حسين وحيدي در نشست «شاهنامه و اسطوره» گفت: برخي شاهنامه را به دو بخش اسطورهاي و تاريخي تقسيمبندي ميكنند و بخش اسطورهاي را افسانه و خيال گمان ميبرند. اين سخني بسيار نادرست است. در شاهنامه، اسطوره خيالي و افسانه وجود ندارد و يكسره تاريخ و بر پايه دانش است.\
وي كه عصر روز پنجشنبه (21 آبانماه) در فرهنگسراي رسانه به كوشش كانون ايران بزرگ سخن ميگفت، افزود: با نگهداري آتش ايرانيان توانستند بر دو دشمن سرما و تاريكي چيره شوند. زماني طول نكشيد كه آنها بر گرد اين آتش خانههايي ساختند و بدين سان پا به دوره شهرنشيني و تمدن گذاشتند. خود واژه «هوشنگ» نيز به معناي دارنده خانه خوب است. پس ايرانيان با كشف آتش بود كه سرزمينهاي سرد را رها كردند و به شهرنشيني دست زدند.
مولف كتاب «نبرد تاريكي و روشنايي» خاطرنشان كرد: همه اين رويداد تاريخي را شاهنامه گزارش كرده است. در شاهنامه ميخوانيم كه روزي هوشنگ از جايي ميگذرد و با ديدن مار سياهي به سوي او سنگي پرتاب ميكند. با برخورد سنگ پرتاب شده با سنگهاي زمين، آتشي پديدار ميشود و هوشنگ راز به دست آوردن آتش را درمييابد.
وي افزود: ميبينيم كه اين سخن شاهنامه بازگو كننده گوشهاي از تاريخ ماست. پس چگونه ميتوان آن را افسانه و اسطوره خيالي گمان برد؟ اين داستان هرگز نميتواند افسانه باشد بلكه يك بحث بزرگ جامعهشناسي است كه نشان ميدهد چگونه ايرانيان در روزگاران بسيار دور، كوهنشيني را رها كردند و به شهرنشیني پرداختند.
مولف كتاب «پژوهشي در فرهنگ زرتشتي» يادآور شد: من هرگز اسطوره را نفي نميكنم. تخيل و اسطوره يكي از ويژگيهاي مهم انسان است و بايد افسانه و اسطوره در زندگي انسانها باشد. آنچه من ميگويم اين است كه كساني باور دارند و مينويسند كه بخشي از شاهنامه افسانه است و برداشت نادرستي از اسطوره و افسانه دارند و تاريخ ما را به نادرست افسانه ميپندارند. به تاكيد ميگويم كه اسطوره در شاهنامه، افسانه نيست، بلكه تاريخ است.
اين استاد دانشگاه خاطرنشان كرد: از ديد اقتصادي هم داستانها و سرگذشتهايي كه در شاهنامه آمده، درخور بررسي است. ايرانيان پس از شناخت آتش، آهن را از سنگ جدا ميكنند و با كشف اين عنصر دست به ساختن وسايل بسياري ميزنند و تحول اقتصادي بزرگي در زندگي آنها روي ميدهد. دستيابي به آهن دگرگوني و فراگشتي در زندگي آدميان بوجود ميآورد كه بيمانند است.
وي افزود: ما داستان اين تحول و دگرگوني را از شاهنامه در مييابيم، پس اگر چنين داستانهايي را افسانه و اسطوره بپنداريم، به راه نادرستي رفتهايم. بيگمان سراسر شاهنامه دريايي از گفتههاي دانشي است و از آن ميتوان به برداشتهاي جامعهشناسي، روانشناسي، تاريخي و بسياري ديگر از دانشها دست يافت.
اين شاهنامهپژوه خاطرنشان كرد: شما اگر داستان «رستم و اسفنديار» را بخوانيد، به برداشت روانشناسانه مهمي ميرسيد. داستان از آنجا آغاز ميشود كه اسفنديار به مادرش كتايون، ميگويد كه تاج و تخت پدرش گشتاسب را ميخواهد. كتايون به او پاسخ ميدهد كه تو گنج و مال و خواسته و سپاه داري و شايسته نيست كه فزونخواه باشي. اين «فزونخواهي»، جستار بسيار بزرگي در روانشناسي است كه به آن فزونخواهي چنگالي ميگويند. چنگال يعني سرطان. همانگونه كه سرطان چنگ در تن انسان ميزند، انسانها هم دچار و گرفتار سرطاني به نام فزونخواهي ميشوند.
وي به نمونه ديگري نيز در شاهنامه اشاره كرد و گفت: اسفنديار سپاه و توانايي مادي دارد اما پادشاهخواه نيز هست. اين فزونخواهي او را به جنگ رستم ميفرستد و سرانجام به مرگ او ميانجامد. پس فزونخواهي يك بيماري رواني است كه نشانههاي آن را در همين داستان «رستم و اسفنديار» شاهنامه ميتوانيم بيابيم. هر چه را در روان انسان جاي بدهند، همان خواهد شد و در روان اسفنديار فزونخواهي را جاي داده بودند.
مولف كتاب «جهانبيني زرتشتي و عرفان مغان» خاطرنشان كرد: از داستان «رستم و اسفنديار» شاهنامه آموزشهاي فراواني ميتوان گرفت. همانند نقش دروغ در پديد آمدن رويدادهاي ناگوار؛ گشتاسب براي رهايي از خواسته اسفنديار به دروغ دست مييازد و ميگويد كه تاج و تخت را به تو خواهم داد. اما چنين نميكند و در برابر، اسفنديار را به جنگ رستم ميفرستد در حالي كه ميداند او در اين نبرد كشته خواهد شد.
وي به نقش بعدي آموزش شاهنامه از داستان «رستم و اسفنديار» اشاره كرد و گفت: عشق به قدرت آموزش ديگری از اين داستان حماسي است. در داستان «رستم و اسفنديار» گشتاسب وابسته و شيفته قدرت است و آماده است كه در راه آن، فرزندش را قرباني كند. قدرتخواهي هنوز هم از ويژگيهاي جهان امروز به شمار ميرود و براي آن هزاران كار ناروا و ناپسند انجام ميدهند.
دكتر وحيدي در ادامه سخنانش گفت: بكارگيري دانش در راه تباهي نيز آموزش سوم از داستان رستم و اسفنديار است. آن كسي كه به گشتاسب گفته بود كه اسفنديار را به جنگ رستم بفرستد، وزير دانشمند او جاماسب بود. اما دانش اين مرد در خدمت مرگ و تباهي قرارگرفته بود. هنگامي هم كه پيكر بيجان اسفنديار را ميآورند، همه جاماسب را گناهكار و مقصر ميدانند. هر كدام از اينها يك آموزش است و به راستي شاهنامه دريايي از اين آموزشهاست.
وي افزود: شاهنامه ما را متوجه تاريخ راستين ايران ميكند. براي نمونه شما در هيچ كجاي شاهنامه به واژه «آريايي» برنميخوريد. دليل آن هم روشن است، چون اين واژه ساختگي است. بدبختانه دستهاي ناپيدايي تا توانستهاند در نادرست گويي درباره فرهنگ و تاريخ ايران كوشيدهاند. يكي از اين نادرست گوييها همين واژه «آريايي» است كه 200 سال پيش اروپاييها براي ما ساختند. اين واژه در زبان اوستايي «ائيريه» خوانده ميشده و به معناي نجيب و بزرگوار است. «ائيريه» در زبان فارسي «اير» ميشود نه «آريا». واژه «ايرلند» هم از همين «اير» ساخته ميشود كه امروزه نام كشوري در اروپاست. اروپاييان واژه آريا را ساختند تا ايران را كنار بزنند و چنين وانمود كنند كه ايرانيها گروهي از آرياييها بودهاند و سپس در اين باره داستانها بسازند. به هر حال ما پيش از اين دستبرد اروپاييها، واژه آريا را نداشتهايم و چنين چيزي در شاهنامه ديده نميشود.
اين شاهنامهپژوه به نسل جوان امروز نيز اشاره كرد و گفت: متاسفانه امروزه، به ويژه در نزد نسل جوان، جدايي از شاهنامه ديده ميشود. يك دليلش انقلاب انفورماتيك است. جوانان ماهواره را ميبينند و تلويزيون را نگاه ميكنند و به كارهايي ميپردازند كه پيوندي با فرهنگ ايران و شاهنامه ندارد و اثر گرفته از فرهنگ بيگانگان و اروپاييان است. پس چيزهايي در ذهن آنها مينشيند كه زيانبار است. هيچ هم به ميراث كهن و گرانسنگ ايران توجه نميكنند و نميدانند كه براي نمونه ژرفترين سخنها در زمينه جامعهشناسي را در شاهنامه ميتوانند بيابند. يا از داستانهاي آن ميتوانند آثار هنري بيافرينند. همان داستان مشهور «رستم و سهراب» را در نظر بگيريد و ببينيد كه از آن چه فيلمهاي زيبايي ميتوان ساخت. اين داستان ميتواند بزرگترين دستمايه فيلمسازان باشد.
وي در پايان سخنانش گفت: يكي از بزرگترين ارزشمنديهاي شاهنامه در اين است كه در هزار سال پيش سروده شده است اما با زندگي امروز در سده بيست و يك سازگار است. هر سروده فردوسي و هم يك جستار بزرگ است كه بايد درباره آن كتابها نوشت. شما داستان ضحاك را بنگريد. خواهيد ديد كه پر از نكتههاي ظريف است كه بسيار انديشيدني است. خوردن مغز انسانها توسط مارهايي كه بر كتف ضحاك روييده بودند، بازگوكننده نكته باريكبينانهاي است. خوردن مغز انسانها براي آن بود تا گفته شود كه تبهكاران تاريخ همواره به سراغ مغز انسانهاي پوينده ميرفتهاند و آن را نابود ميكردهاند.
نظر شما