یکشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۸ - ۱۳:۳۴
دادجو: زيبايي شعر حافظ در چگونه گفتن است

دره دادجو، در سومين نشست از سلسله نشست‌هاي «حافظ پژوهي» كه در سراي اهل قلم برگزار شد، با تاكيد بر اهميت «حافظ چگونه مي‌گويد» در مقابل «حافظ چه مي‌گويد» زيبايي شعر حافظ را محصول توجه حافظ به «چگونه گفتن» دانست.

به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، سومين نشست از سلسله نشست‌هاي «حافظ پژوهي» عصر ديروز(شنبه 25 مهر) با حضور پرويز عباسي داكاني، دبير نشست، دره دادجو، سخنران و جمعي از علاقه‌مندان، پيرامون موضوع «زيبايي‌شناسي شعر حافظ» در سراي اهل قلم برگزار شد.

در ابتداي نشست داكاني با اشاره به كتاب تحقيقي و پژوهشي «موسيقي شعر حافظ» تاليف دره دادجو، این کتاب را اثری «نغز و جامع» دانست و گفت: بي‌شك ادراك ما از زيبايي‌شناسي شعر حافظ جدا از درك ما از زيبايي‌شناسي ايراني و عرفاني نخواهد بود. حافظ در شعر و انديشه‌اي رشد يافته كه ادامه منطقي شعر پيش از خودش است و از سوي ديگر مي‌توان او را صاحب تفكري با ريشه، در زيبايي‌شناسي دانست.

وي به دو نوع شعر يكي تكنيكي و ديگري الهامي اشاره و از جمال‌شناسي شعر حافظ در ابعاد گوناگون ياد كرد كه به گفته او از جمله آن‌ها مي‌توان «بعد موسيقايي» را براي بررسي در نظر گرفت. 

داكاني در این باره افزود: حافظ خود از ما مي‌خواهد تا شعرش را همچون آوازهايي از ملكوت تعبير كنيم، شعري از دوردست‌ها بدانيم و زيبايي شعرش را درك كنيم. اين شاعر وامدار مولانا است و ارادت ويژه‌اي به او دارد. پيش‌تر مولانا از ما خواسته بود ميان محققان و مقلدان تفاوت قائل شويم. طبق گفته شفيعي كدكني اگر فردي بخواهد پس از حافظ شعر حافظانه بگويد تقليدي بيش نيست. پس بايد ديد منبع الهام شاعرانه در شعر حافظ و همچنين در ميان عارفان كجاست؟

داكاني در بخش ديگر از سخنانش با تاكيد بر اساس تفكر ايراني بر پايه كشف مجهولات اظهار داشت: ذات هنر و عرفان نيز چنين است. به بيان ديگر رازي در جهان وجود دارد و شاعران صاحبان آن راز هستند. شاعران راز خدا، جهان و انسان را به آدميان هديه مي‌كنند. در جايي فروغ فرخ‌زاد مي‌گويد: «من تنها در لحظه شعر، شاعرم»، اين لحظه شاعرانه به جان هنري وابسته است. از سوي ديگر جهان هنري بي‌ارتباط با جان هنري نيست.

وي از حافظ به عنوان بزرگ‌ترين معمار كلمات ياد و تاکید كرد: نبايد حافظ را تنها به عنوان معمار كلمات تلقي كنيم؛ چراكه بايد سهم پرتوهاي نوراني تابيده بر شعر او را نيز در نظر داشت. به نظرم بايد به «مسئله» حافظ توجه كرد.

داكاني در پايان از دو مبحث «موسيقي شعر حافظ» و «موسيقي و شعر حافظ» به عنوان دو مبحث متفاوت یاد کرد و مبحث مدنظر براي بحث را در اين نشست «موسيقي شعر حافظ» دانست كه جدا از زيبايي‌شناسي شعر حافظ نيست و يادآور شد: نخستين‌بار بحث فن شعر را ارسطو مطرح كرد و اظهار داشت: «جان‌مايه شعر تخيل است»، از سوي ديگر بحث صور خيال با موسيقي ارتباط مستقيم دارد. 

