شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۸ - ۰۷:۰۰
مخالفان نيز خواهند فهميد؛ ادبيات ايران، جهاني است

«كريستف بالايي» مترجم فرانسوي آثار ادبي ايران، ادبيات معاصر فارسي را ادبياتي جهاني مي‌داند و بر اين باور است هر كس كه چند داستان از اين ادبيات را بخواند، مي‌فهمد كه از لحاظ نوشتاري، سبك و هنر داستان‌نويسي، با ادبيات به معني واقعي مواجه است. وي مي گويد: آن چيزي كه در مطبوعات فرانسه از ايران گفته مي‌شود، دروغ است، دروغ محض و اگر بخواهيم كمي انعطاف به خرج دهيم، بايد بگويم كه تصوير اشتباهي از ايران ارائه مي‌كنند./

پاريس، مينو خاني، خبرنگار خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا): وقتي از كريستف بالايي مي‌شنوم كه اينقدر با مسايل فرهنگي ايران درگير شده كه براي چاپ مجموعه «داستان‌هاي شهر جنگي» نياز به يك نظر «خارجي» دارد تا باور كند كه اين مجموعه «فوق‌العاده» و حاصل يك «تجربه شخصي و تاريخي» است، به اين فكر مي‌كنم كه شايد ما هم براي اينكه خيلي از داشته‌هايمان را باور كنيم و این باور را قوي‌تر، نياز به يك نظر «خارجي» داشته باشيم.
 
 اين گفت وگو به بهانه ترجمه كتاب «داستان‌هاي شهر جنگي» اثر آقاي احمدزاده انجام مي‌شود. اما ابتدا مي‌خواستم به نحوه آشنايي‌تان با زبان فارسي و آثارتان در زمينه ترجمه فارسي به فرانسه اشاره كنيد.

- سال سوم مقطع دكترا بودم كه به واسطه موضوع پايان‌نامه‌ام براي نخستين بار با زبان فارسي آشنا شدم. موضوع تز من ادبيات تطبيقي در زمينه رمان «هزار و يك روز» بود، داستاني كه در قرن هجدهم توسط «فرانسوا پتی دلا کروا» به فرانسه و به چند زبان ديگر از جمله عربي و فارسي نيز ترجمه شده بود. كار كردن در زمينه زبان‌هاي مختلف، من را به اين فكر انداخت كه يكي از زبان‌هاي شرقي را ياد بگيرم و در آن زبان تخصص پيدا كنم. بنابراين سه سال در موسسه زبان‌هاي شرقي به آموزش زبان فارسي پرداختم. بعد كه از پايان‌نامه‌ام دفاع كردم و فارسي را هم ياد گرفتم، اين شانس را آوردم كه بورسيه‌اي را كه براي يك كار تحقيقي در ايران بود، بگيرم تا تز كامل‌تري بنويسم.

آن زمان تازه انقلاب ايران رخ داده بود و روابط دو كشور ايران و فرانسه خوب بود. بنابراين بورسيه را گرفتم و براي تحقيق در باره رمان‌نويسي ايران و تدوين تزي در اين موضوع، راهي ايران شدم. براي همين در ابتداي انقلاب و همچنين اوايل جنگ عراق و ايران، چهار سال در انجمن دوستي ايران و فرانسه در تهران زندگي كردم. بعد از اينكه به فرانسه برگشتم، در لانگ زو (آموزش زبان فارسي به فرانسوي زبانان) كار پيدا كردم. تدريس زبان فارسي باعث پيشرفتم در اين زبان شد و خيلي زود متوجه شدم كه كار نقد ادبي جدي در يك زبان خارجي بايد بر پايه ترجمه انجام شود و بدون ترجمه هيچ معنايي ندارد. براي همين شروع كردم به ترجمه و سال‌ها ترجمه كردم. متاسفانه در آن روزگار جايگاه ادبيات و نفوذ ادبيات فارسي در فرانسه بخصوص به دلايل روابط بين دو كشور، انقلاب، جنگ هشت ساله ايران و مسايل سياسي، خيلي خوب نبود و همين باعث شد كه نتوانم ناشران فرانسوي را براي انتشار آثاري كه ترجمه كرده بودم، متقاعد كنم.

ممكن است چند نمونه از اين آثار را نام ببريد. مي خواهم بدانم كدام نويسندگان مورد توجه شما بوده‌اند.
- مثلاً تمام آثار صمد بهرنگي، آثاري از آل احمد، هوشنگ گلشيري، شهرنوش پارسي‌پور، ساعدي و صادق هدايت را ترجمه كردم . مجموعه داستان‌هاي كوتاه هدايت را زماني كه تصوير ايران كمي در فرانسه مثبت‌تر شد و ناشران فرانسوي جرات پيدا كردند آثاري از ادبيات فارسي منتشر كنند، با عنوان «مردي كه نفسش را كشت» منتشر كردم.
متاسفانه از آثار پارسي‌پور استقبال نشد، شايد دليل آن روابط عمومي ضعيف ناشر بود. بالاخره با آثار زويا پيرزاد آشنا شدم. به دلايل مختلف از جمله موضوع داستان، سبك داستان نويسي، لطافت قلم و جنسيت نويسنده، از پيرزاد در فرانسه استقبال خوبي شد. فكر مي‌كنم مخاطبان فرانسوي كنجكاو بودند ببينند يك زن ايراني در جامعه فعلي‌اش، آن هم با تصويري كه از ايران در جامعه ما ساخته اند،چطور مي‌نويسد.

فكر مي‌كنم سبك پيرزاد به سبك نويسندگان پرمخاطب فرانسوي مثل مارك لوي يا آنا گاوالدا كه راحت و صميمي مي‌نويسند، نزديك است...
- يكي از دلايل موفقيت پيرزاد اين است، در عين حال كه خيلي عاطفي و از يك زاويه ديد شخصي مي‌نويسد، در همان زمان يك ديد جهاني دارد. بنابراين آن چيزهايي كه در باره زن ايران، زوج‌هاي ايراني و خانواده ايراني مي‌نويسد، جنبه بين‌المللي پيدا مي‌كنند و يك زن فرانسوي به راحتي مي‌تواند بفهمد كه مسايل روزمره يك زن ايراني همان مسايلي است كه همه زنان در همه جاي دنيا دارند. اين يكي از دلايل مهمي بود كه خوانندگان خصوصاً خوانندگان زن فرانسوي از اين نويسنده استقبال كردند. البته بگويم كه نخستين رمان پيرزاد، يعني «چراغ‌ها را من خاموش مي‌كنم» در حال حاضر در دست چاپ است.

اخيراً نيز نويسنده ديگري را از طريق همان ناشر به مخاطبان فرانسوي معرفي كرده‌ام كه به رغم تفاوت بسيار زياد با پيرزاد، با استقبال نسبتاً خوب مخاطبان فرانسوي مواجه شده است و آن «فريبا وفي» است. البته اين دو نويسنده نقاط مشتركي هم دارند، ولي وفي از لحاظ محيط اجتماعي و زاويه ديد نقاد با پيرزاد فرق مي‌كند. در هر حال، خوشحالم كه يك مجموعه آثار از وفي را به مخاطبان فرانسوي معرفي مي‌كنم و در نهايت به حبيب احمدزاده برسم كه فعلاً ترجمه فرانسه يكي از داستان‌هاي او را براي ناشر فرستاده و به او گفته‌ام كه اين كار با تمام كارهاي ديگري كه از فارسي ترجمه كرده‌ام، متفاوت است؛ چون يك تجربه فوق‌العاده است، يك تجربه شخصي و تاريخي... يعني جنگ يك تجربه تاريخي، اجتماعي و سرنوشت ساز براي يك كشور است. بنابراين وقتي كسي درباره جنگ مي‌نويسد، از تخيل نويسنده خيلي دور است، هر چند كه از صافي ذهن خيال‌پرداز نويسنده هم عبور كرده است.

به عبارتي، جنگ حبيب احمدزاده، جنگ همه نيست. به لحاظ نقد ادبي مي‌توان گفت داستان‌هاي حبيب، تجربياتي اند كه با افكار و عقايد او تجزيه و تحليل شده و به شكل رمان و داستان درآمده اند. من داستان جنگ زياد خوانده‌ام اما اينكه چرا اين داستان‌ها را انتخاب كردم...

اين همان سوالي است كه مي‌خواستم مطرح كنم....
من در دفترم در دانشگاه، بيش از 30 عنوان كتاب در مورد جنگ ايران و عراق دارم، در خانه هم تعداد زياد ديگري هم هست. منظورم اين است كه درباره اين جنگ خيلي خوانده‌ام، ولي براي نخستين بار در آثاري كه توسط حوزه هنري و دفتر ادبيات جنگ منتشر شده، اثري ديدم كه كاملاً ادبي است. يعني هم تجربه انساني، اجتماعي، فرهنگي و تاريخي است و هم داستان. يعني ادبيات به معناي مطلق كلمه. براي همين تصميم گرفتم آن را ترجمه كنم. در صورتي كه اصلاً احمدزاده را نمي‌شناختم و به واسطه شما با او آشنا شدم. در مورد تجربه زندگي و تجربه نويسندگي‌اش هيچي نمي‌دانستم. ولي وقتي اين مجموعه داستان را خواندم، متوجه شدم كه او يك نويسنده است.

جالب است بگويم من سال‌هاست باور دارم كه از بين نويسندگان حوزه هنري يا كساني كه با حوزه در اين زمينه ارتباط دارند، نويسندگان متبحري به جامعه معرفي مي‌شوند. اين درست است كه مسوولان حوزه هنري ابتدا بر اساس وظيفه تاريخي و اجتماعي كه براي خود تعريف كرده بودند شروع به ثبت خاطرات جنگ كردند، ولي من مي‌دانستم يك روزي از بين اين نويسندگان، با چند نويسنده هنرمند آشنا خواهم شد. نه اينكه آنهاي ديگر نويسنده نباشند يا كارشان حاوي ارزش نباشد، ولي بيشتر آثار دفتر ادبيات گزارش ارائه مي‌دهند و خيلي مستندند و براي يك جامعه‌شناس و مورخ، آثار بكري اند، ولي ادبيات چيز ديگري است. به هر حال تصميم گرفتم كل «داستان‌هاي شهر جنگي» را ترجمه كنم و الان فقط داستان «ننه» مانده كه اخيراً نوشته و براي من ارسال كرده است، داستاني كه به نظر من خيلي قوي‌تر از ديگر داستان‌هاي اين مجموعه است و طبيعي هم هست به خاطر اينكه سبك نويسنده پخته‌تر و بر تجربياتش افزوده شده است. «ننه» از لحاظ زبان خيلي قوي است چون نويسنده جسارت كرده از زبان محلي، از زبان خودش استفاده كند...

و اين خيلي كمك مي‌كند تا مخاطب همذات‌پنداري بيشتري با راوي داستان داشته باشد...
- دقيقاً. چون ادبيات بدون زبان وجود ندارد. ادبيات چارچوبي است كه زبان در آن شكل پيدا مي‌كند، زنده مي‌ماند و ميراث فرهنگي را مي‌سازد. اين است كه در داستان كوتاه «ننه» كه از داستان «انتقام، انتقام، انتقام» هم قوي‌تر است، با زبان تازه‌اي مواجه مي شويم و اين فوق‌العاده است و من را خيلي تحت تاثير قرار داد.

بله. من را هم همينطور. من «ننه»‌ را خواندم و گريه كردم...
- قدرت نويسندگي احمدزاده در اين داستان شكوفا و متجلي مي‌شود. همين طور داستان آخر، اين داستان شعري است در نثر و كلاً با اين مجموعه داستان، نويسنده قدرتش را از نظر سبك نويسي در چند زمينه و سبك مختلف نشان مي‌دهد. براي همين خيلي تشويق شدم كه زودتر ترجمه اين مجموعه را به پايان ببرم تا سريع تر بتوانم آن را منتشر كنم. در حال حاضر داستان «پرعقاب» را براي ناشر فرستادم، ناشري كه از پيرزاد چاپ كرده و الان مي‌خواهد از وفي چاپ كند و با ادبيات ايران آشناست و البته در زمينه ادبيات كره‌اي، پرتغالي، اسپانيولي و فرانسوي هم آثاري منتشر مي‌كند و منتظرم نظر بدهد. مي‌خواهم نظر يك فرد خارجي را در اين زمينه داشته باشم. چون فكر مي‌كنم خودم آنقدر به مسايل فرهنگي ايران نزديك شده‌ام كه گاهي اوقات فاصله‌اي را كه بايد با موضوع داشته باشم، ندارم. براي همين خواستم ناشر نظر بدهد.
 
پس هنوز مشخص نيست كه اين مجموعه چه زماني منتشر و وارد بازار نشر فرانسه خواهد شد؟
- نه هنوز. بازار نشر فرانسه مثل بازار نشر ايران نيست. اينجا رقابت خيلي زياد است و من خودم بايد روابط عمومي انجام بدهم و كار را براي چند ناشر بفرستم تا بتوانم نظر يكي از آنها را جلب كنم و شايد براي اين كار از جشن كتاب و نمايشگاهي كه در اواخر ماه آينده در پاريس برگزار مي‌شود، استفاده و چند نسخه از ترجمه يكي از داستان‌هاي اين مجموعه را براي ارائه به ناشران آماده كنم. چون اجازه نمي‌دهم اين مجموعه مثل خيلي از كارهاي ديگرم در كشوي ميزم بماند.

جاي خوشحالي است. خب اگر اجازه بدهيد مي‌خواهم نظر كلي شما را در باره ادبيات معاصر ايران بدانم و اينكه آيا ادبيات ايران و فرانسه نقاط اشتراك و افتراقي دارند و اساسا مي‌توان چنين سوالي را مطرح كرد يا خير؟
- نه؛ اين سوال نبايد مطرح شود چون ادبيات معاصر ايران كه بعضي‌ها اخيراً به جاي زبان و ادبيات فارسي از واژه ايراني استفاده مي‌کنند ...

چرا؟ من هم خيلي شنيده‌ام. اين را توي پرانتز بپرسم. اين واژه بيشتر از سوي ايرانيان گفته مي‌شود يا فرانسويان؟
- از سوي ايرانيان و به نظر من بيشتر نوعي ملي‌گرايي را نشان مي‌دهد. چون من فكر مي‌كنم ايرانيان آنقدر هويت‌شان قوي شده كه ديگر مجبور نيستند از فارسي استفاده كنند و واژه ايراني كافي است چون به عنوان ملت ايراني پذيرفته شده‌اند و البته معتقدم انقلاب ايران بر هويت فرهنگي ايرانيان تاثير بسياري گذاشت.

به سوال شما برگردم. الان ادبيات معاصر ايراني يك ادبيات جهاني است. به ياد دارم كه زماني در مطبوعات ايران اين سوال خيلي مطرح بود كه آيا ادبيات فارسي جهاني شده يا نه؟ در حالي كه من اصلا ًاين سوال را قبول ندارم. چون به نظر من ادبيات ايران، جهاني است.

از چه منظر اين را مي‌فرماييد؟
- چون هر كس كه چند داستان از اين ادبيات را بخواند، مي‌فهمد كه از لحاظ نوشتاري، سبك و هنر داستان‌نويسي، با ادبيات مواجه است. البته اين بحث طولاني است و نمي‌توان در چند جمله خلاصه كرد. اين بحث در نقد ادبي فرانسه و حتي ادبيات جهان خيلي مطرح است كه ادبيات جهاني چيست؟ اتفاقاً مقاله‌اي در مجله «كندوج» گيلان نوشتم و ثابت كردم توجهي كه ايرانيان در گيلان به فرهنگ بومي خودشان دارند، به چه دليل است. به خاطر اينكه ايرانيان به هر موضوعي، چه بومي و چه ملي، جنبه فرهنگي مي‌دهند. به نظر من جهاني شدن ادبيات مفهوم درستي نيست، به نظرمن جهاني بودن ادبيات درست است چون جهاني بودن متاثر از بومي بودن و ملي بودن ادبيات است. در ايران، اين مساله از بعد از انقلاب شكل پيدا كرد و نويسندگان ايراني شروع كردند به بومي كردن ادبيات؛ مثلاً صفدري و منيرو رواني‌پور در باره جنوب و خيلي‌هاي ديگر درباره ادبيات شمال و خراسان نوشتند. نه اينكه اين ادبيات ملي نباشد. يعني نويسنده جنوبي به اين مساله رسيد كه درست است من ايراني هستم ولي خوب جنوبي هم هستم. پس يعني خوزستاني بودن، كرد بودن، آذربايجاني بودن و ... تضادي با ايراني بودن ندارد بلكه جزيي از تعريف هويت فرهنگي اوست. بنابراين ايرانيان از اين لحاظ از خيلي از مردمان ديگر جلوترند چون كرد و ترك و جنوبي بودن با ايراني بودن تفاوتي ندارد و نويسنده ترسي از آن ندارد. بعد از انقلاب ايران خيلي‌ها هم گفتند كه ايران مي‌خواهد تفكيك شود، ولي من اصلاً باور نداشته و ندارم و اصلاً امكان ندارد اين اتفاق رخ دهد چون بومي بودن يعني ايراني بودن است و جهاني بودن در ايراني بودن است.

اين همان نكته‌اي است كه مثلاً در سينما در باره كارگردان ژاپني، آكيرا كوروساوا مطرح است و منتقدان و دست‌اندركاران سينما معتقدند يكي از دلايلي كه آثار او جهاني مي‌شود، اين است كه آثارش به شدت بومي است. به عبارتي راه جهاني شدن از بومي بودن مي‌گذرد.

اتفاقاً - نه اينكه بخواهم از داستان‌هاي حبيب ايراد بگيرم- همين مساله است. او مي‌توانست بيشتر به زبان بومي و شخصيت‌پردازي‌اش اهميت بدهد و آنها را جنوبي‌تر كند چون حبيب جنوبي است و در جنوب جنگيده است. البته در داستان «ننه» به اين مساله رسيده ولي در ديگر داستان‌ها هنوز با بومي بودن فاصله دارد. نمي‌دانم شايد جرات پيدا نكرده كه كاملاً آنها را بومي كند. بنابراين همه داستان‌هاي اين مجموعه بوي جنوب نمي‌دهند.

شايد از ارتباط با مخاطب ترسيده است! چون خواندن داستان به زبان بومي خللي در سرعت خواندن مخاطب وارد مي‌كند.

- نه. فقط مساله زبان نيست، خصوصيات شخصيت‌ها هم مطرح است. يعني يك جنوبي، يك خراساني نيست و خواننده بايد تفاوت اين شخصيت‌ها را بفهمد و احمدزاده با داستان «ننه» اين تفاوت و البته قدرت نويسندگي‌اش را نشان مي‌دهد.

و ادبيات جنگ ...؟
- ادبيات جنگ بخشي از همين ادبيات است كه مي‌توان حرف‌هاي مشخص‌تري در باره آن گفت. چون ادبيات جنگ همانطور كه چند دقيقه پيش اشاره كردم، متنوع است. مثلاً بخشي از آن آثاري مثل كارهاي حبيب احمدزاده است، بعضي ديگر از متون كه با همين عنوان ادبيات جنگ در ايران مطرح است، در راه است و شايد روزي به جايي برسد ولي فعلاً در حد و اندازه سند و يك ادبيات مستند است. بنابراين تا اين بخش از ادبيات جنگ تصفيه شود و ما با مجموعه‌اي روبه‌رو شويم كه بتوانيم بگوييم از ادبيات جنگ به معني واقعي كلمه حرف بزنيم، زمان لازم است. البته خوشحالم كه با متن احمدزاده آشنا شدم و اميدوارم زودتر اين مجموعه در فرانسه چاپ شود چون بالاخره براي ساختن يك ساختمان، وجود اين مصالح لازم است. متون ديگري كه من خواندم، آثاري مثل كتاب «دا» است كه هر چند سند است ولي جنبه ديگري هم دارد، يك صدايي در آن هست، صداي اين زن را ما در داستان مي‌شنويم ...

و بيشتر احساس مي‌كرديد داستان مي‌خوانيد يا خاطره؟

- قطعاً يك جنبه داستاني دارد. چرا؟ چون اين يكي از مشخصات جامعه و فرهنگ ايراني و ادبيات ايراني است. داستان نويسي در ايران يك هنر ملي است كه از زمان هخامنشيان وجود داشته و هميشه ايرانيان با داستان سر و كار داشته‌اند. داستان براي ايرانيان نوعي بيان است. ايرانيان وقتي مي‌خواهند چيزي را بيان كنند، داستان مي‌نويسند يا داستان مي‌گويند. حتي شعرشان پر از داستان است. مثنوي معنوي چيزي غير از داستان نيست، شايد ديوان حافظ خيلي داستان‌سرايي نباشد، ولي بقيه آثار منظوم ايراني سرشار از داستان است و دليل اين مساله را با مردم‌شناسي ايرانيان بايد دريافت. تجربه‌اي كه من با ايرانيان دارم، اين است كه وقتي آنان در بيان چيزي به بن‌بست مي‌رسند و نمي‌دانند چطور منظورشان را بيان كنند، داستان مي‌گويند. هميشه عباراتي مثل «من شنيدم كه»، «مي‌خواهم برايتان توضيح دهم كه» و ... را كه به بيان، وجه داستاني مي‌دهند، از ايرانيان مي‌شنويم. اين جنبه مردم شناختي تاثير فوق‌العاده‌اي بر ادبيات ايران گذاشته است. براي همين در كتاب «دا»، راوي و نويسنده از اين خصوصيت ايراني بهره مي‌برد.

و فكر مي‌كنيد كه اين حس داستان‌گويي در مردم فرانسه نيست؟

- كمتر. در فرانسه داستان‌نويسان بزرگي داريم ولي وقتي صحبت مي‌كنيم، وقتي در تلويزيون و رسانه‌ها بحث مي‌كنيم، بدون اينكه به منظورمان، وجه داستاني بدهيم حرف مي‌زنيم. ما مي‌توانيم چندين ساعت با جنبه صد در صد گفتاري، استنادي يا نظري حرف بزنيم و مي‌دانيد فرانسويان در نظريه‌پردازي معروف‌اند. اين است كه داستان از اين مباحث جدا مي‌شود، ولي در ايران، چه در سطح مردم عادي و چه در سطح تخصصي و حتي دانشگاهي، داستان از گفتار مردم جدا نيست. من خيلي وقت‌ها در كنفرانس‌ها و دانشگاه‌ها و جلسات جدي، داستان شنيده‌ام. داستان گفتن و قصه‌گويي لطافتي دارد. چرا؟ چون داستان با تصوير همراه است و هنر با تصوير ساخته مي‌شود. چيزي كه در زندگي انسان خيلي لازم است و من به عنوان كسي كه با شاخه‌هاي مختلف هنري آشنا هستم، فكر مي‌كنم تصوير جزيي از زندگي بشر، خصوصاً ايرانيان است و من شخصاً بدون تصوير خيلي عاجزم. به همين دليل است كه وقتي فارسي ياد گرفتم و در كار ترجمه وارد شدم، با ادبيات و فرهنگ ايراني احساس انس و نزديكي پيدا كردم چون داستان سرشار از تصوير است و همين باعث شد نقطه مشتركي بين خودم و ادبيات فارسي پيدا كنم و اين نقطه مشترك به من خيلي كمك كرد. فكر مي‌كنم اگر ادبيات به معني واقعي آن بخواهد در موضوع جنگ ادامه داشته باشد، دست اندركاران حوزه هنري و جاهاي مختلف بايد توجه بيشتري به آن نشان دهند و هنرمندان ايراني را تشويق كنند تا از اسناد به دست آمده و خاطره‌هاي منتشر شده استفاده كرده و به آن وجه هنري بدهند. ادبيات جنگ يك اقيانوس است و مي‌توان از اين اقيانوس چندين مرواريد خوب پيدا كرد، چند نويسنده و اثر ادبي منحصر به فرد.

يكي از مسووليت‌هاي شما رياست بخش گروه ادبيات فارسي در دانشگاه اينالكوي پاريس است. ميزان استقبال دانشجويان از زبان فارسي چطور است؟
- از وقتي كه من در اين دانشگاه مشغول كار شده‌ام، استقبال از اين زبان ثابت است. 25 سال است كه من در اين دانشگاه تدريس مي‌كنم و هر سال تعداد مشخصي - حدود 40 ، 50 نفر - براي سال اول ثبت نام مي‌كنند كه معمولاً تا سال سوم ليسانس حدود 10، 15 نفر مي‌مانند و اصولاً اين تعداد به ادبيات گرايش دارند چون ادبيات ايراني آنقدر غني است كه نمي‌توانند به آن بي‌توجه باشند. يعني به نظر من آن تعداد از دانشجوياني كه درسشان را تا مقطع فوق‌ليسانس ادامه مي‌دهند، براي غناي ادبيات فارسي مي‌مانند. اتفاقاً سعي كرديم به كساني كه مي‌خواهند در روابط بين‌الملل يا مطبوعات ايران ادامه تحصيل بدهند، كمك كنيم ولي نتوانستيم.

چه مشكلاتي داريد؟
- ببينيد! استادان در اين بخش 3، 4 نفر بيشتر نيستند و امكان اين را نداريم كه گرايش‌هاي مختلف مثلاً مطبوعات ايران يا روابط بين‌الملل در رشته زبان فارسي ايجاد كنيم. براي همين تمام انرژي‌مان را براي ادبيات فارسي مي‌گذاريم. همانطور كه گفتم از حدود 50 نفري كه سال اول ثبت نام مي‌كنند، شايد 10 نفر تا مقطع فوق‌ليسانس ادامه بدهند و اين تعداد آنقدر قابل توجه نيست كه ما بتوانيم رشته مستقلي براي گرايش‌هاي ديگر ايجاد كنيم. نه فرصت داريم، نه دانشجو به تعداد كافي و نه اين امكان را داريم كه براي 3، 4 نفر يك استاد استخدام كنيم. اين است كه تواناييمان را براي دانشجوياني مي‌گذاريم كه به ادبيات فارسي گرايش دارند و من شخصاً فكر مي‌كنم بعد از 7، 8 سال ديگر كه بازنشسته شوم، بايد تمام انرژيم را صرف ترجمه و معرفي ادبيات معاصر ايران بكنم. چون فرانسويان احتياج دارند كه جامعه امروز ايران را بشناسند.

چرا احتياج دارند؟
- چون آن را نمي‌شناسند و آن چيزي كه در مطبوعات فرانسه از ايران گفته مي‌شود، دروغ است، دروغ محض و اگر بخواهيم كمي انعطاف به خرج دهيم، بايد بگويم كه تصوير اشتباهي از ايران ارائه مي‌كنند. افكار عمومي از آنچه در مطبوعات مكتوب يا تصويري درباره ايران گفته مي‌شود، نمي‌توانند ايران امروز را بشناسند. ولي ادبيات معاصر كه بخشي از آن ادبيات جنگ است، كمك زيادي در اين زمينه مي‌كند و اگر بتوانيم اين ادبيات را به درستي در بازار نشر فرانسه معرفي كنيم، كمك بزرگي كرده‌ايم كه فرانسويان بفهمند، ايرانيان 8 سال جنگيدند كه از خودشان دفاع كنند و اين شوخي نيست، اينكه فرانسويان بفهمند كه ايرانيان نه فقط 8 سال جنگيدند، كه در نخستين سال جنگ، آن موقعي كه اصلاً نمي دانستند اين جنگ 8 سال طول خواهد كشيد، گفتند ما الان تجربه‌اي را داريم از سر مي گذرانيم كه تاريخي است، كه سرنوشت‌ساز است و بايد آن را بنويسم. چرا؟ چون ايرانيان وقتي چيزي را تجربه مي‌كنند، بايد شكل هنري و زيبا به آن بدهند.

اين است كه حتي به جنگشان هم حس زيبا مي‌دهند...
- بله. ايرانيان حتي به يك موضوع خونين و وحشتناكي مثل جنگ بايد حس زيبا و هنري بدهند. زيبا از نظر من يعني هماهنگ، يعني بايد فرم آن تكامل داشته باشد. اين گرايشي كه ايرانيان به تكامل فرم و شكل از زمان باستان تا كنون دارند، استثنايي است. بنابراين، اين وجه ديگر مردم شناختي ايرانيان است و فرانسويان بايد آن را بفهمند. بعد از جنگ اول جهاني در 1914 يك قرن طول كشيد تا ما جرات كنيم از آن بنويسيم و به آن به عنوان پديده فرهنگي نگاه كنيم. آقاي ادوان روزو، كه استاد دانشگاه پاريس است، سال‌ها پيش كه من رييس انجمن ايران شناسي فرانسه در ايران بودم، در كنفرانسي مقاله‌اي ارائه كرد و مقايسه زيبايي انجام داد. او گفت من تعجب مي‌كنم كه ايرانيان در نخستين سال جنگشان شروع به نوشتن مي‌كنند و براي ما، دهه‌ها طول كشيد تا توانستيم به جنگ 1914 جنبه فرهنگي بدهيم ولي ايرانيان از همان اول فهميده بودند. چون فرهنگ براي ايرانيان زندگي است، يعني سياست فرهنگي است، اقتصاد فرهنگي است و اين مشخصاتي است كه فرانسويان بايد بدانند و كساني مثل من در جامعه فرانسه كارهاي خيلي زيادي دارند تا بتوانند جامعه ايران را بشناسانند. آنچه من در حال حاضر معتقدم كار معقولي است، همين شناساندن ايران از طريق ادبيات معاصر به فرانسويان است.

مثلاً در گفت‌وگوها و ميزگردهاي تلويزيوني يا مطبوعاتي حاضر نمي شوم و راجع به ايران صحبت نمي‌كنم چون اصلاً به من اجازه نمي‌دهند كه باورهاي خودم را، كه حاصل تجربه نزديك و زندگی در ايران است، بگويم؛ خيلي سريع به بحث جنبه سياسي مي‌دهند.

به هر حال فكر مي‌كنم ما فرانسويان هنوز درمورد خيلي از موضوع‌هاي ايران شناخت نداريم؛ اول پديده انقلاب و دوم، پديده جنگ را بايد خوب شناخت تا مثلاً بتوان اتفاقات اخير و انتخابات را در ايران تحليل كرد. اين جريان اجتماعي كه من در ايران ديده و شناخته‌ام براي يك فرانسوي كه به اندازه كافي بر انقلاب و جنگ ايران تامل نكرده، قابل درك نيست. چون خيلي از مسايلي كه الان در ايران است، ريشه در انقلاب و جنگ دارد. خيلي‌ها خواستند بعد از پايان جنگ شرايطي فراهم كنند تا جنگ فراموش شود و اتفاقاً ابتكار كساني مثل آقاي كمري و سرهنگي و احمدزاده براي همين بود كه كسي جنگ را فراموش نكند، گفتند ما ايرانيان فراموش نمي كنيم، جهان هم فراموش نكند. بنابراين اگر از بيرون مي‌خواهيم اين جريانات را بشناسيم، بايد اين تجربه را زنده ببينيم . در مطبوعات فرانسه، هيچ كس وقتي در مورد ايران صحبت مي‌كند، به جنگ و انقلاب ايران اشاره نمي‌كند، اين دو پديده چيزي نيست كه طي يك يا دو دهه فراموش بشود، يك آتشفشان است.

در واقع شما اين اتفاقات را نشانه وحدت مي دانيد يا...
- دقيقاً. من به اين مساله از منظر تبليغاتي نگاه نمي‌كنم، جنگ در ايران يك مساله حياتي است. بنابراين كاري كه در حوزه هنري انجام مي‌دهند و يك روزي ايرانيان مخالف نيز آن را خواهند فهميد، اين است كه جنگ چقدر حياتي و سرنوشت‌ساز بوده است و البته، اگر آنچه در زمينه هنر و ادبيات جنگ شده در زمينه انقلاب هم انجام مي گرفت، الان خيلي از مسايل روشن‌تر بود.

- درست مي فرماييد. بسياري از مسايل انقلاب تحت‌الشعاع جنگ قرار گرفت. به هر حال، از وقتي كه به ما داديد، خصوصاً از باورهاي مثبتي كه نسبت به فرهنگ و ادبيات كشورم داريد، متشكرم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها