سومين نشست از سلسله درسگفتارهايي در فلسفه دين با موضوع «باور به خدا» در پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي برگزار شد. كارشناسان اين نشست مفهوم خدا، دين و سير تطور مباحث اين حوزه را در آراي «كانت»، «هگل» و «ماركس» بررسي كردند./
در ابتداي اين نشست حسين كلباسي، نخستين سخنران اين برنامه، به بيان انديشههاي ديني كانت پرداخت و گفت: با توجه به باور كانت مابعدالطبيعه نميتواند صورت علم پيدا كند و منتج به نتايجي شود كه او آنها را اهداف معتبر عيني ميپندارد. ملاحظه دوم در آراي كانت در فضاي «روشنگري» شكل ميگيرد. «تجددخواهي» از ويژگيهاي اين دوران بهويژه در زمان و شرايط زندگي كانت است. وي مقيم كشور «پروس» بود كه آلمان امروزي بخشي از آن را تشكيل ميدهد. تجددخواهي در پروس و ميان حاكمان آن بهويژه «فريدريك دوم» سبب طرح فرهنگ بالغ عقلاني پيشرفته شد كه زمينهاي براي توسعه هنر و علم و اخلاق به وجود آورد.
وي يكي از مسايل اين مبحث را بيان عقلاني ايمان برشمرد و گفت: بايد دريافت كه آيا اين عقل اثرش را در ديگر شئونات نيز نشان ميدهد. در هندسه معرفتي كانت، عقل به مثابه منبعي خودآيين و خودبنياد در نظر گرفته ميشود. در اين بحث، موضوعي با عنوان خودآييني اراده مطرح است كه عقل را نيازمند منشأ دين نميداند.
اين نويسنده، ملاحظه سوم در انديشههاي كانت را آموزشهاي ديني و سنتي او خواند و گفت: آموزش در فرقه پارساياني كه در قرن هفده پايهگذاري شد، بر انديشههاي كانت تأثيرگذار بود. اين آموزشها داراي چند محورند كه تنزيه از تعلقات دنيايي يكي از آنهاست. پاكيزگي دروني و بيروني و دوري از تشرفات، از ديگر ويژگيهاي اين آموزش به شمار ميآيد و ويژگي مهمتر به عنوان جهتبخش انديشه كانت، ناتواني مطلق عقل از استدلال نظري در باب خداوند است.
كلباسي به عامل موثر ديگري در انديشه كانت اشاره كرد و گفت: دو جريان قرن نوزدهم موسوم به «رمانتيسم» و جنبش «طوفان و غوغا» و بروز و تجلي آنها در بنيانهاي فرهنگي كشور پروس از ديگر نكات حايز اهميت در شكلگيري انديشههاي كانتاند كه بايد به عنوان مقدمه به آنها توجه داشت.
وي با بيان اين كه «متافيزيك در سراسر نظريات كانت سايه افكنده است» گفت: كانت در بخش انتهايي كتاب «نقد اول»، «ديالكتيك استعلايي» را مطرح ميكند. اين ديالكتيك عبارت از وضع بحراني قوه عقلي و توصيف بيان مختصات بحران معرفتي است. كانت تأكيد ميكند كه اگر قواي شناختي انسان از حدود شناخت خارج شود، دچار بحران خواهد شد.
كلباسي افزود: كانت در بحث عقل محض، عقل را از حدود مجازش خارج ميداند كه بايد به جايگاه پيشين بازگردد. در اين مبحث تمايل طبيعي عقل براي فرار از پديدارها براي تأسيس فضاي جديد مطرح ميشود. كانت اين موضوع را رسيدن به وحدت مطلق يا نامشروط در امور مينامد. اين وحدت مطلق و نامشروط كانت در سه مقام «نفس»، «خداوند» و «اختيار انسان» متجلي ميشود.
اين نويسنده ادامه داد: به اعتقاد كانت آنچه به عنوان باور به خدا مطرح ميشود، نوعي تمايل طبيعي عقل براي رسيدن به وجه جامع در مفهوم كمال است. او خداوند را كمال نامتناهي ميپندارد. وجود خداوند عبارت است از دريافت عقلي ضروري خدا كه مثبوت به خودآييني اراده ميشود. موضوعي كه قبلا به عنوان اتحاد فضيلت و سعادت مطرح بود.
در ادامه اين نشست، اصغر مصلح، از ديگر سخنرانان اين برنامه به بررسي آراي هگل در باب خداوند پرداخت و گفت: فلسفه هگل سرچشمه انديشههاي ماركس به شمار ميآيد و به دليل تأثيرگذاري تفكر ماركسيستي، در جهان امروز شناخت انديشه هگل براي جوانان كشورمان ضروري مينمايد. ابتدا بايد دريافت كه از تأملات فلسفي هگل درباره دين چه ميتوان آموخت. هگل دو دوره تفكر جواني و پختگي را پشت سر گذاشت. او در دوره جواني به عنوان طلبه مدرسه ديني و به قصد كشيش شدن آموختن را آغاز كرد.
وي افزود: او در اين دوره همه چيز را در نسبت با دين ميديد. به گمان او دين مسيحي در صورت اصلاح، تمامي عرصهها را متحول خواهد كرد. او به دين به عنوان بنيان فرهنگ و زندگي مينگرد. فكر هگل از سه منبع يونان باستان، مسيحيت و اصل روشنگري تغذيه ميشود. با وجود اين كه او روشنگري را نقد ميكند، اما تا اندازهاي از آن متأثر است.
مصلح ادامه داد: هگل در دوره جواني به وضع مسيحيت و نحوه تأثيرگذاري آن در زندگي و انديشه جامعه معترض است. او با وجود تحصيل در مدرسه ديني، نگاهي متفاوت با يك متكلم و الهياتدان به دين دارد. از ميان شش رسالهاي كه از وي بر جا مانده است، ميتوان به نگرشش به دين پي برد. او نگاهي نقادانه به مسيحيت دارد، زيرا مسيحيت آن زمان را مطلوب نميپنداشت و به همين دليل راههايي براي انتقاد از آن يافت. دين يوناني و انديشههاي روشنگري منابع الهام وي در اين زمينه به شمار ميآيند.
وي با بيان اين كه «هگل در نقد خود از مسيحيت، اين دين را ديني ابژكتيو و فاقد روح مسيحيت كه حضرت مسيح(ع) در پي آن بود ميداند» گفت: رساله «استقرار شريعت» كه به زبان فارسي نيز ترجمه شده، بيانگر اين عقيده هگل است. او به شدت با مناسك مذهبي آن دوران مخالف بود و آن را مانعي براي رسيدن به مقصود واقعي مسيح ميپنداشت. به نظر او مسيحيت دين عشق و مهر است، بهويژه در دوران زندگي او عشق مهمترين گوهر مسيحيت به شمار ميآمد. در سايه عشق است كه استعدادهاي انسان شكوفا ميشوند. به تعبير ديگر، دين مسيحيت اصيل مانع زندگي انسانها نيست.
مصلح تمايل هگل به آشتي را از ديگر موضوعات مهم در انديشههايش برشمرد و گفت: به اعتقاد او، كاركرد دين و فلسفه سوقدادن انسان به خواستههايش است، اگر اين گونه نباشد، دين مستلزم اصلاح است. اين انديشمند در رساله «طرحي براي دين و عشق» به آسيبشناسي مسيحيت پرداخته است و ميكوشد دلايل درافتادن آن را در سيري نزولي دريابد، چرا كه در آن زمان مسيحيت به سرنوشتي كاملا متضاد با آن چه هگل از دين استنباط ميكرد، دچار شده بود.
وي افزود: او براي يافتن پاسخ پرسشهايش ابتدا روايت جديدي از زندگاني مسيح ارايه و سپس سير اديان را از منظر تاريخي بررسي ميكند. او درمييابد خداي مسيحيت نظير خداي يهود، قدرتمند و قهار و قادر به انجام اموري ترسآور است. اين نوع نگرش به دليل پافشاريهاي امت يهود به مسيحيت نيز تسري مييابد و هگل با انديشههايش ميكوشد اين نگاه نسبت به خداوند و دين را از ميان بردارد.
مصلح ادامه داد: هگل در دوران بلوغ فكرياش در ايام ميانسالي همان دغدغههاي دوران جوانياش را داراست. او به دليل انديشههاي اروپامحورش، دين مسيحيت را مطلق و نظام فلسفياش را كاملتر از ساير نظامهاي فكري ميپندارد. پرسش اساسي هگل رابطه و نسبت انسان و خدا در اديان است. به اعتقاد او، آداب و مناسك ديني نحوه تصور دينداران از خدا را نشان ميدهند. به باور اين فيلسوف، دين بايد در مسير آشتي نقشآفريني كند و در سايه پرتو عشق است كه شناخت اصيل حاصل ميشود.
در ادامه اين نشست حسين كلباسي، سخنران سوم برنامه به نكاتي درباره انديشههاي ديني كانت اشاره كرد و گفت: يكي از نتايج دين عقلي كانت، مفهوم پرستش است. او پرستش با هدف جلب رضاي خدا را منتفي و رفتن به كليسا را توهم ميدانست.
كلباسي در پايان سخنانش به طور خلاصه براهين اثبات وجود خدا از ديدگاه كانت را نقد كرد.
سپس علياكبر احمدي درباره مفهوم دين و خدا در فلسفه ماركس بيان داشت: ابتدا بايد دريافت كه تلقي ماركس از دين و خدا چيست؟ زيرا استنباط ماركسيستها از اين مفاهيم متفاوت از اوست. برداشت او از دين و خدا، ريشه در انديشه «فوئرباخ»، يكي از پيروان هگل دارد.
وي افزود: هگل خداوند را جان جهان ميپنداشت كه در انسان متجلي شده بود. اين تلقي هگلي با آگاهي اندوهوار برخي از متدينان از خدا تفاوت داشت. آنان فاصلهاي پرناشدني ميان خدا و انسان قايل بودند، فاصلهاي كه هگل به آن معتقد نبود. تلقي هگل از خداوند با دو تفسير روبهرو شد كه به تفسير هگليان راست و چپ مشهور است.
احمدي ادامه داد: هگليان راست آن چه را كه در حال جريان داشت معقول و نظام سياسي و اجتماعي حاكم را داراي ماهيتي الهي ميپنداشتند كه هيچگونه تغييري نبايد در آن راه يابد. هگليان چپ بر خلاف اين تصور نسبت به وضع حاضر، معترض و معتقد به دگرگوني ريشهاي آن بودند. افرادي نظير فوئرباخ اين نظريه را گسترش دادند. به اعتقاد او هنگامي كه انسان از خود بيگانه ميشود، موجودي آسماني را جستوجو ميكند. اگر انسان به خودش آيد و كمالاتش را بشناسد، نداشتههايش را با تصور خدا فرافكني نميكند.
وي افزود: ماركس متأثر از همين انديشه بود و با نقد آن به تفكر مستقلش دست يافت. ماركس اشتباه فوئرباخ را ناديده انگاشتن شرايط بروز ازخودبيگانگي انسان و شرايط اجتماعي و اقتصادي ميدانست كه سبب گرايش انسانها به دين ميشد. بر همين اساس است كه فلسفه ماركس شكل ميگيرد. در نظر او فلسفه وجود انسان، كار است. انسان زماني فعليت مييابد كه به واسطه كار بر موانع محيطي و اجتماعي غلبه ميكند.
احمدي ادامه داد: ماركس كار را با ابزار توليد تعريف ميكند و اختلاف طبقاتي و نامساوي بودن نسبت انسانها با ابزار توليد را دليل بر پذيرش دين و خدا ميداند. او برخلاف فيلسوفان پيش از خود استدلال و ايضاح مفهومي را براي حل مشكلات كافي نميداند و معتقد به پراكسيس و عمل است.
وي به اعتقاد تلويحي ماركس به الهيات اشاره كرد و گفت: براي درك ديدگاه واقعي فيلسوفان درباره پديدهاي، بايد مجموعه تفكراتشان را در نظر گرفت، به عنوان مثال ماركس در مباحثش درباره ابزار توليد يك تلقي الهياتي را در نظر ميگيرد. وي ابزار توليد به عنوان خدا در نظر ميگيرد و صفات خداگونه به آن ميدهد. البته اين نوع از الهيات و خداباوري، بسيار متفاوت از تصور معمول ما از خداوندند.
احمدي در پايان سخنانش به انتقاد از برداشت ماركس از خداوند پرداخت و گفت: او خداوند را نظير برخي باورهاي جامعه موهوم ميپندارد، اما هيچ پيشفرضي براي اين ديدگاه در نظر نميگيرد.
نظر شما