در ادامه این نشست دادجو با تاكيد بر اينكه پرسش «حافظ چگونه مي‌گويد» از اهميت بيشتري در مقابل «حافظ چه مي‌گويد» برخوردار است، بحث خود را آغاز كرد و گفت: آن‌چه حافظ گفته پيش و پس از او نيز گفته شد و در آينده نيز گفته خواهد شد. اما زيبايي شعر حافظ در چگونه گفتن او است. حافظ بيش از آنكه به ايهام روي بياورد، از ابهام بهره مي‌گرفته است. شعر حافظ در زيبايي مه‌آلودي فرو مي‌رود و مخاطب را وادار مي‌كند وارد مه شود و خود به آفتاب دست يابد. او هرگز به صراحت آنچه را مي‌خواهد بيان نمي‌كند. 90 درصد مواقع ضمير در شعر او در جاي خود نمي‌نشيند.

وي ذهن و زبان حافظ را هماهنگ و همگام با يكديگر خواند كه دوشادوش يكديگر رسالت هنري او را به سرانجام مي‌رسانند و اظهار داشت: حافظ اگر كسره‌اي اضافه در شعرش مي‌آورد، معنايي از آن نتيجه مي‌گيرد. مي‌توان گفت هر كلمه‌اي را به دانش، آگاهي، خرد و عشق و نه‌تنها بر اساس احساس به زبان مي‌آورد. حافظ دايما چالش‌هايي را كه خود درگير آن هست، در مخاطب ايجاد مي‌كند. اثر هنري زماني اثر هنري است كه لذت اكتشاف را به دنبال داشته باشد. زماني‌ كه ذهن به كنكاش مي‌رسد ما به مرزهاي هنر نزديك مي‌شويم. گاه چنين ويژگي را در شعر مولانا نمي‌بينيم؛ چراكه برخي اوقات زبان او از ذهنش جا مي‌ماند.

دادجو به كلمات ابتدايي هر بيت در شعر حافظ اشاره و از اين كلمات به عنوان كلمات كليدي غزل حافظ ياد كرد و افزود: حافظ به دليل تمام حساسيت‌هاي شعري در طول زندگي خود تنها نزديك به 500 غزل مي‌سرايد؛ چراكه هميشه در حال ويرايش غزل‌هايش بوده و در نهايت كلماتي صحيح در جاي جاي غزل‌هايش جاي داده است.

وي درباره بحث موسيقي شعر، اين موضوع را داراي ابعاد موسيقي كناري، موسيقي بيروني، موسيقي دروني و موسيقي معنوي دانست و توضيح داد: آنچه در كتاب «موسيقي شعر حافظ» بدان پرداخته‌ام بيشتر بحث موسيقي معنوي بوده است. هميشه پرسشي ذهن مرا درگير مي‌كرد و حتي در مقاله‌اي از شاملو درباره آن خواندم «براي مفاهيم شاد اوزان غم‌انگيز و براي مفاهيم غم‌انگيز اوزان طرب‌انگيز استفاده نمي‌شود».
 
وي ادامه داد: ما در شعر وزن شاد و غمگين نداريم؛ اما در موسيقي اين مسئله ديده مي‌شود. اين درحالي است كه با مقايسه ميان دو غزل حافظ در يك بحر، وزن و مضمون، فضاي يكي را شاد و فضاي ديگري را غمگين ديدم(دوش مي‌آمد و رخساره برافروخته بود) و (دوش در حلقه ما قصه گيسوي تو بود). به بيان ديگر در غزل‌هاي حافظ نوع چينش واژگان فضاي شعر را شاد يا غمگين مي‌كند.

اين استاد دانشگاه در ادامه به ارائه تعريفي از موسيقي شعر پرداخت و گفت: موسيقي شعر نه قافيه، نه رديف، نه جناس و نه مراعات‌النظير، بلكه تمايزي است كه شاعر در سخنش دارد. اين نكته توانسته حافظ را حافظ كند. هرچند حافظ از سعدي و شاعران پيشين خود در شعرش بهره گرفته اما او مي‌داند كدام كلمه را در كجا قرار دهد. همچنين از نظر تفكر و اعتقاد يكي از معترضين بزرگ ادبيات ماست.(بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم/ فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو دراندازيم)، هدفش حركت بود و در مبارزه با ريا پيش مي‌رفت.

وي در بخش ديگر از سخنانش به فصل «قافيه» كتابش اشاره و تصريح كرد: در اين فصل به تفصيل تاريخچه قافيه بررسي شده و به سخني از ماياكوفسكي مبني بر «قافيه كلام را از پريشاني نجات مي‌دهد» استناد كرده‌ام. اما سوال اين است، چه عاملي باعث شده ما ايرانيان به شعر مقفي روي آوريم؟ به طور كلي در شعر حافظ قافيه‌ها غيرقابل پيش‌بيني‌ و موسيقي‌سازند(به كوي ميكده يا رب سحر چه مشغله بود/ كه جوش شاهد و ساقي و شمع و مشغله بود). حافظ جاندارترين كلام را در قافيه مي‌آورد. زيبايي قافيه نيز در همين است.
 
دادجو تاكيد كرد: شاعر و مخاطب در مكثي زيبا به انتظار بيت بعدي مي‌نشيند. در حقيقت قافيه نقش پلان‌هاي سينمايي را بازي مي‌كند. البته آن‌جا كه شاعر، حافظ است و چنين قدر، تا لحظه آخر مخاطب را تشنه شنيدن بيت بعدي نگه مي‌دارد. قافيه زيبا آن چيزي نيست كه شاعر از پيش به دنبالش باشد بلكه چون جرياني طبيعي، بكر و ناب در شعر ظهور مي‌يابد.

دادجو در پايان به توضيحي درباره رديف در غزل‌هاي حافظ پرداخت و يادآور شد: رديف‌ غزل‌هاي حافظ پركننده جاي ويژه‌اي در غزل نيستند؛ اما موسيقي‌سازند. در زبان فارسي ما اعراب گذاري نداريم و حروف خود به خود بريده مي‌شوند در نتيجه زبان فارسي نيازمند رديف است.

بخش پاياني نشست پرسش و پاسخ ميان حاضرين در جلسه و سخنرانان را شامل شد.

يكي از حضار در پرسشي مطرح كرد چرا در كتاب «موسيقي شعر حافظ» به مبحث چرا حافظ اينگونه سخن مي‌گويد و چه انتظاري از به كارگيري موسيقي در شعرش دارد پرداخته نشده است؟

داكاني در پرسش به اين پاسخ كتاب دادجو را كتابي علمي و پرسش مطرح شده را پرسشي فلسفي خواند. در ادامه دادجو در پاسخ به اين پرسش اظهار داشت: در اين كتاب من به موسيقي شعر حافظ پرداخته‌ام و كاربرد و كارايي آن برعهده مخاطب است. موسقي شعر همين تپش‌هاي كلام و زيبايي شعر است. حافظ وسيله‌اي براي ارتباط با مخاطبش پيدا مي‌كند؛ اما از سوي ديگر مخاطب تنبل نمي‌خواهد.

يكي ديگر از حاضرين در نشست ديروز در پرسشي مطرح كرد، موسيقي شعر حافظ به دليل تسلط او بر زبان و ادبيات فارسي بوده و يا به علت اهميت موسيقي در آن دوران؟

داكاني با تاكيد بر اين كه موسيقي بخشي از فلسفه بوده و در كتاب‌هاي مرجع ما نيز بدان پرداخته شده است در پاسخ به اين سوال به مقاله‌اي از باستانی پاريزي اشاره كرد و گفت: در اين مقاله آمده است حافظ به دليل موسيقي‌دان بودنش حافظ ناميده شده نه حافظ قرآن بودن. البته اين امر منافاتي با حافظ قرآن و حديث بودن حافظ ندارد.

دادجو نيز به مبحث «حافظ آوازخوان» در كتاب «موسيقي شعر حافظ» اشاره كرد و اظهار داشت: تا عصر صفويه تمامي شاعران موسيقي مي‌دانستند و با صوتي خوش شعرهايشان را مي‌خواندند. اگر از چنين استعدادي برخوردار نبودند فردي را براي قرائت سروده‌هايشان استخدام مي‌كردند.

آخرين پرسش را يكي از حاضرين در جلسه درباره علت از بين رفتن قافيه در شعر نو مطرح كرد. دادجو در پاسخ به اين پرسش توضيح داد: هنر محصول اجتماع است. پس از انقلاب مشروطه زبان به سمت سادگي و رواني پيش مي‌رود. در شعر نيما يوشيج، شاملو و فروغ فرخ‌زاد نيز قافيه وجود دارد؛ اما در صورت كهن و كلاسيك آن نيست و شاعر برحسب ضرورتي كه احساس مي‌كند آن‌را به كار مي‌گيرد.

سومين نشست «حافظ پژوهي» عصر ديروز(25 مهر) از ساعت 17 تا 18 و 30 دقيقه در سراي اهل قلم با حضور پرويز عباسي داكاني، دره دادجو و جمعي از علاقه‌مندان برگزار شد و به بررسي موضوع «زيبايي‌شناسي در شعر حافظ» پرداخت.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط