل مرحله‌ی آینه‌ای) و دین موجه به نظر می‌رسد و از قضا ترجمه‌ی واژه‌ی abjection به آلوده‌انگاری را نیز توجیه می‌کند. توضیح مبسوط این نسبت در این گفتگو نمی‌گنجد و در متنی که درباره‌ کریستوا منتشر خواهم کرد به تفصیل به آن خواهم پرداخت.
 
نسبت میان ایمان و روانکاوی چگونه توسط نویسنده در کتاب تببین می‌شود؟
کریستوا می‌کوشد به عناصر و وجوه روان‌شناختی دین و ایمان بپردازد و پیوند آن با آسیب‌شناسی روانی را نشان دهد. روانکاوی به رغم تلاش‌های اولیه برای علمی بودن، با حکم فروید تمایز خود را از روان‌پزشکی مشخص کرد تا جنبه‌های غیرعقلانی هستی انسانی را نیز دربربگیرد و تنها به گفتمان علمی محدود نشود، و ساحت وهم و خیال و گفتار عاشقانه را نیز شامل شود. حتی می‌توان گفت خود روش انتقال و انتقال متقابل نیز در روان‌کاوی بر شکلی از گفتار غیرعلمی استوار است.

کریستوا به «آینده‌ی یک پندار» فروید استناد می‌کند که بر اهمیت گفتار و کلام تأکید می‌کند و شاید این اولین وجه اشتراک روانکاوی و ایمان باشد: «در آغاز کلمه بود». سنگ بنای روانکاوی گفتار عاشقانه‌ای است که میان روانکاو و بیمار از طریق انتقال و انتقال متقابل ایجاد می‌شود. و این البته به دور از افراط‌های آشکار زبان عاشقانه است که شاید در وضعیت‌های عاشقانه‌ متعارف دیده شود. کریستوا می‌گوید، همین نیاز به عشق است که سوژه را روانه‌ روانکاوی می‌کند. به تعبیر دیگر، موقعیت روانکاوانه بستری است برای سخن گفتن از هر آن‌چه که در ساحت تمدن بیان‌ناپذیر یا بی‌معنا باقی مانده است، از رنج‌های شخصی گرفته تا امیالی که همواره در یک وضعیت اجتماعی سرکوب می‌شوند. زبان روانکاوانه زمانی وجه عاطفی و عاشقانه پیدا می‌کند که در قالب تداعی آزاد و سخن گفتن پیش رود. این موجب می‌شود که زبان روانکاوانه چیزی بیش از ساحت نمادین را شامل شود و بتواند غیر از بازنمایی واژه‌ها و چیزها به بازنمایی عواطف نشانه‌ای نیز دست یابد. کریستوا امر نشانه‌ای و مفهوم معنازایی را به عنوان ابزاری مطرح می‌کند برای فهم آن مدالیته‌های روانی که هم از زبان می‌گریزند و هم موجب کسوف دلالت می‌شوند. بنابراین، کریستوا می‌گوید کار روانکاو این است که با انتقال و زبان تفسیری وحدت موقتی سوژه را از نو ایجاد کند و مجالی برای بیان امور بیان‌ناپذیر در فرهنگ و تمدن فراهم کند.

آیا دین کاری غیر از این انجام می‌دهد؟ به باور کریستوا ایمان دینی تا حد زیادی بر اساس همین منطق عمل می‌کند، اما یقیناً نمی‌تواند سمپتوم‌ها و تروماهای ناخودآگاه را واکاوی کند و موهوم بودن‌شان را به سوژه گوشزد کند. در واقع، روانکاوی بینشی خودآگاه دارد و بیمار را با واقعیت توهمات قوام‌بخش خود آشنا می‌کند و البته در نهایت اجازه می‌دهد بیمار با خودآگاهی از آن‌ها لذت ببرد، اما دین این‌گونه عمل نمی‌کند.

کریستوا در این کتاب به طرح این موضوع می‌پردازد که دین مانند روانکاوی برشکلی از گفتار عاشقانه و قسمی فانتزی بنا دارد که معطوف به حفظ انسجام تصویری ـ خیالی سوژه و جهان اوست. لطفا در این باره کمی شرح دهید؟
 
اشاره کردم که روانکاوی و دین هر دو بر منطق فانتزی بنا دارند و مبتنی بر همانندسازی با عاملی محبوب و کامل‌اند. اگر بخواهیم به زبان ساده بگوییم، فانتزی و خیال‌پردازی و امر تصویری به ما کمک می‌کنند تا تصویر منسجم و معناداری از خودمان، شخصیت‌مان، امیال و جهان‌مان خلق کنیم و بدان دل خوش کنیم و بتوانیم به زندگی ادامه دهیم. این تصویرپردازی در سطحی دیگر مانند روایت و داستانی عمل می‌کند که درباره‌ رنج‌های‌مان برای دیگری بازگو می‌کنیم تا از این طریق به درکی از خودمان دست یابیم و بتوانیم با برانگیختن همدلیِ دیگری به مسیرمان ادامه دهیم. فانتزیِ همانندسازانه در حکم کنشی است که ما را به ساحت پولیس متصل می‌کند و به ما امکانِ بودن می‌دهد. در روانکاوی روانکاو و در دین پدر آسمانی نقش محافظت و پاسداری از سوژه را بر عهده دارند و انسجام ایجاد می‌کنند.

البته این گونه نیست که این منطق فانتزی تنها به روانکاوی و دین محدود باشد، بلکه مسئله بر سر هر گونه باوری است که سوژه را به زندگی گره می‌زند، از باورهای دینی و سیاسی گرفته تا بینشی نیهیلیستی درباره‌ جهان و حتی موضع بی‌اعتقادی. اما بر اساس بینش روانکاوی، اولین شکل آمیزش فرد نزدیک شدن به جسم مادرانه و حس وحدتی اصیل با اوست. در آغاز کودک در وحدت و یگانگی کامل و عاشقانه با مادر به سر می‌برد و حتی تصور می‌کند بخشی از تن مادر است. اما بعدها با ورود پدر این وحدت از هم می‌گسلد و با اهمیت یافتن فرهنگ و زبان، به کارکرد پدرانه و عاملی نامرئی در جهانی دیگر تغییر شکل می‌دهد. بنابراین آن چه روانکاوی در مورد الگوی شکل‌گیری من یا ایگو می‌گوید، بعدها در هیئت نیرویی نامرئی و بی‌نقص ظاهری می‌شود که از سوی جریان کلی باور شکل گرفته است. هم در روانکاوی و هم در دین این منطق مبتنی بر کلامی عاشقانه است که فرد را به این نیروی متعالی پیوند می‌دهد.
 
لطفا توضیحات مختصری هم درباره فصول کتاب ارائه کنید؟

«در آغاز عشق بود» کتاب کوتاهی است، اما موضوعات مهمی را مطرح می‌کند. این کتاب از یک درآمد به قلم دکتر اوتو اف. کرنبرگ و نُه فصل کوتاه تشکیل شده است. کرنبرگ در درآمد خود به اهمیت کریستوا در عرصه‌ روانکاوانه‌ی امروز اشاره می‌کند و نوآوری‌های او را مختصراً شرح می‌دهد.

او معتقد است این کتاب ارزشمند و برانگیزنده می‌تواند پنجره را رو به یک «صحنه‌ی روان کاوانه‌ی» دیگر بگشاید و بینش‌های جدیدی را به خواننده عرضه کند. در فصل اول کریستوا می‌کوشد شرحی از تلاش‌های روانکاوی برای حفظ هر دو جنبه‌ی علمی و غیرعلمی‌اش به دست دهد. او تحلیلی از ریشه‌ واژه‌ تحلیل و واکاوی ارائه می‌دهد و اظهار می‌کند که روانکاوی همان بهایی است که سوژه برای سخن گفتن از رنج‌ها و نشان دادن عشق خود باید پرداخت کند. فصل دوم کتاب با رویکرد فروید به دین و تحلیل روانکاوانه‌ او از برخی تجربیات دینی آغاز می‌کند و سپس کریستوا مورد یکی از بیماران خود را شرح می‌دهد که به خوبی می‌تواند شکل مواجهه‌ روانکاوی را با توهمات هذیانی سوژه نشان دهد. کریستوا از طریق شرح ماجرای «پل» تأکید می‌کند که وظیفه‌ روانکاو این است که خیال‌پردازی را در بیمار بیدار کند و به توهمات مجال بروز دهد. در فصل سوم کریستوا گریزی می‌زند به پدیدارشناسی ایمان و اعتقاد مذهبی و تجربه‌ شخصی خودش. با محیط خانوادگی آغاز می‌کند و به شرحی روانکاوانه از ریشه‌های دینی در سوژه‌ی سخنگو می‌پردازد.

در فصل چهارم ریشه‌شناسی مفهوم باور را می‌کاود و به معنای ایمان در تفکر غربی و شرقی می‌پردازد. با این تحلیل کریستوا نتیجه می‌گیرد که از آغاز واژه‌ باور [کِرِدو] هم وجه اقتصادی داشت و هم معنایی دینی: «عمل اعتماد حاکی از بازپرداخت» و «چیزی را به ودیعه گذاشتن با ایمان به این‌که حتماً برگردانده می‌شود». در فصل پنجم کریستوا شرح و تفسیری ارائه می‌دهد از مفهوم باور آن‌گونه که در متن اعتقادنامه‌ نیقیه آمده و مبنای ایمان مسیحی است. فصل ششم به مفهوم و کارکرد سکسوالیته نظر دارد و می‌کوشد معنای آن را بسط دهد تا مظاهر پیشاکلامی محرک‌های ارگانیک و حتی غریزه‌ی مرگ را هم در بر بگیرد. در فصل هفتم مواجهه‌ روانکاوی با ایمان و قدرت‌ها و محدودیت‌های واکاوی بررسی می‌شود و کریستوا به تفسیر این حکم لکان می‌پردازد که می‌گوید، «کاتولیک‌ها تحلیل‌ناپذیرند». در فصل هشتم کریستوا از ضرورت انتقال سخن می‌گوید و اظهار می‌کند که بشریت امروز که از بحران ارزش‌ها رنج می‌برد، در پی بیان و ابراز خویش از دریچه‌ روان‌کاوی است. و نهایتاً در فصل نهم این پرسش بررسی می‌شود که آیا روانکاوی را باید شکلی از نیهیلیسم تلقی کرد یا خیر. به رغم کوتاهی این کتاب، متن کریستوا موجز و فشرده است و گرچه در نیمه‌ اول کتاب مبادی بحث تشریح می‌شود، اما در نیمه‌ دوم خواننده با متن دشوارتری مواجه خواهد شد که نیازمند قرائت چندباره است.
 
مخاطب ایرانی با خواندن این اثر به چه نتایجی دست پیدا می‌کند؟
اشاره کردم که از نظر کریستوا روانکاوی باید به سوژه کمک کند تا در گام نخست خودش را از بند توهمات و جنبه‌های موهوم شخصیت خویش رها سازد. اما در گام بعد، فرایند درمان زمانی موفق است که فرد بتواند بار دیگر از این فانتزی‌ها و توهمات حفاظتی خود استفاده کند و از آن‌ها لذت ببرد. او می‌گوید، «بیماری که بخت بیشتری داشته باشد کار را با میلی احیا شده برای پرسش کردن از همه‌ حقایق متداول به پایان می‌برد و مانند روزگار هراکلیتوس بار دیگر می‌تواند بچگی کند و دست به بازی بزند» بنابراین مسئله‌ کریستوا مسئله‌ نوعی خودآگاهی به ماهیت موهوم بسیاری از سطوح مقوم هستی او و در عین حال تأیید ضرورت آن‌ها است. بدون این توهمات ساختار منسجم هستی انسانی از هم می‌گسلد و فرد به مشکلات روانی بسیاری دچار می‌شود. به نظر می‌رسد تصدیق ماهیت واقعی ایمان همان چیزی است که سوژه‌های امروز جامعه‌ ما نیز به آن نیاز دارند. بدون تصدیق موهوم بودنِ متعلق ایمان، صرفاً بنیادگرایی‌هایی خواهیم داشت که هدف‌شان حذف دگراندیشی و آزاداندیشی است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها