سه‌شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۶ - ۰۸:۱۰
جای خالی روایت گانگستری، به نوشتن رمانی در این فضا ترغیبم کرد

جواد ماه‌زاده، درباره «وداع در ال‌مارتینو» گفت: در آغاز طرح قصه‌ای جنایی و گانگستری داشتم، ولی با توجه به فضاهای شهری ایران نمی‌دانستم چگونه می‌توان آن را نوشت؟! بافت قصه‌ام کاملاً غربی بود و باید آن را در موقعیتی غیر از ایران تعریف می‌کردم.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) ملیسا معمار- جواد ماه‌زاده، روزنامه‌نگار، منتقد و فعال ادبی‌ست که نخستین رمانش با عنوان «خنده را از من بگیر» سال 87 از سوی نشر هیلا به بازار آمد. او در سال ۹۳ رمان نوجوان «ریحانه دختر نرگس» را منتشر کرد که درباره مهاجرت اجباری دختری نوجوان همراه با خانواده‌اش به یکی از روستاهای کردنشین ایران است. این رمان موفق شد در سال ۹۴ نشان نقره‌ای لاک‌پشت پرنده را از آن خود کند. ماه‌زاده به تازگی رمانی دیگر در حوزه نوجوان با عنوان «وداع در ال‌مارتینو» را از سوی نشر محراب قلم منتشر کرده است. بیش‌تر حوادث این رمان گنگستری در اسپانیای پس از جنگ جهانی دوم رخ می‌دهد. لودویک، پدر مایکل، از اعضای رده‌بالای گروهی است که قصد دارند با وجود سقوط آدولف هیتلر، همچنان از آرمان‌های نازی‌ها دفاع کنند و در درجه اول، مخالفان پرسروصدای خود را یک به یک سر به نیست کنند. این گروه تبهکار پس از ارتکاب چند قتل، از سوی سرکرده‌شان ماموریت می‌یابند تا یک فیلسوف انگلیسی را در جریان کنفرانسی در رم به قتل برسانند. مایکل ناچار باید همسفر پدرش باشد و همچون سایر اتفاقاتی که با او از سر گذرانده، وی را در این جنایت یاری کند. ملاقات پدر با فیلسوف سرآغاز ماجراهایی تازه است. به این بهانه با وی گفت‌وگویی داشتیم که بخشی از آن را در ادامه می‌خوانید.

«وداع در ال‌مارتینو» به دوران بعد جنگ جهانی دوم می‌پردازد و ماجرا‌های آن  در کشورهای اسپانیا و آلمان رخ می‌دهد. بدون آن‌که تجربه‌ شخصی از آن دوره و رویداد‌ها داشته باشید.
 
در آغاز طرح قصه‌ای جنایی و گانگستری داشتم، ولی با توجه به فضاهای شهری ایران نمی‌دانستم چگونه می‌توان آن را نوشت؟! با توجه به فرهنگ اجتماعی و سیاسی ایران، با  این شکل از باند‌های تبهکاری پیش کشیده  در روایت من، مواجه‌ نبوده‌ایم. بافت قصه‌ام کاملاً غربی بود و باید آن را در موقعیتی غیر از ایران تعریف می‌کردم. بر این اساس  شروع به مطالعه تاریخی درباره دوره نازی‌ها و اروپای زمان  جنگ دوم جهانی و بعد آن مطالعه کردم؛ تا جزئیات داستانم را کامل کنم. مهم بود تا گرایش‌های فکری و سیاسی و رویداد‌های تاریخی آن دوره به نحوی در داستان منعکس شود. نمی‌خواستم این اثر صرفا رمان تاریخی باشد و از طرفی ضرورت داشت در پرداخت اثر به جا و درست از اطلاعات تاریخی استفاده شود. سعی کردم جنبه‌های هیجانی و گانگستری داستان را با وقایع دوران پس از جنگ جهانی دوم تلفیق کنم و یک داستان پرحادثه خلق کنم.
 
به نظر شما نوجوانان تا چه اندازه می‌توانند با جنبه‌های مختلف این رمان ازجمله، فضای تاریخی آن، تعدد شخصیت‌ها، صحنه‌های آمیخته با خشونت و جنایت و غیره ارتباط برقرار کنند؟!

من قبل از نوشتن رمان برای نوجوان‌ها، آثار نوشته شده زیادی برای نوجوان‌ها را مطالعه ‌کردم تا متوجه شوم، سلیقه نوجوان امروز چگونه است. ظرفیت آن‌ها در چه حد است و تا چه اندازه به موضوع‌های اجتماعی، فانتزی، طنز یا جنایی علاقه دارند. باید توجه داشت، امروزه کتاب‌خوانی نوجوان‌ها با گذشته خیلی فرق کرده است. در آن زمان انتخاب‌ها بسیار محدود بود و آثار زیادی برای خواندن در دسترس نبود اما امروز قدرت انتخاب نوجوان‌ها برای مطالعه افزایش پیدا کرده است و آن‌ها به انواع کتاب‌ها در موضوع‌ها و ژانرهای متفاوت دسترسی دارند. به نظرم نوجوانی که به راحتی می‌تواند کتاب‌های ژانر وحشت و جادوگری و... را بخواند و به راحتی بفهمد، عجیب نیست این کتاب را به راحتی بخواند و درک کند. از طرف دیگر، در این رمان دو مایکل و پدرش دو شخصیت اصلی هستند و  بقیه شخصیت‌ها مانند مادر مایکل حضور ندارد و درباره‌اش صحبت می‌شود. النا و مادرش با شخصیت اول داستان در ارتباط هستند و به‌نوعی درخدمت شخصیت‌های اصلی هستند. بقیه، آدم‌های فرعی به حساب می‌آیند و خیلی پررنگ نیستند. در نتیجه پیگیری رمان برای مخاطب چندان سخت نیست.
 
در عین حالی که این رمان دارای فضایی گانگستری و جنایی است، مسیری احساسی را نیز دنبال می‌کند. این تم در سایر داستان‌های شما هم دیده می‌شود؛ آیا این ماجرای عشقی از ابتدا جزئی از رمان بود یا بعد به آن اضافه شد؟ 

این خط عاطفی جزئی از قصه‌ام بود و از ابتدا این طرح را داشتم در کنار ماجرای جنایی و تاریخی کتاب، داستانی عاطفی را هم میان شخصیت‌های داستان ایجاد کنم. «وداع در ال مارتینو» دراصل رمانی گانگستری محسوب می‌شود ولی رگه‌های پررنگی از عطوفت، انسانیت و عشق در آن هست که شخصیت‌ها را از حد اعلای قساوت و خشونت، به ابعاد انسانی‌شان نزدیک می‌کند. به هرحال ماجراها هم در ایران رخ نداده و دست من برای آوردن ماجرایی عاشقانه در رمان بازتر بود. از طرفی، هرچه جلوتر می‌رویم، وجه عاطفی داستان، تم خشونت را تحت تاثیر قرار می‌دهد و به نوعی فضا را تلطیف می‌کند. مایکل که تا نیمه‌های رمان مجبور است همراه پدرش برود و به نوعی حتی شریک و دخیل در برخی جنایت‌ها باشد، به تدریج و با تغییر موضع پدرش، در مسیری دیگر قرار می‌گیرد.
 
در این رمان قتل، کشتار و فضای خشونت‌آمیز به تصویر کشیده می‌شود، گاهی هم نوعی طنز و جدی در هم‌آمیخته می‌شود.
 
اصولا هیچ‌ کتابی برای بچه‌ها نوشته نمی‌شود که خالی از تعلیق و هیجان باشد. بر این اساس سعی کردم اوج تعلیق و هیجان را در وجه حادثه‌ای داستان ایجاد کنم و صحنه‌ها را طوری طراحی کنم تا مخاطب احساس کند درحال تماشای فیلم سینمایی است. در بخش‌هایی از روایت که بحث جنایت مطرح نیست و مایکل با شخصیت‌های فرعی ارتباط بیش‌تری برقرار می‌کند، سعی کردم از طریق دیالوگ‌ها یا فضاسازی‌ها، طنز را وارد کنم تا رمان از حرکت و جذابیت نیفتد و خواننده دل‌زده نشود.
 
فکر نمی‌کنید این رمان تا حدودی گرایش به خشونت را در ذهن نوجوان امروز افزایش می‌دهد؟

هیچ نویسنده‌ای طرفدار خشونت نیست یا نمی‌خواهد خشونت را ترویج دهد، مگر آن‌که در خدمت اهداف حزبی خشونت‌گرا باشد. البته کسی هم در خدمت هدف سیاسی و حزبی قرار بگیرد، اصولا نویسنده نیست و قلم‌به‌مزد است. این رمان درباره فعالیت یک گروه تبهکار طرفدار هیتلر است که می‌خواهند مخالفان‌شان را از میان بردارند. چنین گروهی را چطور باید توصیف کرد؟ هر قصه‌ای به فراخور مضمونش پیش می‌رود و اگر می‌گوییم «ترویج خشونت» یعنی این‌که رمانی خواسته باشد چنین رفتارهای خشن و کشتارهایی را تطهیر کند! در «وداع در ال مارتینو» پدر مایکل علیه گروه جنایتکاری که عضو آن است، می‌شورد و تغییر عقیده می‌دهد و از سوی سایر اعضای گروه تحت تعقیب قرار می‌گیرد. درواقع رمان دو نیمه دارد؛ در نیمه اول، پدر در خدمت گروه دون کارلوس است و در نیمه دوم علیه آن. در پایان داستان، پدر در مقابل عقیده سابقش قرار می‌گیرد و می‌خواهد جبران مافات کند. مایکل نیز در پایان اسلحه به دستش افتاده و می‌تواند انتقام پدرش را بگیرد اما دست روی ماشه نمی‌برد و منتظر پلیس می‌ماند.

اما درپایان مایکل معتقد است فراموش کردن آن دوران ممکن نیست، مدام حوادث فاجعه‌بار  هیجده ماه گذشته را در ذهنش مرور می‌کند؛ درواقع مایکل مردد است و می‌گوید: «نمی‌توانم با قاطعیت بگویم هیچ وقت قاتل پدرم را نخواهم کشت... و اگر روزی گلوله‌ای به سمت قاتل او شلیک کنم، اگرچه مرا هم قاتل خطاب خواهند کرد ولی این قتل سزاوار سرزنش و مجازات نیست!» یعنی به نوعی این فجایع و جنایت‌ها در ذهن و روحش تاثیرگذاشته و گرایش به خشونت در او دیده می‌شود؟

مایکل به‌عنوان پسری که همراه پدرش بوده و شاهد اتفاق‌های مختلف بوده است، زمانی که می‌خواهد انتقام پدرش را بگیرد با این‌که اسلحه در دست دارد و قاتل پدرش زیر دستش است او را نمی‌کشد تا این‌که پلیس می‌آید. در عین حالی که مایکل چند ماه به همراه پدرش در جریان گانگستربازی‌ها و کشت و کشتار آن باند تبهکاری بوده است اما نمی‌خواهد دیگر با اسلحه زندگی کند. پایان‌بندی کتاب به گونه‌ای است که مخاطب را به فکر وا می‌دارد؛ آیا مایکل توانسته خشمش را فرو بنشاند و در پایان زندگی را انتخاب کند یا روزی دست به انتقام‌گیری خواهد زد؟
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها